💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهار
من - اگر گوش کنین میگم که...
سمیرا - تازه به هیچ کس هم نگی که نامزد کردی صیفه هم خوندین دیگه ؟ آخه این آدما بدون محرمیت نگاهتم نمیکنن چه برسه بخوان حرف بزنن!!!
من - صیغه برای ....
مرجان - حتماً خوندن پس رسماً زن و شوهرین! آفرین خیلی زرنگیا!
سمیرا - خیلی خری که یه کلام حرف نزدی و بگی نامزد کردی مگه می خواستیم نامزدیت رو به هم بزنیم که نگفتی
مرجان - نترس مارال مخ شوهرت رو نمی زنیم ما اهل اینجور ازدواجا نیستیم
سمیرا - خدایی چه فکری کردی که دعوتمون نکردی ؟
سکوت کرده بودم نمیذاشتن حرف بزنم
برای خودشون پشت سر هم حرف می زدن و مجالی نمیدادن که توضیح بدم و واقعیت رو بگم
یه نگاهم به مرجان بود و یکی به سمیرا یکی این می گفت و یکی اون
امیرمهدی رو ندیده مسخره می کردن به خاطر عقاید مذهبیش و می خندیدن
حرفاشون مثل آوار رو سرم خراب میشد حال بدی پیدا کرده بودم
حق نداشتن کسی رو ندیده به باد تمسخر بگیرن
من رو با مانتوی کوتاه در کنار امیرمهدی تسبیح به دست و در حال ذکر گفتن تجسم میکردن و میخندیدن
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛