eitaa logo
حریم عشق
171 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
👤 گاهی وسطِ نماز، نام حضرت محمد(ص) رو می‌شنوم، میشه صلوات بفرستم یا نه؟ 📨 هرجای نماز که نام پیامبر رو شنیدید، صلوات فرستادن هیچ اشکالی ندارد؛ بلکه مستحب هم هست. ذکر رو قطع کنید، صلوات بفرستید و بعد ادامه ذکر رو بگید. ✍🏻 آیت‌اللّٰه‌‌خامنه‌ای،سیستانی،مکارم
💚امام زمان(عج): 🔸هیچ چیز به مانند نماز، بینی شیطان را به خاک نمی ساید، پس نماز بگذار و بینی ابلیس رابه خاک بمال. 📚بحارالانوار ج۵۳، ص ۱۸۲، ح ۱۱
🌸💎🌸 🌸السَّلامُ عَلَیْكَ یا خَلیفَةَ اللَّهِ وَ ناصِرَ حَقِّهِ... سلام بر تو اي خليفه خدا و ياور حقّش 📘فرازی از زیارت آل یاسین 🌸سلام امام زمانم🌸 سلام بر تو ای نماینده پروردگار بر روی زمین که آینه وجودت نمایانگر اوست. سلام بر تو ای مولایی که حق خدا به دست تو احیا خواهد شد و همه خلایق را زیر پرچم توحید جمع خواهی کرد... 🌸💎🌸
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 من - فکر نمیکنم کسی منتظر من باشه مهرداد - حتماً باید لج کنی ؟ من -اين چهار شب خواهر نداشتی ؟ مهرداد - این چهار شب چی شده که تو اینجوری شدی ؟ من - نمیدونم ! حتماً جای ماه و خورشید عوض شده مهرداد - لج نکن دختر خوب، برو حاضر شو شونه ای بالا انداختم من - یه جوری آبروداری کن من نمیام اومدم بچرخم به سمت داخل خونه که با حرفش مکث کردم مهرداد - باهات کار دارم ،امشب حتماً باید بیای ‏ انقدر جدی گفت که موندم نکنه کار اشتباهی انجام دادم که داره اینجوری رفتار می کنه ! اخمی کرد مهرداد - منتظریم زود حاضر شو منم اخم کردم من - چشم وارد اتاق شدم و دوباره بغض لعنتی جهید تو گلوم تند شدن مهرداد رو هیچ زمان دوست نداشتم چه اون زمان که سنم کمتر بود و دائم به خاطر رفتارم بهم تذکر میداد چه حالا که می خواست مجبورم کنه به رفتن شب نیمه ی ماه و میلاد بود و من حسابی بغض داشتم سرم رو به سمت آسمون بالا بردم و با یه دل حسرت زده رو به خدا گفتم " خدایا میشه بهم عیدی بدی و این غم رو یه جوری از دلم پاک کنی ؟ " لبخند تلخی زدم " امشب دست رد به سینه ام نزن " در کمدم رو باز کردم و مردد موندم کدوم مانتوم رو بپوشم نگاهی به قد مانتوهام انداختم چهارتاش مشکل نداشت و کمی بلند بود دست بردم و مانتوی کرم رنگم رو برداشتم حاضر که شدم سریع و به حالت دو به سمت در رفتم مامان از داخل خونه داد زد مامان - مارال کفش اسپورت بپوش من - مگه میخوان کجا برن ؟ مامان - فکر کنم میخوان برن پارک جمشیدیه پوزخندی زدم برای حرف زدن رضا و نرگس سنگ تموم گذاشته بودن ! یعنی نمیتونستن تو یه پارک معمولی با هم حرف بزنن ؟ کفش پوشیدم و بیرون رفتم بعد از سلام و احوالپرسی با بقیه که بیشتر سعی کردم کمی رسمی باشه سوار ماشین مهرداد شدم رضا هم ماشین نیورده بود و همراه ما بود امیرمهدی و نرگس هم سوار ماشینشون شدن و پشت سرمون راه افتادن با همه سرسنگین بودم و به همین خاطر سکوت رو انتخاب کردم و این سکوت و حال گرفته ما به قدری تو چشم بود که وسط راه رضوان با آرنج زد به پهلوم تا نگاهش کنم و گفت: رضوان - خوبی ؟ سری تکون دادم من - آره خوبم و باز سکوت کردم لبخندی زد و دیگه چیزی نگفت انگار متوجه شد نمیخوام حرف بزنم نزدیک در ورودی پارک ماشین ها رو پارک کردن کنار مهرداد به راه افتادم وارد پارک که شدیم رضوان با فشاری به نرگس اون رو از خودش پیش انداخت و هم قدم رضا کرد خودش هم کنار مهرداد با چند قدم فاصله از اونا حرکت می کرد 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 شروع کردم دید زدن اطراف دروغ چرا به نرگس و رضا حسودیم شد به لبخند با شرم هر دو که نشون میداد از این گفتگو راضین منم دلم خیلی چیزها می خواست یکیش هم همصحبتی با مردی که چند قدم عقب تر از ما میومد و حسابی تو فکر بود دلم میخواست صداش رو بشنوم اما دل لجبازم بهم یادآوری کرد " امیرمهدی باید بیاد جلو هنوز ماجرای تو پاساژ رو از دلت بیرون نیورده در ضمن اين چند روز بعد از اون واقع ای که به خیر گذشت اصلاً حالت رو هم نپرسیده " چند قدم از مهرداد و رضوان عقب افتادم بی خیال به دید زدنم ادامه دادم امیرمهدی - هوای خوبیه ! برگشتم به سمت صداش با فاصله همقدمم شده بود در جواب حرفش اکتفا کردم به گفتن " بله " آروم آروم قدم بر میداشت و شاید مثل آدمی که در حال فکره ‏ امیرمهدی - هنوز قهرین ؟ جوابی ندادم آروم گفت امیرمهدی - نمیخواین آشتی کنین ؟ من - قهر نیستم امیرمهدی - برای همینه هنوز سر سنگین جواب میدین ؟ من - گفتم که ، قهر نیستم و دوباره شروع کردم به دید زدن اطراف امیرمهدی - میشه حواستون به من باشه ؟ نگاهش کردم همونجور که سرش پایین بود لبخندی زد امیرمهدی - خوبه که دیگه لج نمی کنین من - من کی لج کردم ؟ آروم گفت امیرمهدی - هر وقت که اتفاقی بر خلاف میلتون می افته شونه ای بالا انداختم ‏ من -فعلاً که هیچ چیزی موافق میل من نیست و سریع بحث رو عوض کردم من - بینشون صیغه ی محرمیت خوندین ؟ منظورم نرگس و رضا بود امیرمهدی - نه من پیشنهاد دادم اول چندباری با هم حرف بزنن بعد محرم بشن ابرویی بالا انداختم ‏ من - جدی ؟ اینجوری گناه نمیکنن ؟ یادمه اون شب تو کوه‌..... حرفم رو خوردم نمیدونستم یادآوری اون شب و صیغه ی بینمون درسته يا نه به خصوص با اون رفتار من لبخندی زد که برام دلچسب بود امیرمهدی - میشه یه جا بشینيم ؟ شاخ رو سرم سبز شد این امیرمهدی بود ؟ می خواست با من روی یه نیمکت بشینه ؟ اونم تو پارک ؟ مات و مبهوت نگاهش کردم نگاهی به اطراف انداخت و با دست به نیمکت خالی ای اشاره کرد امیرمهدی - بریم اونجا ؟ نگاه کردم یه نیمکت زیر درخت شاعرانه و عاشقانه آروم گفتم من - بریم با فاصله ازم نشست نگاهی به اطراف انداخت و گفت: 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿
❓متن پیام: پیامبر اکرم(ص) هرکه زیاد استغفار کند خداوند گره از غم های او را بگشاید و از هر تنگنای بیرونش ببرد و از جایی که گمان نمی برد روزی اش را می رساند.
به رفیقش‌پشت‌تلفن‌گفت: ذکر"الهی‌به‌رقیــه"بگومشکلت‌ حل‌میشه‌رفیقش‌یك‌تسبیح‌برداشت به‌ده‌تانرسیده‌دوستاش‌زنگ‌زدن‌ وگفتن‌سفرکربلاش‌جورشده💔!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بہ‌جزحسین‌مراملجأوپناهی‌نیست؛ دراین‌عقیده‌یقین‌دارم‌اشتباهی‌نیست❤️‍🩹!
نمـیدۅنـم‌چـرا: وقـت‌نداریم‌نمـاز‌بخونـیم! وقـت‌نداریم‌قـرآن‌بخونـیم! وقـت‌نداریم‌بـا‌خـدا‌حـرف‌بزنیـم! وقـت‌نداریم‌بـا‌امام‌زما‌ن‌حـرف‌بزنیم! امـا۲۴ساعـتہ‌این‌‌گوشی‌دستمونه -حقیقتا‌تباهیم🚶🏻‍♂!
13.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁴⁰روز‌تا‌مُـحرم‌اربـاب!' ازامشب‌به‌بعد‌به‌عشق‌مُحَرمت‌چلّه‌گرفته‌ام‌‌ حُسین💔(: