💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_نود
با پویا به هم زدم ؟ من ؟ کی که خودم خبر نداشتم !
اصلاً کی همچین چیزي رو به سمیرا گفته بود ؟ براي اینکه بتونم بفهمم چه خبره به سمیرا یه دستی زدم .
من – تو از کجا فهمیدي ؟
سمیرا – از همون شب مهمونی . اخه وقتی دیدم پویا با یه دختر دیگه اومد فهمیدم باید به هم زده باشین .
وگرنه پویا بدون تو جایی نمی رفت ....
پویا ، این بود ؟
یه کاریش می کنم "
یه حالی شدم . پس اون "
اینکه با یه دختر دیگه بره تو مهمونی دوست من ؟ چه زود براي نبودن ها جانشین پیدا کرده بود ! یا شاید تو
آستینش داشت و رو نمی کرد ؟
پس چرا بعد از مهمونی دائم زنگ می زد و می خواست که با هم بریم بیرون ؟
روي من چه حسابی باز کرده بود که هم با من بود و هم با یکی دیگه ؟
دلم به درد اومد . بغض میون گلوم نشست .
حلاوت دیدن امیرمهدي بهم زهر شد .
با " الو . الو " گفتن هاي سمیرا بغض رو پس زدم و جواب دادم .
من – هستم سمیرا جان .
سمیرا – فکر کردم قطع شده . حالا کی به هم زدین ؟
دست بردار نبود که !
من – راستش یه مدت بود که تو رابطه مون تردید کرده بودم . همینم شد زمینه ي به هم زدن . پویا یه مقدار
کم طاقت بود .
با این حرفم نگاه مامان و رضوان نشت روم . مهرداد هم از آینه نیم نگاهی بهم انداخت .
به سمیرا دروغ نگفتم . فقط مسئله رو براش باز نکردم . در اصل من رابطه رو به هم نزدم . این پویا بود که با
کارش تردید من رو از بین برد .
همونجا ، تو ماشین ، پویا رو براي همیشه کنار گذاشتم . من مرد نا مرد نمی خواستم . شایدم حق داشت . چون
من هم جانشینی براش پیدا کرده بودم .
ولی من شیفته ي اخلاق و رفتار امیرمهدي شدم . هنوز مونده بود تا پویا رو کامل کنار بذارم . رفتار آرمانی
امیرمهدي باعث شد تو انتخاب پویا شک کنم . این تقصیر من نبود . پویا از مرد آرمانی من فاصله داشت
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛