eitaa logo
حریم عشق
182 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 کسی که خودش حرف زدنش با هر پسری با منظور بود میتونست قبول کنه من بی منظور با کسی حرف زدم ؟! و این حرف زدن هم از طرف خود پسر بوده ؟ من - چیز زیاد مهمی نبوده باور کن و سعی کردم با این حرفم بحث در اين مورد رو تموم کنم ‏ سمیرا - من که باور نمیکنم تو که تازگیا مهمونیا رو خوب میپیچونی و نمیای حداقل یه روز بیا اینجا هم ببینمت و هم بفهمم قضیه ی اين پسره چیه!!! مهمونیا رو من پیچوندم ؟ کی که خودم خبر نداشتم ؟! فقط از دوتا مهمونی خبر داشتم ارتباطم با بچه ها به خاطر مهمونی نرفتن قطع شده بود به لطف سمیرا من با بقیه ی بچه ها آشنا شده بودم و تنها کسی که مهمونیا رو هم خبر می داد سمیرا بود که اونم بعد از دوست شدنم با پویا عقب کشید و پویا شد وسیله ی ارتباطی من و اون مهمونیا نخواستم در اين باره حرفی بزنم و بحث رو ادامه بدم گذاشتم تو این فکر بمونه که دارم میپیچونم و نمیخوام تو مهمونیا باشم چون اگه میگفتم از بعضیاش خبر نداشتم ممکن بود دفعه ی بعد خودش بهم زنگ بزنه و من برای نرفتن نتونم بهونه ای جور کنم من - باشه یه روز میام سمیرا - فردا منتظرتم برای ناهار بیا میخواستم قبول کنم که یادم افتاد میخوام روزه بگیرم من - فردا میام ولی بعد از ناهار سمیرا - تعارف می کنی ؟ من -نه باور کن سمیرا - باشه فردا منتظرتم خوشحال شدم که زود قانع شد من -حتماً و زود خداحافظی کردیم احتمالاً زنگ زده بود از این موضوع سر در بیاره یا به خواست پویا و یا به عادت خودش برای سر در آوردن ! کلافه دستی به موهام کشیدم فردا باید یهش چی می گفتم ؟ حرفم رو باور می کرد؟ از روی تخت بلند شدم و از اتاق خارج شدم حضور رضوان تو هال باعث شد تعجب کنم - من - تو اینجا چیکار می کنی ؟ لبخندی به روم زد رضوان - سلام بر خواهر شوهر دست و رو نشسته من - سلام در ضمن بی سلام و همینجوری هم عزیزم گفتم اینجا چیکار می کنی ؟ رضوان - برای افطار اینجا دعوت داشتیم . منم زودتر اومدم به مامان سعیده کمک کنم من - خود شیرین! مامان سعیده خودش دختر داره که کمکش کنه با دست بهم اشاره کرد رضوان - همین که تا الان خواب بوده ؟ چشم غره ای بهش رفتم که باعث خنده ش شد رضوان - این مدلی زشت میشی من - من هميشه خوشگلم چشمکی زد رضوان - خانوم خوشگل شنیدم روزه ای ؟ من - چیه ؟ نکنه تو هم میخوای مثل مامان بگی چیزای جدید میشنوی ؟ بلند شد اومد طرفم رضوان - با اون دعوای شما گفتم قید نماز خوندنم زدی شونه ای بالا انداختم من - من به خاطر اون نماز نمی خوندم که حالا به خاطر رفتارش نخونم رضوان دستی به شونه ام کشید 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛