eitaa logo
حریم عشق
177 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 طاهره خانوم - بدون حضور شما خوش نمیگذره یه امشب رو کنار ما بد بگذرونین مامان - اختیار دارین این چه حرفیه طاهره خانوم اقای درستکار رو مخاطب قرار داد طاهره خانوم - حاج آقا ! من خانوم صداقت پيشه رو راضی کردم حاج آقاشون با شما ! آقای درستکار با لبخند گفت درستکار - ایشون به من نه نمیگن . درسته ؟ و با این حرف بابا لبخندی زد و گفت بابا - شما انقدر عزیزین که نمیتونم بهتون نه بگم درستکار - پس حله نیم ساعت‌ دیگه همه با هم راهی میشیم شما هم خیالت راحت حاج خانوم طاهره خانوم لبخندی زد و با گفتن " با اجازه برم چند تا چایی بیارم " راهی آشپزخونه شد با صدای خنده ی مهرداد دوباره برگشتم به سمت جایی که اونا ایستاده بودن نرگس نبود و فقط رضا و رضوان و مهرداد تو درگاه بین هال و پذیرایی ایستاده بودن مهرداد در حال بستن کراوات برای رضا بود رضا با اعترأَض گفت: رضا - حالا اين رو نزنم نمیتونم عکس بگیرم ؟ مهرداد - ساکت !خوشگل میشی رضا - من بدون کراوات پسندیده شدما ! مهرداد - بذار خانومت چند دقیقه تو رو جنتلمن ببینه رضا - خانومم من رو همه جوره قبول داره چه با کراوات چه بی کراوات دیگه چیزی نشنیدم انگار یکی به مغزم تلنگر زد قبول داشتن چه با کراوات چه بی کراوات ؟ پس چرا من از امیرمهدی کراوات زدن خواستم ؟ من کجا سیر میکردم و اینا کجا ؟ ادعای عاشقی من درست بود يا ادعای اینا ؟ من فلسفه ی عشق رو نفهمیده بودم یا اونا درک و فهمشون جور دیگه ای بود ؟ حسرت بار آه کشیدم چقدر نوع نگرش ما فرق داشت ... انگار من تو کره ی دیگه ای زندگی می کردم ... خونم به جوش اومد از دست خودم ... خود ظاهربینم ! یعنی اگر امیرمهدی کراوات نمیزد ما خوشبخت نمیشدیم ؟یه لحظه از خودم پرسیدم " کراوات زدنش برای من حیاتیه ؟ مهمه ؟ " و به خودم جواب دادم " آره مهمه اما ... اما همه چیز نیست " تو ذهنم دودوتا چهارتا کردم که ارزش امیرمهدی با کراوات بیشتره یا بی کراوات ! خصلت های خوب امیرمهدی ربطی به کراوات نداشت،داشت؟ نرگس - مارال جان ! با ترس سربلند کردم و گیج و گنگ نگاهش کردم فهمید تو حال خودم بودم حواسم نبود و یک دفعه ای صدا کردنش باعث ترسم شد ‏ نرگس - ببخشید ترسیدی ؟ به زور لبخندی زدم من - مهم نیست ، جانم ؟ نرگس - آروم برو اتاق من امیرمهدی باهات کار داره من -بامن ؟ سری تکون داد نرگس - آره تا کسی حواسش نیست برو ‏ 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛