🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊
🌷
📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊
📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷
⚜ #قسمت_صد_سوم
رایان حق نداشت منو مسخره کنه...یکم که آرومتر شدم با گریه نالیدم:
_گفتی یه دختری رو دوست داری...گفتم باش...گفتی میخوامش گفتم باش...گفتی کمکم کن به دستش بیارم...گفتم باااش...مسخره بازی بود؟!فیلم بود؟!نمایشی بود!؟چرا رایان؟!هان؟!
هنوز جلو پام زانو زده بود.زل زد تو چشمامو گفت:
+نه مسخره بازی بود...نه فیلم بود...نه نمایش...من دختررو دوست دارم خیلی بیشتر از تصورات تو ولی تو الآن به جای کمک با من داری دختر مورد علاقه ی منو نابود میکنی...با جیغایی که توزدی فکر کنم حنجره ی عشقم پاره شد...
اشکم بند اومد...همینطور نفسم...
ناباور زل زده بودم به دهنش که خنده ی کوتاهی کرد و گفت:
+لیدی محترم...سرکار خانم الینا مالاکیان...بنده به شخص شاخص شما علاقه مندم...
آب دهنشو قورت داد.لحن صداشو نرمتر کرد و گفت:
+الینا...من فقط وقتی تو چشمای تو نگاه میکنم میتونم بقیه عمر و زندگیمو ببینم...باور کن حرفام الکی نیست و از ته دله...نمیدونم چی شد...چطور شد...فقط وقتی به خودم اومدم که دیدم تو الینای سابق نیستی و تپش قلب منم منظم نیست...بزرگ شدی یهو...خانم شدی یهو...
مکثی کرد.شونه ای بالا انداخت و ناباور گفت:
+عاشق شدم یهو...عاشق نجابتت...حیات...چادرت...
حرفشو قطع کرد...سرشو انداخت پایین اما کمتر از ده ثانیه بعد سرشو آورد بالا و با لحن پر جذبه و غرور همیشگی گفت:
+با من ازدواج میکنی؟!
بی اراده زمزمه کردم:
_No!(نه!)...
نگاهشو تیز دوخت به چشمام:
+چرا؟!
با بغض گفتم:
_قبلنم گفتم...ما نمیتونیم باهم باشیم رایان...من...تو...تو مس...
انگشتشو گذاشت رو بینیشو گفت:
+هییییس...یادته گفتم انقدری دختررو دوست دارم که به خاطرش همه کار کردم؟!
سرمو تکون دادم که قطره اشکی چکید...
لبخند مهربونی زد:
+دختر مورد علاقه ی من مسلمون بود...منم دیوونش بودم...خواستم به خاطر اون مسلمون شم...واسم مهم نبود چه دینی داشته باشم...مهم این بود که به دختر مورد علاقم برسم...رفتم که مسلمون شم اما نشد...گفتن باید از صمیم قلبت این دین رو بخوای...چاره ای نبود...من دختررو میخواستم
...پس مجبور شدم به خاطر اون پا روی غرورم و عقیده هام بزارم و برم برای اولین بار در رابطه با دین عشقم تحقیق کنم...اوایل فقط به خاطر عشقم تحقیق میکردم ولی بعد یواش یواش خودم کنجکاو شده بودم...دیگه کاری با این نداشتم که تو مسیحی یا مسلمون...من قرار بود روز دوم سوم عید برگردم پیشت ولی به خودم قول داده بودم وقتی تکلیفم با خودم مشخص شد برگردم...تمام مدتی که تهران بودم تحقیق کردم...حتی از قبل از رفتن به تهران...دین خوبی بود...رفته رفته بهش علاقه مند شدم ولی شک داشتم...میترسیدم پشیمون شم...تا اینکه دیشب وقتی به تو گفتم...گفتی عالیه و هیچ وقت پشیمون نمیشی...تورو کردم الگو خودم...دیدم تو تمام سختیارو قبول کردی با لذت پس چرا من نکنم؟!...
باورم نمیشد...
خدای من...به گوشام اطمینان نداشتم...به چشمامم اعتماد نداشتم...حتی میترسیدم پلک بزنم...اگه پلک میزدم و همه چی محو میشد چی؟!
اگه پلک میزدم و از خواب میپریدم چی؟!
نه نه...بزار حداقل جوابشو بدم بعد از خواب بپرم.گل رو بالاتر گرفت و خواهشی گفت:
+الینا؟!با من ازدواج میکنی؟!
سرمو تکون دادم و گفتم:
_آره...باشه...
هم میخندیدم...هم گریه میکردم...
رایان که از گیجی من خندش گرفته بود بلند خندید و گفت:
+چرا گریه میکنی؟!
میون خنده و گریه گفتم:
_ینی تو الآن...
حرفمو قطع کرد و گفت:
+من مسلمانم!...
من...
دال و...
واو و...
سین و ٺِ دارم تورا...
بفہم...!!!
&ادامه دارد...
🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊
📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊
🌷
📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊
📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷
⚜ #قسمت_صد_چهارم
همه چیز بر وفق مرادشان بود...
الینا جواب مثبت داده بود و رایان خواسته بود هرچه سریعتر کارهارا پیش ببرند اما چطور؟!
مگر الینا دختر نبود؟!مگر الینا نیاز به اجازه ی پدر نداشت؟!
پدری که طردش کرده بود؟!
همه ی این حرف هارو با رایان در میون گذاشت و رایان بعد از اینکه صبور به تمام حرفهای پر بغض الینا گوش کرد نتیجه یتحقیقاتش رو به زبون آورد:
+ببین الینا من شرایط خونتون رو برات توضیح دادم...متاسفانه باید بگم پدرت به هیچ وجه راضی نمیشه بیاد برا ازدواجت رضایت بده...برای همین من تحقیق کردم گفتن میتونیم حکم حاکم شرع رو بگیریم و اول به طور موقت به هم محرم بشیم...
بعد باهم میریم تهران و اونجا خانواده ها رو تو عمل انجام شده قرار میدیم...یا پدرت باهامون کنار میاد و اجازه ازدواج تورو صادر میکنه یا هم...
قلب الینا به یکباره فرو ریخت...
یاهم؟!...ینی ممکن بود این ازدواج رویایی سر نگیره؟!
+یاهم...دوباره با حکم حاکم شرع باهم ازدواج میکنیم...هان؟!
نفس آسوده ی خارج شده از سینه ی الینا لبخند شیرینی رو روی لبهای رایان زنده کرد...
🍃
همه چیز با سرعت برق و باد در حال انجام بود.با اشتیاق فراوانی که رایان داشت تونست در کمتر از یک ماه حکم ازدواج الینا رو بگیره...
الیناهم با شور و شوق همه چیز رو برای دوقلوها تعریف کرده بود.
دخترا در ظاهر برای بهترین دوستشون ابراز خوشحالی کردن اما فقط خدا میدونست که چقدر به خاطر دل برادرشون از این وصلت ناراحت و دلگیر بودن...
امیرحسین...
هیچ کس هیچ خبری از جواب مثبت الینا به رایان بهش نداده بود اما خب خودش هم کمی عقل داشت!اینهمه شادی الینا...
اینهمه بیرون رفتناش از خونه...
قرارای بیش از حدش با اسما و حسنا...
نشون از اتفاق مهمی بود...
دلش گواه خوب نمیداد...
حس خوبی نسبت به این اتفاق نداشت و نمیدانست دلیل چیست تا بالاخره پانزده اردیبهشت بود که دلیل دلشوره های این چند روزش رو فهمید...
🍃
صبح با صدای زنگ در از خواب پرید.هرچه منتظر شد تا کسی در رو باز کنه بی فایده بود.از جا بلند شد و همینطور که دستی به موهاش میکشید از اتاق خارج شد.خونه خالی بود...
همینطور که به این فکر میکرد که مادر کجاست در رو باز کرد.
با دیدن الینا سعی کرد قلب ضربان گرفتش رو آروم کنه...
الینا هم با دیدن امیرحسین هول شده گفت:
_س...سلام...خوبین؟!
+ممنون...چیزی شده؟!
_نه چی شده؟!
امیرحسین لبخندی زد و دستشو رو چارچوب گذاشت:
+نمیدونم والا این وقت صبح اینجایین...گفتم شاید چیزی شده...
الینا کماکان هول جواب داد:
_نه نه...چ...چیزی نشده...اومده بودم...خب...خواستم قرار شب رو یادآوری خانواده کنم...منتظرم حتما بیاین..
امیرحسین ابرو در هم کشید و گفت:
+کدوم قرار؟!قضیه شب چیه؟!
الینا وحشت زده از لو دادن ماجرا دستش رو جلوی دهنش گرفت و گفت:
_oh...you didn't know that!!!
(اوه...شما نمیدوستی!!!)
اخم های امیر غلیظ تر شد:
+من چیو نمیدونستم؟!
الینا مستاصل سری تکون داد:
_ه...هیچی...با اجازه...
خودش رو به آسانسور پرت کرد و فرار کرد...
&ادامه دارد...
🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊
📢 کپی رمان های کانال بدون اجازه ممنوع می باشد 📛
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سخنرانی بسیار زیبا و آموزنده از استاد دارستانی
✅ در مورد گناهان چشم
💠 این سخنرانی آموزنده رو از دست ندین
خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
@khodaya_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻#تلنگر 🔺
#با_دقت_نگاه_کنید
♦️تونستید حق اینارو ادا کنید ؟؟
♦️تونستید کاری کنید که شرمنده اینا نشید؟؟
♦️می تونید توآخرت جوابشون رو بدید؟؟
هدایت شده از 📢
دعای فرج
🌺بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ
الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ
وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي
الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد
وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ
عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ
الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا
عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان
وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا
مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ
الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ
السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا
اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ
الطّاهِرينَ
♦️اگرهمگی #یڪدل و #یڪصدا
برای #ظهوردعاڪنیم،
قطعاً،امرشریف ظهوربه زودی، #محقق خواهدشد
کبوترم یه عمریه هواییم - @Maddahionlin.mp3
3.61M
⏯ #شور احساسی
🍃کبوترم یه عمریه هواییم
🍃خدارو شکر عمریه امام رضاییم
🎤 #امیر_برومند
👌بسیار دلنشین
#خودشان_جواب_میدهند
یک بنده خدایی از استادهای حوزه آمد پیش آیت الله بهجت و پرسید: شما در دیدارهایتان با امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ، سؤال های علمی هم می پرسید؟
جواب داد: ما از اساتیدمان هم سؤال نکردیم! آنها خودشان میدانستند سؤال ما چیست و جواب را می دادند...
📖 ردپای سپید
#امروز_به_داد_اموات_برسید
☘ آیت الله بهجت (ره) :
🌷 هیچ عملی به اندازه ی صلوات نمی تواند به اموات کمک کند و به دادِ آن ها برسد.
#دیر_شدن_پیروزی_به_خاطــر ...."
🔻خـــاطره ای زیبا از آیت الله بهجــت در دیدار با امام خمینـــی🔻
آیت الله بهجت می فرمود بعد از پیروزی انقلاب به ملاقات آقای خمینی رفتم ایشون فرمودند من اول تکیه گاهم این مردم بود و کار انقلاب پانزده سال عقب افتاد وقتی تکیه گاهم خدا شد طولی نکشید که پیروز شدیم؛
📕زمــزم عرفان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از 📢
°🌸
•☘
ڪاشدراینرمضانلایقدیدارشوم،
سحرۍ با نظر لطف تو بیدار شوم،
کاشمنٺبگذارۍبہسرممهدۍجان،
تاڪہهمسفرهتولحظه دیدار شوم.
#ماه_رمضان [🌛~☘"]
گناه کردن که کاری ندارد!
#مومن بودن جسارت میخواهد👌
اینکه وسط یه عده بی نماز،نماز بخونی !!
اینکه وسط یه عده بی حجاب در گرما و سرما و سر کلاس حجاب داشته باشی !!
اینکه حد و حدود محرم و نامحرم و رعایت کنی !!
اینکه توی محرم مشکى بپوشى و مردم بهت بگن افسرده !!
اینکه به جاى آهنگ و ترانه ، قرآن گوش کنى !!
ناراحت نباش خواهر و برادرم ، دوره آخر الزمان است،
به خودت افتخار کن ...
تو خاصی ...
تو شیعه على هستى ...
تو منتظر فرجى ...
تو گریه کن حسینى ...
نه اُمُّل ...
بگذار تمام دنیا بد وبیراهه بگویند!
به خودت ...
به محاسنت ...
به چادرت ...
به عزاداریت ...
به سیاه پوش بودنت ...
می ارزد به یک لبخند رضایت #مهدی فاطمه.
حجابـ...♡
تجلےِ نگاهـ خداست...😌🍃
°•{لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَاَزَیدًنٌَکُم}•°
حجـاب یعنے همانــ⇣
شُڪـر نعمتـ
ڪہ نعمتــ را افزون میڪند☔️
حجاب افزون میڪند
نعمتــ حیا را...🎈
#ارسالی_اعضا_کانالمون
>❄️< #چادرےهآ
💎امام صادق عليه السلام فرمودند :
المؤمنُ مَن طابَ مَكْسبُهُ ، وحَسُنتْ خَليقَتُه ، وصَحَّتْ سَريرَتُهُ ، وأنْفقَ الفَضلَ مِن مالِهِ ، وأمْسكَ الفَضلَ مِن كلامِهِ .
مؤمن كسى است كه درآمدش حلال و پاك باشد و اخلاقش نيكو و باطنش درست؛ زيادى مالش را انفاق كند و زيادى گفتارش را نگه دارد.
📖الكافي،ج۲،ص۲۳۵،ح۱۸
•| شهیـد مےنامند تـو را
به گمانم اگر روحت را هم بدهے
احساس میڪنم اینجا ودر این سرزمین دختران زیادے هستند ڪه
هر روز پشت سنگـر سیـاه ساده
سنگین خود دفـاع می ڪنند از نجابتشان و هر لحظه شهیــد می شوند
#مدافعان_چادر
#حجاب
#دلنوشته
🍃🌸
🦋
✨﷽✨
💢فتنه هایى در آستانه ظهور
✍پيش از آمدن امام و ظهور آن حضرت، فتنه هایی سنگين، فراگير و شكننده، دنيا را در بر میگیرد؛ همچون گرما و سرما وارد همه ی خانه ها میشود و هيچ كس از آسیب آنها در امان نمیماند.
در این شرایط انسانها با تمام وجود، نيازمندى خود به ظهورِ منجى عدل گستر را لمس کرده و براى آمدن او به درگاه خداوند استغاثه میکنند.
💥رسول خدا فرمودند: «بعد از من فتنه هايى پديد خواهد آمد؛ ... در پى آنها فتنه هاى جديدترى به وجود خواهد آمد كه هرگاه تصور شد در حال از بين رفتن است، دوباره ظاهر میشود؛ تا آنجا كه به درون تمام خانه هاى اعراب خواهد رسيد و دامنگير هر مسلمانى خواهد شد و اين ادامه دارد تا يكى از خاندان من ظهور كند.»
📚 مقدسى شافعى، عقد الدرر، ص ٨٠
✨﷽✨
💢عـابد مـغرور
✍روزے حضرت عیسی (ع) از صحرایے می گذشت. در راہ به عبادتگاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
در این هنگام جوانی که به ڪارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت.وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمندہ ام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش ڪند، چہ ڪنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر
💥مرد عابد تا آن جوان را دید سر بہ آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناہ کار محشور نکن. در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو: ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمے کنیم، چرا که او بہ دلیل توبہ و پشیمانی، اهل بهشت است و تو بہ دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ.
📚به نقل از:محمد غزالی، کیمیای سعادت، ج ۱
»
✍ﺣﺴﺎﺳﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ... ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ!ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎب ﺣﺴﺎﺳﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ چاشنی ﻣﯿﻦ ﻓﺴﻔرﯼ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻟﻮ ﻧﺮﻩ ﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺷﮑمش ﻭ ﺫﺭﻩ ﺫﺭه کباب ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﺯﺩ و ﻓﻘﻂ ﺑﻮﯼ گوﺷﺖ ﮐﺒﺎﺏ ﺷﺪﻩ به مشامت میرسید؛ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮ ﺣﺴﺎﺱ نمیشدی؟؟
"❣شهید مهدی زین الدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبخت ترین
مخلوق خواهی بود
اگر چنان زندگی کنی که
گویینه فرداییوجود دارد
برای دلهره وترس
و نه گذشته ای برای حسرت
چرا که خدایی داری که
همه چیز در دست اوست
خدایی که گذشته ات
را میبخشد
و به تو فرصت میدهد
و برای آینده ات برنامه ها دارد
پس بهش اعتمادکن
شبهای رمضانتون پرازبرکت
ومهربانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا !!!
مرا قلبی ده که سراسر آن را وجودت فراگرفته باشد چنان خون در رگم جاری باش که مکانی برای ناامیدی نماند تو برایم امید محضی هر نفسی که میکشم و در انتظار نفس بعدی میمانم یعنی به تو امید دارم
تک تک لحظه هاتون پرازعطرحضورمعبود
⚠️ #تــنگـــر
بعضی از آیات هستند ڪه وقتۍ
اونا رو میخـونم شـرمنده ی خدا
میــــشم مـثل همـــــین آیه ⇩⇩
«أَلَیْــسَ اللَّهُ بِـــڪَافٍـــ »
آیاخدا برای بندهاش کافۍنیست؟
هدایت شده از 📢
دعای فرج 💚
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
✨الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
✨اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
✨السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ
✨مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین
🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹
التماس دعای فرج