eitaa logo
حریم عشق
177 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام رفقای جان نزدیک افطار هست از همتون التماس دعا داریم🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه‌اۍ‌امام‌رضا(ع) حتماببینیدواقعا‌تعجب‌برانگیزه❗️
گـرطبـیـبِ‌دل‌بیمـٰار فقط‌شش‌گوشہ‌است، من‌مریضم‌ برسـانید‌مراتـاحرمش💔...
کربلا نرفته نیستی بدانی حالم چیست🙃💔 دل غم زده بی حسین معنایش چیست🙂❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درس های از قرآن 👌✨ التماس دعا
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 مردد بودم بین رفتن و نرفتن . گرگاي گرسنه گارد گرفته بودن . دهنشون باز بود و دندوناي تیزشون به ادم می فهموند راه فراري نیست براي کسی که گرفتارشون می شه . و درستکار که گارد گرفته بود براي دفاع . فقط با یه کلت . تنها چیزي که قرار بود نجاتمون بده از اون برهوت . اون می خواست خودش رو فداي من کنه تا سالم بمونم . تازه فهمیدم اینکه من رو به خودش چسبوند براي این بود که بتونه آروم بهم بگه چیکار کنم چون بعد از اون خیلی راحت من رو از خودش جدا کرد . و چه کسی حکم داده بود به رفتنم تا من سالم بمونم و اون بمونه تا بشه غذا یا شاید طعمه اي براي فرو نشوندن غریضه ي درندگی یه حیوون وحشی هار ؟ دلم منبع مطمئنی می خواست که براي کمک بهش متوسل بشم . کاش کسی بود که کمکمون کنه و نذاره براش اتفاقی بیفته . بی اختیار صداش تو گوشم زنگ زد .... " بهش اعتماد کن " رو کردم به آسمون . " خدایا این همون بنده ت که گفت بهت اعتماد کنم . بهم نشون بده که قابل اعتمادي . خودت نجاتمون بده " هنوز کامل دل از دعا جدا نکرده ، بلند گفت . درستکار – من که شلیک کردم برین . سعی می کنم نذارم بیان طرفتون . ازش کمی فاصله گرفتم . دلم نمی خواست برم و تصمیم گرفتم بمونم . بمونم تا آخرش . روي زمین رو نگاه کردم تا شاید چیزي پیدا کنم براي دفاع . هیچی نبود جز پتوي درستکار که کنار پام افتاده بود . همون هم غنیمت بود . یه لحظه فکر کردم شاید بشه با انداختن پتو روي یکی از اون گرگا جلوي دیدش رو گرفت و تا چند لحظه از شر حمله ش در امان موند . با همین فکر هم سریع پتو رو برداشتم و گارد دفاعی گرفتم. 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙
🤍💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 گرگا که تا اون موقع فقط گارد گرفته بودن و بعضاً قدمی به دور هم بر می داشتن شروع کردن به حرکت به سمتمون . اولین گرگ که قدم هاش رو تند کرد بقیه هم پشت سرش قدم تند کردن . نزدیک ترینشون به قصد تیکه تیکه کردنمون جهش بلندي کرد که صداي تیري تو فضا پیچید ... یه تیر ... دو تیر ... سه تیر .... پشت سر هم .... دستم رو روي گوشم گذاشتم و همونجا نشستم . مبهوت به گرگ تیر خورده اي نگاه می کردم که به خاطر جهش بلندش قبل از تیر خوردن ، روي درستکار افتاد و سعی داشت با جون باقی مونده، پنجه هاش رو تو بدنش فرو کنه و گردنش رو گاز بگیره و من به هیچ عنوان توان بلند شدن و کمک بهش رو نداشتم . مسخ بودم . خیره به جدال درستکار و اون گرگ که انگار می خواست تاوان تیر خوردنش رو از سر درستکار در بیاره . ثانیه اي بیشتر طول نکشید که چند تا چوب بزرگ گرگ رو به زور دور کرد و با شلیک چند تا تیر به طور کامل از پا درش آورد . گرگ که روي زمین افتاد تازه موقعیت رو درك کردم . نگاهی به مردایی که با اسلحه هاي بزرگ دورمون رو گرفته بودن انداختم . کی بودن ؟ از کجا اومده بودن ؟ -•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•- کنار درستکار که حالا به لطف اون افراد محلی می دونستم اسمش امیر مهدي نشسته بودم . سرش پایین بود . انگار تازه حالش جا اومده بود 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|
- دلـم‌اون‌اشڪاییوڪہ‌بعد ازدیـدن‌گنبـدحرمـت‌ سـرازیرمیشـن‌رومیخـواد، آقاےامـام‌رضـا...(:💔
هدایت شده از حریم عشق
Hossein Taheri - Paye Ghamet (320).mp3
11.29M
- هرشب‌باید‌مجنونت‌شم . . '! لیلا‌کیھ؟‌لیلا‌تویی‌قربونت‌شم((:💔
چـون‌حجاب داری...🙂! هـروقـت‌دلـت‌گرفـت‌با‌طعنـہ‌هـا... قـرآن‌روبـازڪن.. وسـوره‌مطـففیـن‌رونـگاه‌ڪن...! آنـان‌ڪه‌آن‌روزبـه‌تـومۍخندنـدفردا گـریانـند‌‌وتـوخنـدان:) 🧕🏻🤍
هدایت شده از مسابقه ماه خدا 4
🎁شماهم برنده نگین انگشتر حرم امام حسین (ع) هستید 🎁 🌺تعدادی از جوایز بدون قرعه کشی و تعدادی هم با قرعه کشی تقدیم میشه 🔰توضیح مسابقه: ابتدا روی لینک بزنید و وارد کانال مرجع تقلید خودتون بشید: 💢ویژه‌مقلدین امام‌خامنه‌ای👇 https://eitaa.com/joinchat/4100522063C1fc61ec4ab 💢ویژه‌مقلدین‌آیت‌الله‌مکارم👇 https://eitaa.com/joinchat/3092316245C521fc541d4 💢ویژه‌مقلدین‌آیت‌الله‌سیستانی👇 https://eitaa.com/joinchat/1868169268C10d21e4259
الا ای‌ شاه؛ ای‌ آنکه‌ همه‌ خواندند‌ سُلطانت من‌ از کلِ‌ جهان‌ دل‌کنده‌اَم، اِلّا خُراسانت
اللّهُمَّ‌اغْفِرْلىَ‌الذُّنوبَ‌الَّتى‌تَحبِسُ‌الدُّعاء خدایاببخش...🤲 آن گناهانم راکه از اجابت دعاجلوگیرى می‌کند همانهاکه: "عجل لولیک الفرج"هایم را بےاثرکرده
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 وقتی بعد از کشته شدن اون گرگ ، نگاهم برگشته بود روش دیده بودم که رنگش به شدت قرمز شده و تند تند نفس می کشید . چشماش رو بسته بود و انگار تا جدا شدن روح از بدنش چیزي نمونده بود . وقتی مردا کمکش کردن از روي زمین بلند شه هنوز گیج بود و با ناباوري نگاهشون می کرد . انگار باور نداشت نجاتمون دادن . منم باورم نمی شد . از حرفاشون فهمیدیم که وقتی صداي افتادن هواپیما رو شنیدن به کل روستاشون خبر دادن و اونایی که گردنه هاي کوه رو می شناختن و راه رو بلد بودن با برداشتن اسلحه هاشون و وسیله اي براي روشن کردن راه ، اومدن به کمکمون . ولی به خاطر تاریکی هوا و خسته شدنشون ناچار شدن چند ساعتی رو جایی بمونن و بعد دوباره راه بیفتن تا پیدامون کنن و خوب موقعی به دادمون رسیدن . همون زمانی که دیگه هیچ امیدي نداشتیم براي زنده موندن . نشسته بودیم منتظر تا کسی که رفته بود به روستا خبر بده جاي دقیق هواپیما کجاست .که بتونن گروه امداد رو بفرستن براي کمک .امیر مهدي سرش همچنان پایین بود . نمی دونستم داره به چی فکر می کنه . کمی خودم رو بهش نزدیک کردم . من – بهتر شدي ؟ سرش رو به علامت مثبت تکون داد . دستم رو بردم سمتش تا دستش رو بگیرم که سریع دستش رو بالا گرفت و گفت . امیر مهدي – محرمیتمون تا چند دقیقه دیگه تموم می شه . صیغه رو براي یه ساعت خوندم .... با بهت نگاهش کردم . براي یه ساعت ؟ خوب بیکار بود صیغه بخونه ؟ همونجور نا محرم می موندیم دیگه ! " چند دقیقه " حرفم رو خوردم . اومدم یه کلمه ي خوب نثار روحش و صیغه ي یه ساعتش کنم که با یادآوري گفت چند دقیقه ي دیگه صیغه باطل می شه . خوب چند دقیقه هم براي خودش عالمی داشت کی گفته نمی شه تو چند دقیقه اذیت کرد ؟ کی گفته من باید از خیر چند دقیقه بگذرم ؟ عمراً اگر این پسر از دستم قسر در می رفت ! 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 کمی خودم رو بهش نزدیک کردم . من – چند دقیقه مونده ؟ سرش رو به طرفم چرخوند . باز هم حاضر نبود نگاهم کنه . امیر مهدي – چی چند دقیقه مونده ؟ من – صیغه دیگه ! سریع به آدماي اطرافمون نگاه کرد . کسی حواسش نبود . امیر مهدي – می شه آرومتر حرف بزنین . الان پیش خودشون چه فکري می کنن ؟ شونه اي بالا انداختم . من – هر چی . حالا چقدر مونده ؟ ساعتش رو نگاه کرد . امیر مهدي – وقتی داشتیم حرف می زدیم ساعت رو نگاه کردم . الان پنجاه دقیقه از اون موقع گذشته . اگر حساب کنیم پنج دقیقه بعدش محرم شدیم ... مکثی کرد .. امیر مهدي – یه ربع دیگه صیغه باطله . لبخندي از سر رضایت زدم . پنج دقیقه هم براي من کافی بود . براي اینکه نتونه مانع کارم بشه ، به سرعت دستم رو روي دستش گذاشتم و در همون حال با ناز گفتم . من – امیر مهدي ؟ نمی دونم از حالت صدام بود یا گرماي دستم ، که سریع سر بلند کرد و چشم تو چشم شدیم . نمی دونم چی شد . دنیا براي ما ایستاد یا ما گذرش رو حس نکردیم . شایدم خدا مخصوصاً ثانیه ها رو کش داد . هر چی بود که براي من به اندازه ي یه قرن بود حل شدن تو نی نی چشماش . به نظرم نگاهش قشنگ بود چون من از نگاهش خوشم اومد . چشماي کشیده ش با مژه هاي نه چندان پرش براي من خاص بود . چراش رو نفهمیدم . ولی لذت بردم که باعث شدم چشم تو چشم بشیم . لذت بردم که خیره ي چشمام شد و براي چند ثانیه نتونست نگاه ازم بگیره . لبخند زدم . باز هم از سر رضایت . و باعث شد نگاهش به سمت لب هام هدایت بشه . نمی دونم چی شد که سریع چشماش رو بست و ازم رو گرفت . امیر مهدي – تا چند دقیقه ي دیگه .... نذاشتم ادامه بده . دستش رو که می خواست از زیر دستم بیرون بکشه ؛ محکم گرفتم و گفتم . من – هنوز که محرمیم . سري تکون داد . امیر مهدي – بالاخره تموم می شه . من – هنوز مونده . با سر به اون افراد محلی اشاره کرد . امیر مهدي – زشته ! بی خیال جواب دادم . من – مهم نیست . امیر مهدي – درست نیست . خودم رو بیشتر بهش نزدیک کردم . من – زنتم . کمی ازم فاصله گرفت . امیر مهدي – ناچار بودیم وگرنه از نظر شرعی شبهه داشت . رفتم جلوتر و چسبیدم بهش . من – محرمتم هر کاري هم بخوام می کنم . کلافه بلند شد ایستاد 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|
میگم حسرت ِ حرمتو خوردن روزه‌ارو باطل نمیکنه که ، نه؟:)
✋ میدونی معنی "فمن یعمل مثقال ذره..." یعنی چه؟ 👈یعنی تک تک اعمالت حتی یه لایک، در فضای مجازی باز در پرونده اعمال آدمی محاسبه میشه. 📚سوره زلزال
. 🌱 بخشی از خطبه پیامبر اکرم ص در ماه مبارک رمضان : هُوَ شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَی ضِیَافَةِ الله وَ جُعِلْتُمْ فِیهِ مِنْ أَهْلِ کَرَامَةِ الله... ✨ استاد فاطمی نیا ره در ماه مبارک رمضان ، همه ی ما میهمان ویژه ی ضیافت الهی هستیم.
قطعاً خدا فراموش نمیکند💚 قلبی را که به هنگام سختی به او پناھ برد🚶🏻‍♀🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🔗📔»↴ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌"•چہ‌شَوَد‌گَر‌تو‌بیائے‌و‌بَری‌غَم‌زِدِل‌ِما ڪه‌به‌هَر‌خَستہ‌دَوائے‌و‌به‌هَر‌بَستہ‌ڪِليدے🗝✨•" 🖐🏼
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 از دم نفس کلافه ش رو از دهنش خارج کرد . دونه هاي عرق روي پیشونیش خودنمایی می کرد . چی به روزش آوردم ! معلوم بود تا حالا گیر آدمی مثل من نیفتاده بود . می خواستم حسابی اذیتش کنم . انگار یه چیزي تو وجودم بود که من رو وادار می کرد به این کار . بلند شدم ایستادم . من – چرا از زنت فرار می کنی ؟ باز هم نگاهم نکرد . امیر مهدي – درست نیست خانوم صداقت پیشه . با حرص پا کوبیدم رو زمین . من – به همون خدایی که می پرستی شکایتت رو می کنم که از زنت فرار می کنی ! نگاهم کرد . اینبار ، درمونده . کلافه . نگاهش پر از حرف بود و من نمی فهمیدم حرفش رو . اومد نزدیک . شونه به شونه م ایستاد . سرش رو انداخت پایین . امیر مهدي – هر چی امر بفرمایین بر دیده ي منت ولی باور کنین براي این بازي ؛ من ، بازیگر خوبی نیستم یه لحظه از حرفش جا خوردم . یعنی فهمید دارم اذیتش می کنم ؟ کمی خودم رو جمع و جور کردم . خیره به نیم رخش گفتم . من – کدوم بازي ؟ لب باز کرد جوابم رو بده که با صداي یکی از مرداي محلی هر دو سرمون رو چرخوندیم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 مهندس ! باید بمونید تا گروه امداد برسه . اگر امکانات نداشتن می بریمتون روستاي خودمون . مرد نزدیکمون شد . اسمش فتاح بود . خودش اینجوري گفته بود . امیرمهدي سري تکون داد . امیرمهدي – ممنون . صبر می کنیم . آقا فتاح که لهجه ي جنوبی خاصی داشت گفت . فتاح - فکر کنم گرسنه باشین ، نه ؟ امیرمهدي نیم نگاهی به من انداخت و جواب داد . امیرمهدي – از دیشب چیزي نخوردیم . آقا فتاح سري تکون داد . فتاح - الان بچه ها رو می فرستیم براتون چیزي بیارن . گرچه که طول می کشه . ولی بهتر از گرسنگیه . امیرمهدي لبخندي زد . امیرمهدي – نیازي نیست . می تونیم بازم صبر کنیم . فتاح - راه دور نیست مهندس . تا رسیدن گروه امداد باید جون بگیرین . و رفت سمت سه تا مردي که باقی مونده بودن . می خواستم امیرمهدي رو بزنم . من که شب قبل به لطفش غذاي چندانی نخورده بودم . از لحظه اي هم که گرفتار گرگا شدیم به قدري انرژي از دست داده بودم که ناي ایستادن نداشتم . فقط به لطف اذیت کردن امیرمهدي جون تو تنم مونده بود . زیر چشمی نگاهی بهم انداخت . منم همچین چپ چپ نگاهش کردم که باعث شد کامل نگاهم کنه . امیرمهدي – چیزي شده ؟ پشت چشمی نازك کردم . من – انگار نه انگار زنتم . نباید ازم بپرسی گرسنه هستم یا نه ؟ ابرویی بالا انداخت . امیرمهدي – ببخشید . حواسم نبود . قري به گردنم دادم . من – خوبه خودت صیغه رو خوندي لبخندي زد و نگاهش رو از صورتم گرفت . امیرمهدي – گفتم که ببخشید . کافی نبود ؟ لبخندي زدم . کافی بود . البته اگر می دونست چه نقشه ي توپی براش کشیدم ! بازم موندم چه نیروییه که وادارم می کنه اذیتش کنم ؟ اونم پسري که از دیرزو عصر تا اون موقع باور کرده بودم خوب بودن و پاك بودنش رو . فقط زیادي مثبت بود و شاید به همین دلیل می خواستم اذیتش کنم . دو تا از مردا راه افتادن . می خواستن برن برامون چیزي بیارن . آقا فتاح موند که تنها نباشیم . یکیشون بلند شد . " آخ " دوتا مرد هنوز ازمون دور نشده بودن که صداي آقا فتاح سریع رفت سمتشون . فتاح – چی شد ؟ مرد در حالی که دولا شده و با دست مچ پاش رو چسبیده بود گفت . مرد – فکر کنم بازم پیچ خورد . فتاح – االله اکبر . چرا مواظب نیستی ؟ این بار چندمه ؟ مرد سري تکون داد . از اخمش معلوم بود درد داره . با دست مچ پاش رو می مالید . مرد کناریش هم روي دو پا نشست و با دست مچ پاش رو گرفت . فتاح – می تونین تنها برین یا نه ؟ مردي که پاش درد می کرد گفت . مرد – می تونیم . مرد دوم بلند شد و رو به اقا فتاح گفت . مرد – اگر کمک کنی این تیکه رو رد کنیم بقیه ش رو خودمون می ریم . آقا فتاح سري تکون داد و رو کرد به ما . فتاح – مهندس من کمک کنم اینا این گردنه رو رد کنن . زود بر می گردم . امیرمهدي سري تکون داد . امیرمهدي – شما برو . وقتی از دیدمون خارج شدن نقشه اي که کشیده بودم تو ذهنم پر رنگ شد . لبخند خبیثی زدم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙
جمعه و ماه مبارک، تو کجایی آقا؟ کاش می شد که همین جمعه بیایی آقا
enc_16798343240558482134901.mp3
1.99M
🎙حسین ستوده 🌿فقط با اسمت حالم عوض میشـہ تو سال گذشته اگـہ بد آوردم نگاهم بکنے راهم عوض میشـہ