7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #کلیپ_تصویری
✍سخنرانی استاد #پناهیان:
💠موضوع: راحت میتونیم سرباز امام زمـان(عجـل الله تعالـیٰ فرجه الشریف) بشیم ...
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
|- اِنَّاللهلایُخلفُالمِیعَادَ
[-خداوندهرگززیرقولشنمیزند.!🌱
#اوخواهدآمد...
D1737373T15678450(Web).Mp3
679.2K
🎵منظور از روایت امام باقر علیه السلام که فرمودند انتظار فرج، خود بزرگترین فرج است چیست؟
#پرسش_و_پاسخ_مهدوی🍃
#جمعـــہ_های_انتـــظار🍃
🌼🔚صلوات برای سلامتی #امام_زمان (عج) یادت نࢪه🍃
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
✨﷽✨
☘ کلاس و درجات بندگی ☘
✍چطور در بندگي، درجات بندگي رشد يافته ميشود. ما هم بندگي ميكنيم، سلمان هم بندگي ميكند، اميرالمؤمنين هم بندگي ميكند. ولي اين بندگي كجا، بندگي سلمان و اميرالمؤمنين كجا؟ درجات تسليم بودن با هم فرق دارد. كلاسها و مراتبش با هم فرق دارد. طوري كه اگر اعمال كلاس پايين را كلاس بالايي به جا آورد، برايش گناه حساب ميشود. اگر نماز ما را سلمان بخواند، گناه حساب ميشود. چون از سلمان اين نماز توقع نيست. مثل اين است كه استاد خطي، خطي را بنويسد كه كلاس اول ابتدايي مينوشت. در كلاس بالا اين توقع از او نيست و خطا است. «أن حسنات الأبرار سيئات المقربين» (بحارالانوار/ج11/ص256) آن اعمالي كه براي ابرار كه مقامشان پايينتر است حسنه حساب ميشود، براي مقربين سيئه حساب ميشود. اگر ما يك مكروهي انجام دهيم، گناه نيست. اما اگر يكي از انبياء انجام دهد، مكروه كه بماند، ترك اولي، يعني چيزي كه اولويت داشت و بهتر بود انجام بدهد. اگر انجام بدهد براي او گناه مينويسند. كلاسها فرق ميكند. من وقتي كلاسم در بندگي، كلاسم در عدالت، بالاتر برود ترازوي من دقيقتر ميشود. اگر در كلاس پايين براي اعمالي به خودم بيست ميدادم، الآن ديگر صفر هم نميدهم. كلاس بالا آمده است. ترازو دقيق شده است.
يك چيزهايي را در زندگي ظلم نميديدم، اما چون الآن آدم دقيقتري است، ميبيند حواسش جمعتر شده است.
ما بايد در بندگي اينطور باشيم. بايد هرچه جلوتر ميرويم، ترازوي ما پيشرفته تر و دقيقتر باشد. اين باسكولهايي كه با كاميون بار روي آن ميرود، دو، سه كيلو را نشان نميدهد. ولي ترازوهايي كه در طلافروشي هست مثقال را نشان ميدهد. ترازوهايي كه از آن دقيقتر است كه فشار هوا روي آن اثر گذار است. اولياي خدا و آنهايي كه كلاس بالايي در بندگي و ولايت دارند و درجاتي را طي كردند، يك چيزهايي را ظلم ميدانند كه به چشم ما ظلم نميآيد.
〖از بیانات حجت الاسلام عالی〗
🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آیا رفتن راه خدا..
بدون سختی،
ممکن است؟!
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
🍂🌾
🔸بزرگترین گناه..
🍂🌾
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
هلاکت بر اثر توجیه گناه_5987643503973237574.mp3
1.52M
📢 #فایل_صوتی
👈 هلاکت بر اثر توجیه #گناه
👤حجت الاسلام والمسلمین #رفیعی
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
🔗🔗🔗
🔗🔗
🔗
💌هوالحق
🔗 #رمان_حورا
🖌به قلم: زهرابانو
🌸😍رمانی پر از توکل و تعهد به باورهای دینی .به درستی که یقین دارم؛ باخدا باش پادشاهی کن 💐
♦️کپی رمان بی اجازه ممنوعه❌
&ریپلای به قسمت اول رمان🔰
eitaa.com/khodayarahaymnakon/1502
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🔗🔗🔗 🔗🔗 🔗 💌هوالحق 🔗 #رمان_حورا 🖌به قلم: زهرابانو #قسمت_چهلم وسط کوچه حورا چرخید سمت مهرزاد و گفت:چ
🔗🔗🔗
🔗🔗
🔗
💌هوالحق
🔗 #رمان_حورا
🖌به قلم: زهرابانو
#قسمت_چهل_یکم
بشقاب کوچکی ماکارانی برای خودش کشید و بقیه اش را با ظرف سالادی برای اهالی خانه گذاشت و رفت به اتاق مارال تا برایش داستان بخواند.
این بار تصمیم گرفت داستان حضرت یوسف را برایش تعریف کند چون برای خودش هم جذاب بود.
هنوز به اواسطش هم نرسیده بود که مارال خوابید. حورا رویش را بوسید و لبخندی به چهره معصومش زد.
پتو را رویش کشید و به اتاقش رفت. تصمیم گرفت برای نماز مغرب به مسجد برود.
چند روزی بود از هدی خبر نداشت. با او تماس گرفت تا از حالش با خبر شود.
_الو بله؟
_سلام هدی خانم.. ستاره سهیل. حال شما احوال شما؟ خوب هستین؟ بدون ما خوش میگذره؟
_ایش خیلخب بسه ترمز کن برسم بهت.
_نمی خوام بی معرفت. معلوم هست کجایی؟
_خب راستش یک مسافرت چند روزه رفته بودم با خانواده.
_عه بسلامتی کجا؟
_جمکران.
حورا ناخودآگاه خندید و گفت:خوش بحالت. کاش بهم میگفتی التماس دعا مخصوص می گفتم بهت.
_خیالت تخت همش به جون توتحفه دعا می کردم.
خندید و گفت:ممنون دوست جانم. دیگه چه خبر؟خانواده خوبن؟خودت چی؟
_زنده ام نفس می کشم. بقیه هم خوبن. تو چیکار میکنی؟واسه جشن آماده ای؟
_کم و بیش.. بهش فکر نمی کنم.
_بله منم خرخونی می کردم لازم به فکر نداشتم حتما قبول می شدم.
_خیلخب حسود خانم امشب میای اینجا؟
_ چی؟؟کجا؟؟ خونه داییت؟؟ نه بالا غیرتت حوصله زن دایی فولاد زره تو رو ندارم.
_عه هدی غیبت نکن. منظورم اینه بیا با هم شب بریم مسجد محلمون بعدشم بریم حسینیه شب آخره فاطمیه است. هرشب هیئت داره اینجا. مداحشم خیلی خوبه بیا دیگه.
_اگه شام میدن میام.
_هدی؟!
_خیلخب نزن میگم بابام بیارتم.
_آفرین دختر خوب منتظرتم.
_باشه گلی مواظب خودت باش. تا شب فعلا..
خیلی خوشحال بود از دیدن هدی و این که میتواند مدتی را با او بگذراند. با کسی که در این دنیای تنگ و تاریکش با او فقط راحت بود. از داشتن دوستی مانند هدی خیلی خوشحال بود.
&ادامه دارد...
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
🔗🔗🔗
🔗🔗
🔗
💌هوالحق
🔗 #رمان_حورا
🖌به قلم: زهرابانو
#قسمت_چهل_دوم
از اتاقش بیرون رفت و با دیدن دایی اش که روی مبل نشسته بود و روزنامه مطالعه می کرد، ایستاد و به رسم ادب سلام کرد.
_سلام دایی.
_سلام دختر. خوبی؟ خوشی؟ کم و کسری نداری؟
_خوبم ممنونم. نه کم و کسر ندارم. خواستم ازتون اجازه بگیرم که..
آقا رضا عینکش را برداشت و گفت:که چی؟
_که امشب نماز برم مسجد از اون طرف هم برم حسینیه. البته دوستمم باهام میاد.
آقا رضا بلند شد و رفت جلو. دستش را روی شانه دخترخواهرش گذاشت و گفت:چقدر تفاوته بین تو و مونا.
لبخند کوچکی روی لب های حورا نشست و پرسش گرانه، دایی اش را نگاه کرد.
_بهت میگم کم و کسر نداری میگی نه... اما به مونا که میگم شماره کارت میده بهم.
میای ازم اجازه بگیری که... که بری مسجد و حسینیه اما مونا بدون اجازه میره مهمونی و تولد دوستاش.
تو میگی با دوستت میری چون فکر می کنی تنها رفتن از نظر من عیبی داره... اما مونا هر جا بره تنها میره شایدم با دوستای...
سرش را گرفت و گفت:لا اله الا الله.
حورا باز هم سکوت کرد و سرش را به زیر انداخت. آقا رضا دستش را از شانه حورا برداشت و کلافه به سمت پنجره رفت.
پرده را کنار زد و به بیرون خیره شد.
_برو دایی جان من به اندازه چشمام بهت اعتماد دارم.
سپس لبخندی زد و به اتاق کارش رفت. حورا با لبخندی روی لب به آشپزخانه رفت و دو تا چای ریخت و به اتاق مارال برد.
بالای سرش نشست و روی موهای مشکی رنگش دست کشید.
بوسه ای روی پیشانی اش گذاشت و گفت:مارال جان؟ عزیزکم؟ خانوم کوچولو؟ بیدار شو دیگه داره شب میشه گلم. برات چای ریختم با هم بخوریم.
بیدار شو دیگه گل دختر.
مارال با دیدن حورا چشمانش را باز کرد و گفت:عه سلام حورا جون. قبل خواب و بعد خواب دیدنت چقدر خوبه. مامان هیچوقت منو اینجوری بیدار نکرده.
تازشم صبحا برای مدرسه هم خودم بیدار میشم بدون صبحونه میرم مدرسه.
دل حورا برای این دخترک شیرین زبان سوخت و او را در آغوش کشید.
_از فردا صبح خودم بیدارت میکنم خانومی غصه نخور. حالا هم پاشو با همچای عصرونه بخوریم.
مارال با ذوق بلند شد و بوسه کوچکی روی گونه حورا گذاشت.
&ادامه دارد...
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon
🌟🏴🕌پیاده روی مجازی به کوی معشوق🚩🚩
🌺🏴باتوجه به اینکه راهپیمایی بزرگ اربعین امسال برگزارنخواهدشد.
🌺🏴👇 با کلیک بر روی لینک آبی زیر به صورت مجازی درسرزمین عشق و عاشقی قرار بگیرید.
🌟🏴👇لازم به ذکر است که تصاویربه صورت سه بعدی بوده وبا کلیک بر روی علامت قرمز که درهرتصویرمشاهده میشود به حرکت خود ادامه داده تا وارد کربلا ونقطه ی پایانی سفرشوید.
🛣لینک سفر اربعین👇
🕌 haram360.ir/
☀️👇هدیه امروز👇💐
#پیاده_روی_اربعین 🚩
#اربعین 🕌
📚 ﷽ 📚
#سلوک_معنوی
#حیات_عارفانه
🔹معنیِ فقاهتیِ "توبه"، ترکِ معاصی فیالحال و عزمِ بر ترکِ آنها در استقبال و تدارکِ آنچه که قابلِ تدارک باشد.
🔹بعضی گفتهاند معنیِ توبه، خلعِ لباسِ جفا و ترکِ آنچه مرتکب بوده و نشرِ بساطِ وفا.
🔹و به مطلقِ پشیمانی هم اطلاق میشود.
✍#حاجشیخمحمدبهاری
📚#تذکرةالمتقین
#اربعین #ما_ملت_امام_حسینیم
🔖خدایـــارهایم نکــــن🔗
🔖 @khodayarahaymnakon