eitaa logo
حریم عشق
174 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 امیرمهدي – چشم . راستش آب معدنی بزرگ داریم ولی پولش رو من ندادم . مهریه ي شما هم بر ذمه ي منه. اگر ایرادي نداره صبر کنین برم بخرم . اخ که دلم می خواست بپرم بوسش کنم . چقدر این بشر دوست داشتنی بود ! چقدر خوب بود و نمی دونست با این خوب بودنش داره دل من رو بیشتر و بیشتر اسیر خودش می کنه . مگه دلم میومد یه بار دیگه بره بیرون ؟ مطمئناً دفعه ي قبل هم براي خرید بطري آب معدنی رفته بود . دلم می خواست همونجور که اون روي من تأثیر داره منم بتونم روش تأثیر بذارم . براي همین اولین فکري که به ذهنم رسید رو عملی کردم . با صداي آروم و پر از ناز گفتم . من – نیازي نیست . بقیه ش رو بخشیدم . و تو دلم دعا دعا کردم که ، اگر لحنم نه که حرفم روش تأثیر داشته باشه . لبخندي زد . از همون هایی که دل من رو بدجور به بازي می گرفت و نگاهم رو براي ساعت ها شکار می کرد . بی راه نبود اگر می گفتم خدا یه تیکه از زیبایی بهشتش رو به عنوان لبخند ، به لب هاي امیرمهدي هدیه داده . امیرمهدي – ممنون . انشااالله بتونم جبران کنم . همین لبخندت جبران می کنه . همین لبخندت دیوونه م می کنه . " و من تو دلم گفتم " " گفت و رفت . با قدم هاي محکم ، آروم و موزون . " با اجازه اي و من خیره بهش تو جاي خودم ایستادم . با صداي در چرخیدم . رضوان سرش رو از لاي در بیرون آورد و گفت . رضوان – رفت ؟ سري تکون دادم . من – آره . رضوان اومد بیرون و در حالی که با شیطنت نگاهم می کرد اشاره اي به بطري تو دستم کرد . رضوان – مهریه ؟ اینجا چه خبره ؟ واي که لو رفتم . دستپاچه شدم . باید چی می گفتم ؟ 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛