eitaa logo
حریم عشق
177 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 امیرمهدی - چون اين سه شب ازش خواستم که برای استحکام زندگیمون به شما کمک کنه که خسته نشین... که جایی از اين همه تغییر کم نیارین و الان با این حرفتون میبینم جوابم رو به بهترین وجه داد لبخندی زدم من - در مقابل خدایی که انقدر هوام رو داره و تو رو بهم داده ‏این کمترین کاریه که می تونم انجام بدم امیرمهدی - من بیشتر بهش مدیونم چون داشتن شما بیش از لیاقت منه چقدر دلم میخواست برم تو آغوشش من رو چقدر بزرگ میدید که فکر میکرد بیش از لیاقتشم ؟ یعنی من این همه بودم ؟ بهش نزدیک تر شدم من - کاش زودتر محرم شیم تحمل اين دوری رو ندارم امیرمهدی - صبر منم داره تموم میشه گاهی میترسم از خوشحالی حرفاتون کاری انجام بدم که نباید نفس عمیقی کشید امیرمهدی - همینجور که اين هفته سریع گذشت هفته ی دیگه هم سریع میگذره راستی درس بچه ها به کجا کشید ؟ بحث رو عوض کرد... البته حق داشت با اون بحث احساسی منم اطمینان نداشتم که به بی راهه نریم از یادآوری اون بچه ها لبخندی زدم من -بچه های باهوشی هستن هر چی میگم سریع یاد می گیرن سری تکون داد امیرمهدی - میدونم ،حیف که مشکلات زندگی بهشون اجازه نمیده مثل بچه های دیگه درس بخونن من -نگران نباش امسال از اول مهر باهاشون کار میکنم تا نمره ی قبولی رو بگیرن امیرمهدی - میدونم که بهترین معلم رو براشون پیدا کردم خندیدم من - منم میدونم داری زیادی ازم تعریف می کنی ، تموم تلاشم رو میکنم که پایه ی ریاضیشون قوی بشه امیرمهدی - ممنونم از اینکه انقدر پا به پام میاین چشمام رو بستم چقدر شکر خدا رو به جا می آوردم کافی بود برای داشتن امیرمهدی ؟ زیاد تر از ظرفیتم خوب بود اون شب خوب بود به خصوص که مامان نتونست مثل دو شب قبل تعارف طاهره خانوم برای خوردن سحری در کنارشون رو رد کنه موقع سحری خوردن هم انقدر امیرمهدی هوام رو داشت و پشت سر هم ظرف ماست و سالاد و کفگیر برنج به دستم داد که مامان و طاهره خانوم نتونستن لبخنداشون رو پنهون کنن و هر لقمه رو با خنده خوردن شب خوبی بود ولی کی می دونست خدا چه امتحان بزرگی رو برامون در نظر گرفته ؟ میگن آدم از فرداش خبر نداره راست گفتن من و امیرمهدی هم از چند روز بعدمون خبر نداشتیم و فقط منتظر بودیم روزها زودتر بگذره و لحظه ی محرمیتمون برسه به درخواست امیرمهدی ،روز بعد بابا از پویا شکایت کرد نفهمیدم کی به بابا زنگ زده بود و چی گفته بود که بابا خیلی مصمم رفت از پویا شکایت کرد فکر میکردیم اینجوری ازش زهر چشم می گیریم و دیگه کاری به کارمون نداره در حالی که...