💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_دویست_و_چهل
امیرمهدی - اگر قراره برای اعتقاد آدم ارزش قائل نشن همون بهتر که باهامون حرف نزنن مگه من و شما با هم اختلاف عقیده نداشتیم ؟ ولی هم صحبت شدیم
من - شاید اگه هواپیما سقوط نمیکرد من هیچوقت با کسی مثل تو همصحبت نمی شدم
امیرمهدی - آدم با اطرافیانش بنا بر شرایط هم صحبت میشه و تو بیشتر مواقع کاری به عقاید طرف مقابل نداره من تو محیط کارم ناچارم از صبح تا عصر با افرادی حرف بزنم که هیچ نقطه ی مشترکی باهاشون ندارم
سری تکون دادم
من - حرفات درسته ولی من نمیتونم به کسی که اين چیزها رو قبول نداره بفهمونم که داره اشتباه میکنه
کمی به سمتم چرخید
امیرمهدی - کسی که از عادی ترین قواعد اجتماعی بودن اطلاعی نداره و نمیخواد اطلاع پیدا کنه همصحبت خوبی نیست
من - به آدم عزت نفس میدی
دوباره طرز نشستنش رو مثل قبل کرد
امیرمهدی - آدما ارزششون خیلی بالاست نباید به بهای اندک اين ارزش ها رو نادیده بگیرن
نفس عمیقی کشید
امیرمهدی - برسیم به بحث خودمون به خصوص رفت و امد با خونواده ها ..... ببینین به صله ی رحم خیلی سفارش شده و من به هیچ عنوان قطع ارتباط با خونواده ها رو قبول ندارم ولی میشه رفت و آمد به خونه ای که صاحب خونه اش تمایل چندانی به دیدنمون نداره رو کم کرد فقط برای احترام و صله ی رحم سالی یکی دوبار به دیدنشون رفت و در طول سال هم با تلفن جویای حالشون بود فکر میکنم اين بهترین و منطقی ترین راه ممکنه باشه
کمی به سمتش خم شدم
من - تو هم در مورد خونواده ات اين کار رو می کنی ؟
امیرمهدی - برام سخته ولی باید این کار رو بکنم گاهی اوقات برای حفظ بنیان خونواده و آرامشش باید روی خیلی چیزها پا گذاشت قرار نیست قطع ارتباط کنیم که قطع صله ی رحم برکت رو از زندگی آدم میبره قراره رفت و آمد ها حساب شده باشه که نه آرامش ما از بین بره و نه آرامش اقوام
من - من قبول دارم ولی تو واقعاً میتونی همچین کاری بکنی ؟
میخواست چیزی بگه که زنگ گوشیم مانع شد اشاره کرد
امیرمهدی - جواب بدین
و من دست بردم داخل کیفم و گوشی رو بیرون آوردم اسم پویا روی صفحه بهم دهن کجی می کرد
چرا اسم اين نامرد رو از تو گوشیم پاک نکرده بودم ؟
نمیخواستم جوابش رو بدم ولی با فکر به اینکه شاید بتونم از زیر زبونش بکشم که کجاست و به بابا بگم میشه با یه گوشمالی حسابی حالش رو گرفت
" با اجازه " ای به امیرمهدی گفتم و بلند شدم و بعد از دو سه قدم فاصله گرفتن گوشی رو کنار گوشم گذاشتم و یه نفس شروع کردم به حرف زدن
من - چی شده زنگ زدی به من ؟ مگه نمی خواستی بکشیم ؟ چی شد ؟ عرضه ش رو نداشتی ؟ برای همین در رفتی ؟ در رفتی چون حتی عرضه نداری پای کاری که می خواستی انجام بدی وایسی ؟ ادعای عاشقیت همین قدر بود ؟ اینکه با یه جواب نه شنیدن قصد جونم رو بکنی ؟
پرید وسط حرفم
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙