eitaa logo
حریم عشق
173 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 هوا داشت تاریک می شد که به مکان مورد نظر رسیدیم . صداي صوت قرآن از مسجدي که اون نزدیکی بود نشون دهنده ي نزدیکی به زمان اذان بود . اذان و نماز .... و نماز ... بی اختیار با دست راستم کوبیدم تو صورتم و رو به رضوان بلند گفتم . من – واي نمازم رو نخوندم ! رضوان متعجب برگشت سمتم . رضوان – نماز کی ؟ من – ظهر و عصر . وضو گرفتم که همون موقع زنگ زدي . بعدش دیگه یادم رفت . امیرمهدي که داشت ماشینش رو بین دوتا ماشین دیگه پارك می کرد از آینه نگاهی بهم انداخت و من حس کردم لبخند کم رنگی رو لباش نشست . نرگس هم برگشت به سمت من . نرگس – اشکال نداره . امشب جبرانش کن . " باشه " . کار دیگه اي که از دستم بر نمی اومد . سري تکون دادم به معناي نرگس – راستی مارال جون . تو که از چادر بدت میاد و نمی تونی رو سرت نگه ش داري . چه جوري نماز می خونی ؟ لبم رو به دندون گرفتم . اینم سوال بود جلوي امیرمهدي ؟ خوب من چی می گفتم که آبروم نره ! درمونده گفتم . من – اممم .. صدام رو پایین آوردم و تند تند بدون نفس گرفتن گفتم . من – دو تا کش بهش دوختم . یکی رو از زیر چادر می ندازم پشت سرم . یکی رو هم از روي چادر می ندازم . دوتا بند هم بهش دوختم که دور سرم می چرخونم و از پشت به هم گره می زنم . نرگس دستش رو جلوي دهنش گرفت و ریز ریز خندید . از خجالت سرم رو پایین انداختم . آخه اینم سوال بود ؟ من که آبروم رفت ! با صداي امیرمهدي که گفت " بفرمایید " هر سه دست بردیم سمت دستگیره ي در . نرگس قبل از پیاده شدن رو به امیرمهدي گفت 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲