هدایت شده از اَنارستــــــون
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_نوزدهم
نیم ساعت بعد به زور آتیشی به پا کرد . البته با استفاده از یه سري چوب و روکش چندتا صندلی و کبریتی که از
جیب مسافراي به ملکوت پیوسته پیدا کرده بود .
خوبی آتیش این بود که دیگه تو تاریکی نبودیم .
جایی نزدیک آتیش رو براي نشستن انتخاب کردم . خودش هم رفت کمی اون طرف تر .
نگاش کردم ببینم چیکار می کنه که دیدم شروع کرد به تیمم کردن . بعد تکه پارچه اي پهن کرد و ایستاد به
نماز خوندن .
پوفی کردم . این وضع و اینجا نماز خوندنم داشت !
نمازش که تموم شد رو کرد بهم .
درستکار – نمازتون رو زودتر بخونین بهتره . اینجا افقش معلوم نیست .
خوشم نیومد گفت نماز بخونم . میخواستم بگم تو چیکار به کار من داري ! همین که تو نمازت رو خوندي بسه
اصلا دلم میخواد قضا بشه . دیگه چیکار به نماز من داري . اما در یک حرکت خبیثانه جواب دادم .
من – من نماز نمی خونم .
و این حرفم باعث شد با بهت نگاهم کنه .
منم زل زدم تو چشمش . تازي فهمیدم چشماي جناب برادر درستکار سبز تیره ست .
سریع نگاهش رو ازم گرفت و در سکوت بلند شد و پارچه رو جمع کرد .
بدون حرف اومد و جایی نزدیک آتیش نشست و چشم دوخت بهش .
چند دقیقه اي که گذشت از تصور اینکه باید تا صبح همینجوري
صمم بکم بشینیم اعصابم به هم ریخت .
خدا هم عجب برنامه اي برام درست کرده بود . نکرده بود یکی
رو نصیبم کنه که بشه دو کلوم حرف زد باهاش
. این برادر الهی به خاطر ترس از آتیش جهنم سعی میکرد
باهام حرف نزنه .
بی اختیار با صداي آرومی گفتم .
من – واي خدا .
درستکار – وقتی حاضر نیستین براش نماز بخونین چرا صداش می کنین ؟
پر حرص نگاهش کردم . در حالی که هنوز به آتیش خیره بود حرف می زد .
من – دلم نمی خواد بخونم چون من رو وسط این بیابون ول کرده .
درستکار – مگه ازش طلبکارین ؟
اخمی کردم . دلم می خواست بگم " به تو چه " .. ولی در عوض گفتم .
من – آره . وقتی ما رو آفریده در قبال ما مسئوله .
درستکار – درسته مسئوله ولی وظیفه نداره . در ضمن مسئوله که الان صحیح و سالم اینجا نشستین دیگه .
با سر به هواپیما اشاره کردم .
من – اونا که سالم نیستن !
درستکار – اونا وقتش بود که برگردن پیش خودش .
من – ولی حق نداشت ما رو اینجوري ، اینجا ول کنه .
درستکار – حق و نا حق رو خودش معین می کنه . نه مایی که حتی نمی دونیم چی به صالحمونه و چی نیست.
انگار ایشون وکیل وصی خدا بود که اینجوري ازش طرفداري می
کرد . براي اینکه بهش نشون بدم خودش هم به
حرفاش اعتقاد نداره گفتم .
من – خودت الان ناراحت نیستی که اینجایی ؟
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_بیستم
کمی مکث کرد .
کمی بعد آروم گفت .
درستکار – حتماً حکمتی داره !
پوزخندي زدم .
من – از اونایی هستی که هر چیزي رو به حکمت خدا ربط می ده و خودش رو راحت می کنه ؟ یه کم فکر
کنی می بینی همچینم حواسش به ما نیست .
درستکار – حواسش بهمون هست که سالمیم . وگرنه می تونست خیلی راحت دست و پا یا شایدم بدتر،
چشمون رو ازمون بگیره . با این سقوط هر چیزي امکان داشت و چندان بعید نبود .
رفتم تو فکر . خوب از اینکه سالم بودیم خیلی هم خوشحال بودم .
راست می گفت . می تونست اتفاق بدي
برامون بیفته . ولی این دلیل نمی شد که بگم خدا ممنونم که من رو وسط این بیابونی که معلوم نیست چه جک
و جونوري داره انداختی .
طلبکار گفتم .
من – خودت از این سقوط ناراضی نیستی ؟
خیلی قاطع جوابم رو داد .
درستکار – نه . چون می دونم یا داره امتحانم می کنه که ببینه تو سختی ها چه جوریم ! نا فرمانی می کنم ؟
کفر می گم ؟ حواسم هست که همه چی تو فرمان خودشه ! ایمانم
محکمه یا نه ؟ ... یا ممکنه تاوان یکی از
گناهانم باشه که باید شکرش رو به جا بیارم که بدتر از این رو برام نخواسته ... یا می خواد با این سختی بهم
درجه ي بالاتري بده . مثل کربنی که وقتی قراره بشه الماس باید
فشار و گرماي خیلی زیادي رو تحمل کنه .
براي همین ناراضی نیستم .
پوزخندي زدم .
من – معلوم نیست تا فردا زنده بمونیم یا نه اونوقت چه تعبیري
داري از این سقوط پر دردسر !
نگاهی به آسمون انداخت ...
درستکار – اگه بهش ایمان داشته باشین این تعبیر عجیب به نظر نمیاد .
با حالت تمسخر گفتم .
من – ایمان چه ربطی داره به این چیزا ؟
درستکار – ایمان یعنی اعتقاد قلبی . یعنی اعتماد داشتن بهش که هیچوقت بد بنده ش رو نمی خواد .
من – وقتی طعمه ي گرگا شدیم می بینیم این ایمان به چه دردي می خوره !
سرش رو چرخوند به سمتم و در حالی که جایی تو تاریکی رو نگاه می کرد گفت .
درستکار – وقتی نماز نمی خونین یعنی ایمانتون به قدري نیست
که بخواین بهش اعتماد کنین دیگه !
با تندي گفتم .
من – من دلم نمی خواد نماز بخونم . چه اجباریه که شما دائم بهم می گین !
با طمأنینه گفت .
درستکار – نماز یعنی حرف زدن با خدا . شما اگه کسی رو
دوست داشته باشین دلتون نمی خواد باهاش حرف
بزنین ؟
من – خوب چرا ! ولی می شه معمولی هم با خدا حرف زد .این
نماز خوندن خیلی خنده داره . روزي چندبار باید
دولا راست بشی که چی بشه ؟؟؟؟
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|
"•❈﷽❈•"
آقا نخون نخون که اگه خوندی مجبوری باید کپی کنی منم خوندم مجبور شدم کپی کنم
نخوووون
عجب آدمی هستی تو دیگه .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خیلی دلت میخواد بخونی باشه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
برو پایین
.
.
.
.
.
.
.
آره برو
.
.
.
.
.
.
.
.
اینم مطلب
.
.
.
.
.
.
برچهره دل ربای مهدی (عج) صلوات
اگه این پیامو تو گروه یا کانال دیگه نذاری تا آخر عمر مدیونی
واسه گل روی امام زمان بفرست!!!!
#فرشته_های_زمینی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
‹ خبرےخوشبرای ِمسلمانان🧡🗞 ؛
ماه ِمباركرمضانتاریخ۱٤٠٢٫١٫٣روز ِ
پنجشنبہمیباشد.پیامبراکرم'ص'فرمود :
هرکسخبرماه ِمبارك ِرمضانرابہدیگران
دهد،آتشجھنمبرایشحراماست🔥! ›
یهجاخوندم
نوشتهبود :
کساییکهکانالداریدحواستونباشه
اعضایکانالوقتشونروبرایدیدنوخوندن
پیاممیذارند،ومیتوننبهخاطروقتشونشما
رودرآخرتبازخواستکنند.پسبهایندلیل حواستونبهپستهاباشه .
شایدپستهایاینکانالروزیبهیکیتلنگریزد .
ماتوقیامتچیزینداریمبابتجبرانوقت
ارزشمندتونپسازهمینحالا
رفقا
حلالمونکنید ...(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫ویژه سال تحویل۱۴۰۲💫
یا مقلب، قلب من در دست توست
یا محول، حال من سرمست توست
کن تو تدبیری که در لیل و نهار
حال قلب من شود همچون بهار
💐پیشاپیش سال ۱۴۰۲ مبارک باد💐
هدایت شده از اَنارستــــــون
احسنالحال یعنی کنار تو بودن...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
سالِ۱۴۰۱همدارهتموممیشه .
چقدرخوبهعلاوهبرخونهتکونیعیدخونهتکونی
دلهامونمبکنیم🙂.
ازهرکسیکینهایبهدلگرفتینویاناراحتی،قهری
چیزیببخشید .
مطمئنباشیدخداهمشمارومیبخشه🌱
سال ۱۴۰۲رو بایه دل خالی از بدی ها و گناه ها شروع کنین♥️ .
وَعیدتونمبارک :))
11.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حولحالناالااحسنالحال..
یعنیاربعینحرمباشمامسال:)♥️
ایهمهآرزویمن🌱
#لحظه_طلایی