هدایت شده از یهتدون
#قسمت_۱
چهل سال پیش زنی بود بنام ایران، او همه چی داشت ثروت، زیبایی،نگاهی نافذ و موهایی بلند مثل شب سياه
اینها را همیشه شوهر عاشقش در گوش او برایش نجوا میکرد، او را با جنگ و دعوا از همسری مرد قبليش که چشم به زنان فرنگی داشت، برای خود کرده بود و همیشه بخاطر نجات ایران از دست او بخود میبالید.
ایران اما راضی نبود همه ی نعمات، برایش انگار شیرین نبود کسی نميدانست چرا برای او حس خوشبختی نیاورده. او هر روز در برابر چشم همسایه ها زیباتر و برازنده تر میشد، با لباس ها و زیورآلات و سرخاب سفیداب های رنگ و وارنگِ فرنگی، همسرش او را به مانند مدل و مانکن ژورنال های فرنگی در اوج زیبایی میخواست و... میساخت.
اما ایران بازم احساس خوشبختی نمیکرد. او میدید همه از زیبایی و زندگی خوبش تعریف میکنند و میدید مردان همسایه سعی میکنند از رفتار همسر او تقلید کنند تا زنانی به مانند ایران داشته باشند. اما درد زخم ایران بیش از اینها بود و کسی نميدانست..
ایران رنج میکشید با تمام وجود رنج میکشید او برای رفع نياز و درمان دردش هر از گاهی لازم بود مقداری از خون بدنش را خارج کند. طبیبان فرنگی به همسرش گفته بودند اینکار برایش مفید است و تازه می تواند در قبالش پول هم درآورد. راست ميگفتند با اینکار حال ایران خوبتر ميشد پولش را هم که ميگرفتند همسر عاشقش برایش وسایل زیبا می خرید و او به زنی زیبا تبدیل میشد. بعد از اینکار چند روزی حال ایران خوب بود. اما ایران هنوز درد میکشید یکی گفت: ایران بهتر است فقط استراحت کند همه مايحتاج خانه را از بیرون تهیه کنید.. اما مگر میشود؟؟
✍مـحـمــ🔆ــد
💯%یهتدونی باشيم 😎 👇
@yahtadoon
هدایت شده از یهتدون
#قسمت_۲
اما... مگر میشود؟! اينجوري خرج خانه به دخلشان نمیخورد. دلال محل گفته بود مگر نه اینکه ایران خانم وقتی خونش را میکشند حالش بهتر میشود؟! بیشتر از خونش بکشید هم بدرد دیگران میخورد، هم حالش بهتر میشود و هم پول بیشتری بدست می آورید و ایران هم استراحت میکند. او با محبت قبول کرده بود زن و فرزندانش کارهای خانه ایران را انجام دهند و خودش هم مايحتاج را تهیه کند تا ایران بتواند استراحت کند. همسر عاشق ایران هم این لطف او را همیشه با هدایای زیادی جبران میکرد جوري که دیگر همسایه ها هم دوست داشتند بخشی از کارهای خانه ایران را انجام دهند و همین امر باعث شده بود محبت به ایران برای جلب توجه او و همسرش، به رقابتی در بین اهالی محله تبدیل شود و ایران بیشتر از قبل مورد توجه و محبت همسایه ها واقع شود.
همه به ایران و خانواده اش خدمات ميدادند و همسرش هم با لطف، محبت آنان را جبران میکرد و ایران مانند بانوی زیبا ی لمیده بر تخت کنار ساحل زیر نگاه حسرت زده زنان همسایه خدمات ميگرفت.
اما ایران علیرغم درمان های طبیبان،تلاش های همسرش، خون هایی که فروخته بود و استراحت مطلق، همچنان احساس خوشبختی نمیکرد، بدن ایران خانم خشک و ناتوان شده بود او نمی تواست همراه فرزندانش کاردستی درست کند حتی نمی توانست آنها را در آغوش بگیرد. مانند عروسکی فرنگیِ زیبا اما پلاستیکی، خشک... و بی روح!!!
فرزندان از حالت مادر بسیار ملول و غمگین بودند. نشاط از جسم و روح جوان آنها رفته بود و تمام اندیشه شان حال مادر بود و بس...
تا زمانیکه از عطار پیر محله شنیدند درمان درد مادر... چیست..
✍ مـحـمــ🔆ــد
💯%یهتدونی باشیم 😎👇
@yahtadoon
هدایت شده از یهتدون
#قسمت_۳
زمانیکه از عطار پیر محله شنیدند درمان درد مادرشان، نه خون فروختن, خوردن و استراحت،که از قضا پرهیز و کار کردن است و از همسرِ مادر خواستند روش درمان مادر را عوض کند و کارگر نیوفتاد، زبان به شکوه و گلایه باز کردند.پیر عطار به آنها گفته بود که درد مادرشان از جسم نیست، درد درون روح اوست،روحی که در قفس نیاز و احتیاج اسیر شده،اما هوای پرواز در آسمان غنا و فرزانگی دارد، ایران از خودش راضی نیست، او از زمانیکه مانند امیرکبیرهای محله را شناخت، نه طاقت تن دادن به زناشویی پسر خاندان اربابی را داشت و نه عشق "خانه زاد دلال" را می خواست. روح الله حکیم نسخه ای از فعالیت و پرهیز و حجامت و قناعت در مصرف، برای ایران توصیه کرده بود. به فرزندانش گفته بود سلامت مادر را در بازگشت به سنت های صالحه ی گذشتگان باز خواهند یافت. همسر عاشق اما، به توصیه های دلال بیشتر اعتماد داشت و اعتنا میکرد، بچه های ایران، حضور همیشگی اهل و عیال دلال در خانه شان را که ديگر حالت صاحبخانه رو به خودشون گرفته بودن تا حدي که به اختلاف همسر عاشق و بچه های ایران نیز دامن ميزدند را خوش نداشتند،اختلاف بین فرزندان و همسر ایران هر روز عمیقتر شده،سرانجام به نزاع خانوادگی شدیدی منجر شد. سرانجام یک روز او بهمراه خانواده دلال و همه ی ثروت اندوخته شده از پول خون ایران، از ترس خشم فرزندان او فرار کرد.
بعد از رفتن " خانه زاد دلال"، ایران خانم و فرزندانش تصمیم گرفتن زندگی جدیدی و مطابق با معنای واقعی توانمندی که عطار حکیم بهش ميگفت آزادگی، شروع کنن اما شرایط موافق خواست دل اونها پیش نرفت
✍ مـحـمــ🔆ــد
💯%یهتدونی باشیم 😎👇
@yatadoon
هدایت شده از یهتدون
#قسمت_۴
تمام همسایه ها که در خدمت به ایران خانم با هم رقابت میکردن به او و بچه هاش پشت کردن و گاهی حتی دشمنی...اونا با کمک دلال سعی داشتن شیرینی حس توانمندی و بی نیازی رو که ایران طالبش بود، برای او و بچه هاش تلخ کنن. دلال با نفوذش روی همسایه ها تمام تلاشش و میکرد تا ایران را در دوران درد و بیماری و خون فروختن نگهداره، هر چند ایران هم بخاطر شرایط سختی که بعد چپاول ثروتش، دچارش شده بود، مجبور بود همچنان خونش و بفروشه، اما اون و بچه هاش به امید روزی بودن که ديگه نیازی به اینکار نداشته باشن. فرزندانش هم بخاطر مادرِ رنج کشیده شون، تمام تلاش شون بکار میبستن تا به اون روز برسن.
خریدن خون مادرای ديگه برای دلال و "خانه زاد" هاش، به طمع پول و ثروت که در طول سالها به رویه عادی تبدیل شده بود، تحت تاثیر کاری که ایران خانم و بچه هاش کردن، داشت به خطر می افتاد. بچه های مادرای ديگه هم، ممکن بود نخوان بیماری مادرشون ادامه داشته باشه، همین موضوع، دلال و نگران کرده بود، به همین دلیل با ایران و بچه هاش دشمنی عمیقی داشت و همسایه ها رو بر علیه اونا تحریک میکرد. در طول سالها، هر بار به شیوه و سیاق جدیدی مشکلاتی رو به ایران تحمیل میکرد. اما... این ایران که بسیار متفاوت از ایرانِ بیمار بود، همیشه علیرغم تحمل سختی های زیاد، بخاطر داشتن سلامتی و توانمندیش، سربلند مبارزه میکرد. او دوست نداشت هيچوقت به دوران تن پروری و ناتوانی برگرده، او از اینکه جسم و روحش سالمند، خوشحال بود، ایران خانم این روزها همراه فرزندانش فعالیت میکرد، می آموخت و میساخت...
✍ مـحـمــ🔆ــد
💯%یهتدونی باشیم 😎👇
@yahtadoon
هدایت شده از یهتدون
#قسمت_۵
او حتی ميتونست در داغ فرزندان و نوه هاش اشک بريزه و در مواقع شادی، اونها رو در آغوش بگیره، علیرغم تمام دشمنی ها، او شاهد پرورش فرزندانی قوی بود که کم کم داشتند تحسین و غبطه ی همسایه ها و محلات دیگر رو بر می انگیختند، دوباره ایرانِ سربلند، دوران تحسین دیگران و تجربه میکرد، اما اينبار بخاطر فرزندان برومند، و نوه های نورسی که فرزندانش به ایران سربلند هدیه کرده بودند.
قلب پاک و بیخبر نوه های ایرانِ سربلند اما، دلال را به طمع انداخته بود، دلال و شرکاش اينبار با دست انداختن به خاطرات دوران بخور و بخواب ایران خانم، گذشته ای خیالی و پر نعمتِ بیزحمت و برای نوه ها ترسیم کردند و با سودای آزادی از رنج و کار و زحمت، تلاش میکردند نوه ها رو هوایی کنند تا بلکه نوه ها، ایران سربلند رو به دوران گذشته برگردونند.
یک روزی از همون قديما، یکی از بچه مثلا زرنگایِ دلال بهش گفت: يه چيزي ساختم که می تونيم باهاش به بچه های ایران خانم نزدیک بشیم مثل دوست صمیمی... با اونا حرف بزنیم و بهشون وانمود کنیم ما خیلی خوبیم و خوشبختیم و اونا چقدر بدبختن و هيچي ندارن و ما دلمون براشون میسوزه می خوايم خوشبخت شون کنیم....
✍ مـحـمــ🔆ــد
💯%یهتدونی باشیم 😎👇
@yahtadoon
هدایت شده از یهتدون
#قسمت_۶
...دلال که خیلی خوشش اومده بود بهش قول داد اگه موفق بشه جایزه خیلی خوبی بهش میده، وعده ی دلال هوش از سر بچه برد و اون تصمیم گرفت به هر قیمتی موفق بشه، تلاش بچه دلال که در طول سالها سختی هايي و برای ایران خانم ایجاد کرده بود زمان نوه ها هم ادامه داشت و با دستگاه هایی که ساخته بودن تونسته بودن در هر موقع و هر جا به اعضای خانواده نزدیک بشن و باهاشون تبادل افکار داشته باشن، از همین طریق ذهنیت تعدادی از بچه ها و نوه های ایران خانم که از نسل وجنس مرد خانه زاد دلال بودن، جذب کردن، اونا در آرزوی زندگی راحت، دل و دین به ثروت دلال فروخته بودن و موفقیت و در کنار گذاشتن کینه ها از دلال میدونستن، این طرز فکرشون باعث شده بود اشتباه گذشتگان و تکرار بکنن، اشتباهاتی که روند بهبودِ مادر و کند کرده بود ، ایران که در این سالها بسیار قوی شده بود تا جایی که به همسایه هاش هم کمک میکرد تا در برابر دلال و ظلم هاش مقاومت کنن، جفا و غفلت بعضی از بچه هاش تحمل میکرد او میدونست اونها باید به تجربه، آگاهی و باور برسند، برای رسیدن به این باور و آگاهی، ایران برای بچه هاش قصه گفت، قصه های واقعی، اونا با هم حرف زدن، گفتن و خندیدن، گریستن، خشمگین شدن و تلاش کردن برای آگاهی...
ایران میدونست نتیجه با عزت زیستن، تربیت نسلی آزاده است که با عشق و ایثار و آزادگی،اون اتفاق بزرگ و رقم میزنن...
حالا موعد اون اتفاق بزرگ برای ایران رسیده بود... و ایران داشت در نگاه نسلش نور بصیرت و آگاهی را علیرغم سایه ای که کمبود، تحریم و خیانت بر چهره شون انداخته بود، میدید...
✍ مـحـمــ🔆ــد
💯%یهتدونی باشیم 😎👇
@yahtadoon