eitaa logo
حریم عشق
148 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 من - اون پسر مرض داره من باید جواب پس بدم ؟ دلم خواست جوابش رو بدم امیرمهدی - اگر یه مقدار ظاهرتون موجه تر باشه کسی به خودش اجازه نمیده در موردتون فکر بی خود کنه ! دستم کمی کشیده شد بی توجه به کسی که دستم رو کشید و حس کردم باید رضوان باشه با تشر گفتم: من - من چمه ؟ نیم نگاهی بهم انداخت و گفت: امیرمهدی - یه آینه بگیرین دستتون میبینین هم آرایشون زیاده و هم روسریتون کاملاً عقب رفته این ظاهر ایراد داره من - من دلم میخواد اینجوری بیام بیرون اصلاً شما چیکاره ای ؟ با حرص نگاهم کرد چشم تو چشم امیرمهدی - راست میگین من کاره ای نیستم نگاهش پر از ملامت بود پر از شماتت پر از حس بد از طرز نگاهش حالم خراب شد تا اون روز اینجوری ندیده بودمش هميشه بعد از حرف من لبخند میزد اولین بار بود که آماج همچین نگاهی از امیرمهدی قرار میگرفتم حتی اون شبی که با کامران دست دادم هم اين طرز نگاه رو ازش ندیدم از کارم انقدر ناراحت بود يا از حرفام ؟ دلم نمیخواست جلوی نرگس و رضوان اینجوری تو روی هم بایستیم ،ولی شد و مطمئناً به خاطر این بود که من بحث رو ادامه دادم شاید لازم بود میذاشتم تو یه موقعیت بهتر باهاش حرف بزنم اون لحظه به شدت توقع داشتم که امیرمهدی ازم عذرخواهی کنه برای چی رو هم نمیدونستم فقط دلم می خواست با عذرخواهیش به رضوان و نرگس شاهد ماجرا و البته خودش ثابت شه که من کار بدی انجام ندادم. شاید همون اول هم فکر میکردم امیرمهدی مثل هر دفعه کوتاه میاد که بحث رو ادامه دادم خیره خیره نگاهش میکردم و منتظر بودم به عذرخواهی لب باز کنه و در مقابل اون فقط نگاهش رو ازم گرفته بود هنوز هم اخم داشت و این نشون میداد از موضعش پایین بیا نیست از حرص اینکه عذرخواهی نخواهد کرد کیسه ی پلاستیک حاوی سوغاتی و کادوش رو تو سینه ش کوبیدم و گفتم: من - من نیازی به کادو ندارم . برگشتم به رضوان بگم بریم بیرون پاساژ که دیدم دستم تو دستای نرگسه با ملایمت دستم رو بیرون کشیدم و برگشتم برم که با لحن جدی امیرمهدی هنوز یک قدم دور نشده ایستادم سرجام امیرمهدی - قرآن رو پس نمیدن خانوم صداقت پيشه! قرآن!!! پس یکی از بسته های داخل اون کیسه قرآن بود و من پسش داده بودم کارم درست بود ؟ نبود این بی احترامی به کتاب خدا بود همون کتابی که من تازه شروع کرده بودم به خوندنش البته اگر از زشتی پس دادن سوغاتی و کادو میگذشتیم چشم هام رو روی هم گذاشتم چرا تا فکری به ذهنم خطور میکرد انجامش می دادم ؟ برگشتم به طرفش میخواستم برم کیسه رو ازش بگیرم که پیش دستی کرد اومد جلو و کیسه رو گرفت طرفم وقتی گرفتمش بدون مکث راه خروج از پاساژ رو در پیش گرفت چشم دوختم به رفتنش ازم دلگیر بود ؟ با قرارگرفتن دستی روی بازوم نگاه از امیرمهدی گرفتم و به نرگسی که دستش رو بازوم بود خیره شدم اونم داشت به رفتن امیرمهدی نگاه میکرد. نرگس - امیرمهدی رو یه سری از مسائل خیلی حساسه کمی مکث کرد برگشت به سمتم و نگاهم کرد 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛