🔸پدر شهید آرمان علیوردی یک سال پس از شهادت فرزندش
"در ماتم پسر، شده موی سرم سفید"
امّا هنوز قاتل او پرسه میزند ..
✍ شهسوار
🇮🇷🥀
@ooriya
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آن را که به صحرای علل تاختهاند
بی او همه کارها بپرداختهاند
امروز بهانهای درانداختهاند
فردا همه آن بُوَد که دی ساختهاند.
(خیام)
❤️🤍💚
@ooriya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق شادی ست، عشق آزادی ست
عشق آغاز آدمیزادی ست
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همّت بر او گماشتن است
عشق شوری زخود فزاینده ست
زایش کهکشان زاینده ست
تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پیله، رقص پروانه ست ..
جنبشی در نهفت پردهی جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق میورزد
دل و جانش به عشق میارزد ..
آدمیزاده را چراغی گیر
روشنایی پرستِ شعله پذیر
خویشتن سوزی انجمن افروز
شبنشینی هم آشیانه روز
آتش این چراغ سحرآمیز
عشق ِآتش نشین آتش خیز
آدمی بی زلال این آتش
مشتِ خاکی ست پر کدورت و غش
تنگ و تاری اسیر آب و گل است
صنمی سنگ چشم و سنگ دل است
صنما گر بدیّ و گر نیکی
تو شبی، بی چراغ و تاریکی
آتشی در تو میزند خورشید
کنده ات باز شعلهای نکشید؟
چون درخت آمدی، ذغال مرو
میوهای، پخته باش، کال مرو
میوه چون پخته گشت و آتشگون
میزند شهد پختگی بیرون
سیب و به نیست میوهٔ این دار
میوهاش آتش است آخر ِکار
خشک و تر هر چه در جهان باشد
مایهی سوختن در آن باشد
سوختن در هوای نور شدن
سبک از حبس خویش دور شدن
کوه هم آتش گداخته بود
بر فراز و فرود تاخته بود
آتشی بود آسمان آهنگ
دم سرد که کرد او را سنگ ؟
ثقل و سردی سرشت خارا نیست
نور در جسم خویش زندانی ست
سنگ از این سرگذشت دلتنگ است
فکر پرواز در دل سنگ است
مگرش کوره در گذار آرد
آن روانِ روانه باز آرد
سنگ بر سنگ چون بسایی تنگ
بجهد آتش از میان دو سنگ
برق چشمیست در شب دیدار
خندهای جسته از لبان دو یار
خنده نور است کز رخ شاداب
میتراود چو ماهتاب از آب ....
🎙 هوشنگ ابتهاج
🇮🇷🌹
@ooriya
یا صاحب الزمان!
یک بار تو از جادهٔ ما هم گذری کن
این شبزده را لایق نورِ سحری کن
هر جا که تو رفتی من بیچاره نبودم
قبل از سفر این بار مرا هم خبری کن
آواره ترین عابر راهم، تو نباشی..
یک بار منِ گمشده را همسفری کُن
من عَهدشکن بودهام ای دوست، ولیکن:
تو چیز دگر هستی و کار دگری کن
ای جانجهان، شاه شهان، خسرو خوبان!
از راه وفا بر منِ مضطر نظری کن
پیر تو شدم زندگیام رو به زوال است
با من تو فقط یک نفسی را سپری کن.
✍ هادی همتی (دلسوخته)
🇮🇷🏵
@ooriya
جام صبوح من بیا، تا شکنم خمار را
چشم گشا و تازه کن، حادثهی بهار را
کی به بهشت رو کنم، گر که شبی به عشوه ای
باز کنی به روی من، باغِ گلِ انار را
رشتهٔ عهد را مبر، تا مبری قرار دل
ای که به ناز میبری، از دل من قرار را
گرچه در آسمان شب نیست مرا ستارهای
در شب اشک من ببین چشم ستاره بار را
ماه و ستاره سوختند از تب اشک و آه من
از چه سحر نمیکنی، این شب انتظار را .
✍ بهرام احدی
🇮🇷🌺
@ooriya