eitaa logo
حریم عشق
149 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 چنان متعجب بیان کرد که برگشتم و نگاهش کردم . نمی دونم چه فکري داشت می کرد که چشماش رو اونجور گشاد کرده بود ! دستی زیر چونه م زدم . من – مهریه ي اون یه ساعت صیغه ي امیرمهدي بودنمه . دیروز بهم داد . چشماي مامان به حالت نرمال برگشت . لبخند کم رنگی روي لباش نشست . نگاهش رو دوخت به بطري . چنان نگاه می کرد که انگار از روي اون بطري داشت عشق و علاقه ي امیرمهدي رو به من تخمین می زد . روي کاناپه دراز کشیدم و سرم رو گذاشتم روي پاي مامان . مامان – بچه شدي مارال ؟ موهام رو با دست عقب زدم و جواب دادم . من – آره . مگه بابا نمی گه هنوز بچه م ؟ مامان دستی لاي موهام کشید . مامان – گوش ایستاده بودي ؟ من – می خواستم بیام تو آشپزخونه که شنیدم . مامان – کار خوبی نکردیا ! من – می دونم . مامان آهی کشید . من – راستی بابا گفت یه راهی پیدا کن . یعنی چی ؟ مامان – یه نذري کردم . می خوام زودتر اداش کنم . منظور بابات این بود که تصمیمم رو بگیرم . من – چه نذري ؟ نگاهم کرد . مامان – براي سر و سامون گرفتنت . می خوام سفره بندازم . روز مبعث . خونواده ي درستکار رو هم دعوت می کنم . لبخندي زدم . من – می گم عاشقتم براي همینه دیگه