eitaa logo
حریم عشق
151 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 با آرامش در خونه شون رو بست و دوباره سوار ماشینش شد . فرمون رو چرخوند و به سمتی که ما ایستاده بودیم اومد . سرم رو دزدیدم . نباید من رو می دید . وقتش نبود . ماشینش که رد شد ، مهرداد هم ماشین رو روشن کرد و دنبالش راه افتاد . با فاصله ازش حرکت می کردیم . وقتی ایستاد ، مهرداد هم کمی جلوتر رفت و ایستاد . پیاده شد و دنبالش رفت . وارد یه بانک شدن . چند دقیقه بعد مهرداد اومد و سوار ماشین شد . من و روضوان هر دو با هیجان گفتیم . - خب ؟ برگشت به سمت عقب . مهرداد – خب چی ؟ رضوان حرصی گفت . رضوان – چی شد ؟ مهرداد نیم نگاهی بهم انداخت . مهرداد – مثل اینکه اینجا محل کارشه . با لبخند برگشتم و نگاهی به ساختمون بانک انداختم . یکی از بانک هاي معروف . مهرداد ماشین رو روشن کرد و راه افتاد . چرا نمی رفت تحقیق کنه پس ؟ به سمت جلو خم شدم . من – کجا می ریم . مهرداد – خونه . متعجب گفتم . من – مگه نمی خواستی تحقیق کنی ؟ مهرداد – محل کارش رو که یاد گرفتم . شما رو می ذارم خونه . خودمم الان می رم سر کار . بعداً میام براي تحقیق. معترض گفتم: 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿