eitaa logo
حریم عشق
174 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 من - آره رضوان - فکر کنم بلند باشه سری تکون دادم و از فروشنده خواستم تا اون مانتو رو برام بیاره .... همونجا روی مانتو تنم کردم رضوان - قدش که خوبه بلندی جلوش یه وجب زیر زانوم بود من - میخرمش رضوان - برای آستینش چیکار می کنی ؟ دستت بره بالا تا ناکجا آبادات معلوم میشه من - زیر سارافونی میپوشم و با تأییدش مانتو و مانتو شلوار و یکی از مانتوهای مشکی رو خریدم *** خودم رو به رضوان که کنارم نشسته بود نزدیک کردم و آروم کنار گوشش گفتم من - اگه تا یه ربع دیگه عموی تو و عموی اینا نیان خودم رو میکشم خودش رو نزدیک تر کرد رضوان - چرا ؟ من - چون دارم خفه میشم به عمرم یاد ندارم تو یه مهمونی هم شلوار پوشیده باشم هم جوراب هم لباس آستین بلند هم مانتو شالم هم به این سفت و سختی دور سرم پیچیده باشم که موهام بیرون نباشه تازه وسط تابستونم باشه لبخند کم رنگی زد رضوان - اگر میدیدی دارن با چه افتخاری نگات میکنن اين حرف رو نمیزدی از نرگس بگیر تا امیرمهدی و طاهره خانوم و حاج آقا درستکار همه شون دارن کیف میکنن تو اینجوری لباس پوشیدی ‏ من - بخوره تو سرم دارم خفه میشم رضوان - دندون رو جیگرت بذار کلافه نگاهی به آدم های نشسته رو مبل های خونه ی طاهره خانوم انداختم قرار بود صیغه ی محرمیت رو با شروع اذان مغرب بخونن ... نیم ساعتی تا اذان مونده بود و عموی رضوان و عموی محبوب امیرمهدی هنوز نیومده بودن ملنتوی یشمی رنگی که خریده بودم تنم بود با شلوار از بالا گشاد صدری رنگ زیر سارافونی و شال همرنگ شلوارم که به لطف رضوان تونسته بودم با هم ست کنم دست کردم داخل کیفم به امید پیدا کردن چیزی که بتونم خودم رو باهاش باد بزنم نرگس از روی صندلیش بلند شد و اومد به سمتم ... جلوم خم شد و نزدیک صورتم گفت نرگس - اگر گرمته بیا اون طرف بشین زیر باد کولر ذوق زده گفتم من - قربونت برم کجا باد کولر مستقیم می خوره ؟ با دست به جایی نزدیک مامانم اشاره کرد همراه رضوان بلند شدم و رفتیم روی یکی از صندلی های اون قسمت نشستیم ... با اولین برخورد باد کولر به صورت کمی رنگ گرفته به لطف آرایش کمم جون گرفتم " خدا پدرت رو بیامرزه ای " نثار نرگس کردم و خنکای کولر رو به ریه کشیدم ‏ کمی که بهتر شدم با ذوق خیره شدم به نرگس که تو چادر سفیدش به شدت معصوم و مظلوم شده بود در حالی که به نرگس خیره بودم رضوان رو مخاطب قرار دادم و گفتم - من - نمیشه یه جوری صیغه رو بخونن که وسطش عروس بتونه بره گل بچینه و گلاب بیاره؟ صدای ریز خنده های دیگران باعث شد بفهمم کمی بلند حرف زدم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿