eitaa logo
حریم عشق
177 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 ملیکا هم اومد و پشت پارچه رو گرفت ... نیم اخمی هم بهم کرد و این نشون میداد اونم از حضور من دل خوشی نداره عموی امیرمهدی خطبه رو خوند و نرگس و رضا سریع بله رو گفتن اذان تموم نشده نرگس و رضا شدن زن و شوهر شرعی ... همه بهشون تبریک گفتن و براشون آروزی خوشبختی کردن ... عموی امیرمهدی بلند دعایی رو خوند و همه پشت سرش آمین گفتن بعد هم رو به طاهره خانوم و آقای درستکار کرد - به امید خدا بعد از یه مدت به محرمیتشون حکم قانونی بدن که مشکلی پیش نیاد درسته الان شرعاً محرمن ولی وقتی ثبت بشه خیال همه راحت تره ... انشااله بعد از جابه جا شدنتون هم آقا امیرمهدی رو سر و سامون بدین نیم نگاهی به سمت ملیکا انداخت و ادامه داد - حیفه این جوونا بلاتکلیف بمونن خیلی واضح به ازدواج امیرمهدی و ملیکا اشاره کرد ... آقای درستکار با گفتن " به امید خدا ببینیم چی پیش میاد " بحث رو خاتمه داد امیرمهدی سینی حاوی فنجون های شیرکاکائو رو به همه تعارف کرد تا روزه هاشون رو باز کنن جلوی ملیکا که گرفت ملیکا لبخندی زد و خیلی صمیمی " دستتون درد نکنه ای " گفت و امیرمهدی همونجور که سرش پایین بود خیلی عادی جواب داد " خواهش می کنم " به من که رسید " بفرماییدی " گفت و منم با برداشتن فنجونی به آرومی تشکر کردم در جوابم گفت امیرمهدی - نوش جان، قبول باشه و سریع به سمت نرگس و رضا رفت و من رو تو بهت نوش جان غلیظش گذاشت دیوونه بودن من به امیرمهدی هم سرایت کرده بود ! بعد از خوردن شیرکاکائو و شیرینی همه عزم رفتن کردن میدونستم که قراره خونواده ی رضا و نرگس برای شام با هم برن رستوران ما هم بلند شدیم برای خداحافظی که طاهره خانوم با گفتن " شما بمونین کارتون داریم " به مامان ما رو از رفتن منصرف کرد امیرمهدی عموش رو کناری کشید و با هم چند کلمه ای حرف زدن بعد هم عموش قرآن کوچیکی رو از جیبش بیرون آورد و باز کرد و دوباره با هم کلماتی رو رد و بدل کردن مطمئن بودم استخاره کرده مطمئن بودم و تو دلم دعا دعا کردم استخاره ش برای خودمون باشه و خوب اومده باشه بعد از اینکه اقوام رفتن مهرداد رو به رضا گفت مهرداد - خوب قبل از شام میخواین چندتا عکس بگیرین ؟ رضا نگاهی پر مهر به نرگس انداخت و اونم با تکون دادن سرش تأیید کرد نگاه ازشون گرفتم و رو کردم به طاهره خانوم و مامان که داشتن با هم تعارف میکردن طاهره خانوم - به خدا اگه بذارم برین مامان -قسم نخورین اخه حضور ما دلیلی نداره طاهره خانوم - مگه میشه شما نباشین؟ مامان - شما به خاطر این عروس و داماد دارین میرین رستوران ما برای چی بیایم ؟ 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛