eitaa logo
حریم عشق
181 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 من - خوب دارم میپرسم آخه دو نظر حلال نیست رضوان - به جای اذیت کردن یه بهونه پیدا کن من - که چی ؟ رضوان - که بریم خونه شون بلند شدم نشستم من - بریم ؟ یعنی فکر می کنی من میام ؟ رضوان - چرا نیای ؟ من - چون با یکی تو اون خونه قهرم شماتت بار گفت رضوان - بچه بازی در نیار مارال یه اتفاق افتاد یکی تو گفتی یکی اون گفت تموم شد رفت من - از نظر من تموم نشده رضوان - به خاطر من کوتاه بیا به خدا دست تنهام منم و همین یه داداش گناه داره قول میدم یه وقتی بریم که ایشون خونه نباشن من - حالا چون تویی قبوله مدیونی فکر کنی خودم دلم میخواد بیام و تو دلم قند می سابن تا با یه اتفاقی حالش رو بگیرم خندید رضوان - از دست تو کی می خوای از این کارا دست برداری ؟ من - وقت گل نی ،در ضمن دنبال بهونه هم نباش رضوان -الکی که نمیشه رفت خونه شون من - من به نرگس قول دادم یه روز بریم خونه شون که اونجا رو بترکونم لبخندی زد رضوان - آفرین اینم بهونه اخمی کردم من - فقط یه جوری بریم که من خان داداش محترمش رو زیاد نبینما!!! رضوان سری تکون داد و با لبخند " باشه " ای گفت *** پشت در خونه ی سمیرا کمی صبر کردم آینه ام رو از کیفم بیرون آوردم و نگاهی به خودم کردم اگر آرایشم رو به اصرار مامان که می گفت روزه ام و باید یه مقدار مراعات کنم کم نکرده بودم بیشتر از خودم رضایت داشتم من بدبخت بعد از سقوط هواپیما و حرفای امیرمهدی کمی از آرایش کردنم رو کم کرده بودم حالا باز هم کمش کرده بودم و از نظر خودم شده بود یه مقدار رنگ و روغن گرچه که مامان می گفت هنوز هم بهش میشه گفت یه آرایش کامل دستی به موهای بیرون اومده از شالم کشیدم و مرتبشون کردم و بعد زنگ رو زدم ‏ سمیرا که جواب داد و در رو باز کرد آینه رو داخل کیفم گذاشتم و وارد شدم خونه ی بزرگشون مثل همیشه چشم نواز بود حیاط و باغچه ی سرسیزشون حال آدم رو جا می آورد با صدای سمیرا چشم از اطرافم گرفتم و با قدم های سریع خودم رو به در ورودی رسوندم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛