eitaa logo
حریم عشق
177 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 فکر میکردم به صرف اینکه بزرگ شدم دیگه نیاز نیست ازشون اجازه ی انجام کاری رو بگیرم اما فراموش کرده بودم گاهی بعضی کارا جنبه ی نمادین داره و اين اجازه فقط و فقط برای احترامه به بزرگتر بودنشون به جایگاه بالا و رفیعشون نفس عمیقس کشیدم و به امیرمهدی اشاره کردم میتونیم بریم اینبار هم امیرمهدی بهم درس دیگه ای داده بود دستش روی شونه ی مهرداد قرار گرفت که باعث شد نگاهش کنه و بعد از ثانیه ای هر دو بلند شدن و رو به جمع بزرگترا گفتن - فعلاً با اجازه که سریع پاسخ گرفتن رضوان و رضا و نرگس هم زودتر از من بلند شدن متعجب از همراهیشون در حین بلند شدن رو به رضوان گفتم من -مگه شما هم میاین ؟ رضوان - جلو بزرگترا میخواین تنها برین ؟ من - همه که میدونن بدون اینکه جوابم رو بده هولم داد و گفت: رضوان - برو دیگه راه افتادم سمت امیرمهدی و کنارش به سمت محوطه ی جلوی رستوران راه افتادیم که هم شبیه به پارک پر از سبزه و گل و چندتایی درخت بود و هم وسطش حوض بزرگی داشت که فواره های رنگیش هوا رو مطبوع کرده بود امیرمهدی با دست اشاره ای کرد به یکی از نیمکت ها امیرمهدی - بشینيم ؟ من - بشینيم کنار هم اما با فاصله نشستیم از فواره هایی که گاهی اوج میگرفت و گاه به کم ترین حد می رسید قطره های آب هرازگاهی به صورتمون میخورد به خاطر فواره ها نسیم ملایمی ایجاد شده بود که روحم رو جلا میداد اون شال سفت و سخت بسته ،گاهی نفسم رو بند می آورد به پشتی نیمکت تکیه دادم برعکس امیرمهدی که کمی خم شده بود و آرنج دستاش روی زانوهاش بود بقیه به راه خودشون ادامه داده و ما رو به حال خودمون رها کرده بودن نگاهی به فواره های تازه اوج گرفته انداخت امیرمهدی - پس میشه چند ساعتی رو با حجاب گذروند از پشت سر نگاهش کردم من - میشه ولی سخته امیرمهدی - عادت میکنین من - آره مثل خیلی چیزهای دیگه امیرمهدی - اگر فلسفه ی حجاب رو هم بدونین مثل نماز و روزه خودتون به استقبالش میرین من - الان قراره راجع به فلسفه ش حرف بزنیم ؟ لبخندی زد امیرمهدی -نه ولی تو اولین فرصت در موردش حرف میزنیم من - میدونم مثل هميشه هر چی بگی قبول می کنم پس از حالا تسلیم تکیه داد امیرمهدی - تا زمانی که روحتون قبول نکنه فایده نداره چون یه روزی ازش خسته میشین من - یعنی میاد اون روزی که من حاضر نباشم یه لحظه هم بدون حجاب باشم ؟ امیرمهدی - میاد ، به شرطی که خدا هميشه جلوی چشمتون باشه من - تو فامیل ما با حجاب بودن یکم سخته امیرمهدی - یعنی طردتون میکنن ؟ شونه بالا انداختم من - نمیدونم فقط میدونم بعضیاشون حاضر نیستن هم صحبت همچین کسی بشن دست هاش رو تو هم قلاب کرد 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄