eitaa logo
حریم عشق
148 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 از در خونه شون که بیرون رفتیم مهرداد و امیرمهدي رو در حال حرف زدن دیدم . نگران چشم دوختم به حالت صورتشون . می ترسیدم مهرداد به خاطر راضی نبودن ، رفتار خوبی نداشته باشه . ولی صورت هر دو معمولی بود . با گفتن " خداحافظ " به امیرمهدي داخل ماشین نشستیم . مهرداد و امیرمهدي با لبخند به هم دست دادن و خداحافظی کردن . مهرداد که سوار ماشین شد مامان رو بهش پرسید . مامان – پسر خوبیه . نه ؟ مهرداد بدون اینکه نگاه از رو به روش بگیره جواب داد . مهرداد – تو برخورد اول بد نبود . و با این حرفش نشون داد هنوز مونده تا راضی بشه . به خودم دلداري دادم که هنوز برخورد بیشتري با امیرمهدي نداشته . می دونستم امیرمهدي با رفتارش مهرداد ناراضی رو هم به راه میاره . مگه می شد آدم این همه خوب باشه و کسی دوسش نداشته باشه ؟ با این فکر تو دلم لرزید . یعنی همونقدر که براي من شیرین بود براي دیگران هم بود ؟ دختراي خونواده شون چی ؟ نکنه ... نکنه .... یعنی از اون خونواده هایی بودن که ازدواج با فامیل رو به غریبه ها ترجیح می دن ؟ تو دلم نالیدم " نه خدا . نه . تو رو به هر چی مقدسه قسم می دم . من تحمل دیدن امیرمهدي با دختر دیگه اي رو ندارم " با زنگ گوشیم دست از فکر برداشتم . گوشی رو از کیفم بیرون آوردم . سمیرا بود . تازه یادم افتاد می خواستم روز بعد از مهمونی باهاش تماس بگیرم . ولی چون اون روز مامان قضیه ي امیرمهدي رو به بابا گفت و اون مسائل و ناراحتی بابا پیش اومد به کل یادم رفته بود . قبل از قطع شدنش جواب دادم . من – سلام سمیرا . سمیرا – سلام مارالی . چطوري ؟ کم پیدایی ! من – هستم . فقط یه مدت حوصله ي جمع رو نداشتم . سمیرا – جدي ؟ من فکر کردم چون با پویا به هم زدي نمیاي تو جمعمون 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛