eitaa logo
حریم عشق
176 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 واي ...... کاملا از وسط به دو نیم شده بود. قسمتی از بدنه ش هم کنده شده بود و بیرون به خوبی معلوم بود . یه جاي سنگالخی . وقتی به اون شکاف رسیدیم تازه فهمیدم جایی که سقوط کردیم یه کوهه . ایستاد . انگار داشت بیرون رو ارزیابی می کرد . کمی بهش نزدیک شدم . بدون نگاه کردن به من به راهش ادامه داد . از غول آهنی بیرون اومدیم . به سختی کفشاي پاشنه بلندم رو روي اون کوه سنگالخی جفت و جور گذاشتم که نیفتم . اما آخر سر با یه تکون تعادلم رو از دست دادم . براي سرپا موندن چنگ زدم به دستش و بازوش رو گرفتم . مثل برق زده ها برگشت و نگاهم کرد ............. البته به من که نه . به دستم که دور بازوش حلقه شده بود . اخماش رفت تو هم . از اخمش بدم اومد کلا من با این جماعت مذهبیون آبم تو یه جوي نمی رفت. دلم می خواست بزنمش که اونجوري اخم کرده بود . مگه قتل کرده بودم . حرصی از اون نگاه خیره ش به دستم با لحن تندي گفتم . من – چیه ؟ نکنه توقع داشتی با صورت برم تو این سنگا ! نترس تو رو نمی برن جهنم من رو می برن . کلافه نفسی کشید و رو کرد به سمت دیگه اي . - لطفاً یه مقدار مراعات کنین . اصلا از حرفش خوشم نیومد . دست خودم که نبود ، داشتم می خوردم زمین . دوباره با حرص گفتم . من – هی داداش . اولا که داشتم می خوردم زمین . دوماً خواد هی چشمات رو سیصد و شصت درجه بچرخونی . می گن یه نظر حلاله . سکوت تنها جوابم بود . یا حرفی نداشت در جوابم بزنه یا نمی خواست چیزي بگه . بعد از چند ثانیه اي رو کرد بهم . - اگر حالتون بهتره برگردیم به کارمون برسیم . ابرویی انداختم بالا . به کارمون برسیم ؟ پشت چشمی نازك کردم . من – یادم نمیاد قرار همکاري گذاشته باشیم ! خیلی خونسرد جواب داد . - منم نگفتم می خوایم همکاري کنیم . هر کدوم به کارمون می رسیم . من – فکر نمی کنم اونجا کاري داشته باشم . ترجیح می دم برم بیرون . اخمی کرد . - به جاي اینکه اینجا با من یکی به دو کنین باین کمک کنین ببینیم کی زنده ست . من که نمی تونم به اون خانوما دست بزنم ! اَه اَه .... همینم مونده بود برم دست یه مشت مرده رو بگیرم تو دستم ببینم واقعاً مردن یا نه . تازه بازم داشت حرف از محرم و نا محرم می زد . تصور اینکه باز برم و اون صحنه هاي مشمئز کننده رو ببینم و اون بوي زننده رو استنشاق کنم ؛ حالم رو بد کرد . رو بهش توپیدم . من – توقع که نداري بیام به اون مرده ها دست بزنم ببینم واقعاً مردن یا دارن نقش بازي می کنن تا ما بترسیم! خودت برو دست بزن . اگرم اون دنیا خدا گفت چرا دست زدي من رو بهش نشون بده بگو تقصیر این بود . خودم شهادت می دم بی تقصیر بودي . - خانوم محترم . به جاي این حرفا بیاین کمک این بنده هاي خدا . با پر رویی گفتم . من – مارال هستم . مارال صداقت پیشه . همونجور که جاي دیگه اي رو نگاه می کرد نفس عمیقی کشید و بعد با لحن آرومی گفت . - می شه بیاین کمک خانوم صداقت پیشه ؟ از لحن آرومش خوشم اومد . دلم نیومد دست تنها بذارمش . تعداد اون آدما زیاد بود و شاید به تنهایی نمی تونست همه رو چک کنه . در حالی که سعی می کردم با اون پاشنه هاي بلند تعادلم رو رو سطح کج زمین هواپیما حفظ کنم به طرفش رفتم و با لحن نرمی گفتم . من – اگر حالم بد شد ادامه نمی دما ! سري تکون داد و جلوتر از من راه افتاد . هنوز کمی بد راه می رفت . معلوم بود زخم پاش اذیتش می کنه ..... 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛🌿💛