eitaa logo
حریم عشق
149 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 نرگس گوشیش رو در اورد و زنگ زد . خاله هم با گفتن " این پسر کجا موند که نیومد دنبالم " بلند شد بره زنگ بزنه به کامران . صحبت نرگس خیلی طول نکشید . وقتی گوشی رو قطع کرد رو به مادرش گفت . نرگس – ماشین رو گذاشتن گوشه ي خیابون . خودشونم دارن میان دنبالمون . با این حرفش دل من بی تاب شد و لبخند مهمون لب هاي مامان . بازم می تونستم امیرمهدي رو ببینم . و این بهم آرامش می داد . با اومدن خاله ، مامان بهم اشاره اي کرد و خواست باهاش برم تو آشپزخونه . دنبالش رفتم . تو آشپزخونه آروم گفت . مامان – تا من به بابات زنگ می زنم تو هم برو روي میز غذاخوري رو خلوت کن . ابرویی بالا انداختم . من – می خواي چیکار کنی ؟ مامان لبخندي زد . مامان – اگر بابات موافقت کنه شام نگهشون داریم . لبخندي زدم . مامان براي من همه ي هوش و ذکاوتش رو به کار گرفته بود . معلوم بود از امیرمهدي و خونواده ش خوشش اومده که سعی داره به هر نحوي رابطه مون رو بیشتر و بهتر کنه . یواش یواش روي میز رو خلوت کردم . موضوع رو با ایما و اشاره به رضوان فهموندم . و گاهی می رفتم تو آشپزخونه تا به مامان کمک کنم . صداي زنگ در خونه که بلند شد ، رو به رضوان که کنارم بود گفتم . من – چی بپوشم ؟ رضوان – برو یه مانتو تنت کن . ولی زیاد کوتاه نباشه . مثلاً قراره بدون قرار قبلی تعارفشون کنین ! سري تکون دادم و رفتم تو اتاقم . مانتوي آبی رنگم رو تنم کردم و شال سرمه ایم رو هم سرم انداختم و از اتاق خارج شدم . همه با هم رفتیم تو حیاط . مثلاً براي بدرقه ي خانوم درستکار و نرگس و البته براي کمک به بابا و مهرداد که چند دقیقه اي می شد جلوي در ، منتظر ایستاده بودن 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛