eitaa logo
حریم عشق
149 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 با تأیید هر دوي ما به سمت امیرمهدي رفت و بهش گفت . امیرمهدي هم با تکون دادن سرش موافقت کرد و نرگس اومد و هر سه کنار هم راه افتادیم . امیرمهدي هم با فاصله ، پشت سرمون می اومد . کنار رضوان و نرگس به لطف پاشنه هاي ده سانتی کفشم قد بلندتر شده بودم . راه می رفتیم و به ویترین مغازه ها نگاه می کردیم . گاهی هم می ایستادیم و نگاه می کردیم . پشت یکی از مغازه هاي بدل فروشی ایستادیم . ست هاي زیبایی داشت . و بدجور چشمم رو گرفته بود . رو به رضوان و نرگس گفتم . من – من می رم داخل ببینم این ست چنده ؟ و با دست اشاره اي به یکی از ست ها کردم . " باشه " اي گفتن و من به تنهایی وارد مغازه شدم . از فروشنده خواستم تا گوشواره و گردنبند مورد هر دو نظرم که نگین هاي بزرگ ارغوانی رنگ داشت رو بیاره . وقتی آورد ، برداشتم و گردنبندش رو از روي لباس گردنم انداختم و رو به شیشه ي ویترین که پشتش رضوان و نرگس ایستاده بودن گرفتم تا انتخابم رو ببینن . با چشم دنبال امیرمهدي گشتم . کمی دورتر ایستاده بود و نگاه می کرد . چقدر دلم می خواست نظرش رو بدونم . انقدر از اون ست خوشم اومده بود که می خواستم بخرمش . برگشتم سمت رضوان تا تأییدش رو براي خرید بگیرم که از بین فاصله اي که با نرگس داشت چشمم به پسري افتاد که کنار دو تا پسر دیگه ایستاده بود و مستقیم داشت من رو نگاه می کرد . وقتی نگاهم رو به خودش دید ، با روي هم گذاشتن نوك انگشت اشاره و شصتش ؛ انتخابم رو تأیید کرد . نفهمیدم چرا یه دفعه عصبانی شدم . خوشم نیومد از کارش . بدم اومد که انقدر حواسش بهم بود . شاید اگر چند ماه پیش بود این حس ها رو نداشتم . ولی با حضور امیرمهدي نتونستم به راحتی این کار اون پسر رو هضم کنم . من تغییر کرده بودم یا حضور امیرمهدي در چند قدمیم اینجوریم کرده بود ؟ بی خیال خرید اون ست شدم . شاید چون تأیید مردي غیر از امیرمهدي رو دیدم از خریدش پشیمون شدم . " از مغازي بیرون اومدم . ست رو تحویل فروشنده دادم و با " تشکري رضوان دست خالیم رو که دید پرسید 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛