eitaa logo
عشاق شهادت:))🇮🇷🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
8.4هزار ویدیو
379 فایل
‹ ﷽ › شروع نوکریمون: 1403/3/3 تجربہ‌بہم‌یا‌دداده‌ڪہ... برا؎اینڪه‌طلب‌شہادت‌ڪنۍ، ‌نبایدبہ‌گذشتہ‌خودت‌نگاه‌ڪنۍ...! راحت‌باش!نگران‌هیچۍنباش!!🌙💔 کپی حلاله مومن ناشناسمون: https://daigo.ir/secret/8953055305
مشاهده در ایتا
دانلود
|نمازشب| طلبه هم حجره ای شهید آرمان می‌گوید درمدتی که ما در حجره با هم بودیم شبی نبود که شهید علی وردی سحرگاه برای نماز شب بیدار نشود و این طور می‌شود که خدا شهید علی وردی را سر دست بلند می‌کند و به عنوان یک الگو به همه نشان می‌دهد و او دل چند میلیون آدم را متوجه خودش می‌کند.
|آخرین‌جشنِ‌تولد| داداش کوچک آرمان تعریف می‌کند: «خستگی برای داداش معنا نداشت. وقتی به حوزه رفت، فقط هفته‌ای ۲ روز می‌آمد خانه. با این که درس‌های حوزه خیلی زیاد بود، اما شب‌ها که همه خواب بودند بیدار می‌ماند و آن‌ها را انجام می‌داد. نمی‌خواست مامان و بابا ناراحت شوند.» او یاد آخرین جشن تولد آرمان می‌افتد و می‌گوید: «آخرین جشن تولدش از او پرسیدیم چه آرزویی داری؟ چیزی نگفت. کمی بعد آرام به مادرم گفته بود «شهادت». _به‌روایت‌از‌برادرشهید،محمدامین
~°•°🪴•° شیخ جعفر شوشتری یک روز بالای منبر فرمودند: «بوی کهنه‌ی سوخته می‌آید» همه همهمه کردند و دنبال این بودند که ببینند کجا آتش گرفته است. بعد فرمودند: «شیخ جعفر کذاب به شما گفت بوی کهنه سوخته می‌آید، همه باور کردید؛ ولی یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر صادق آمدند و گفتند: جهنم حق است، گناه نکنید، کدامتان باور کردید؟!» 📚 گفته‌های آن بزرگوار (آیت الله مجتهدی)، علی عزلتی مقدم، ص۲۴
✨ |غیرقابل‌بخشش...| آرمان از غیبت کردن و دروغ گفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت می‌کردند اول از عواقب آن توضیح مفصل می‌داد. او می‌گفت: هر چیزی که برای خودت نمی‌پسندی، برای دیگران هم نپسند. اگر ادامه می‌دادند، آن جمع را ترک می‌کرد‌. شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ _عمرِ شهید آرمان کوتاه بود ، اما با کیفیت بود! _ آرمانِ عزیز یکی از مهم‌ترین دغدغه‌هاش غزه و فلسطین بود ... _به‌روایت‌از‌دوستِ‌شهید 🌹 🕊 ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بهش گفتم: راضی ام شهید شوی ،ولی الان نه! توی پیری. محمدحسین گفت: لذتی که امام حسین علیه السلام بُرد ،حبیب نبُرد... 🌱 مرام‌های خاص زیاد داشت اما بعضی چیز ها برایش قانون بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمزها این بود: محمد حسین همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشم‌خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق می‌داد و تو باید قبول می‌کردی که به واسطه عکس شهدا حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی قرارداد که تمام می‌شد و خانه را که می‌خواستیم عوض کنیم بعضأ عکس‌ها هم نو می‌شد، یادم هست وقتی پوسترهای کم عرض شهدا مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس‌های بیشتری را می‌تواند در خانه جا بدهد. ♥️ راوی: همسر شهید
... 🔸بعضی وقتها چای یا شکلات تعارفش می‌کردم، می‌گفت: میل ندارم،یادم می افتاد که امروز دوشنبہ است یا پنجشنبه، اغلب این دو روز را روزه می گرفت چشـم هایـش نافـذ و پـرنور بود ،همہ گردان می‌دانستند محسن اهـل نمـاز و گریه های شبانه بود.
من اجازه نمی‌دادم شهید خیزاب زمانے ڪه محاسن خود را اصلاح می‌ڪنند آن را دور بریزند و نگه می‌داشتم تا در آب روانے بریزم، چند بارے قبل از شهادتشان فرصت نشده بود که برویم و محاسنشان را دور بریزیم محمدمهدے این مسئله را می‌دانست ، یک روز ڪه با گریه از من اصرار ڪرد آن‌ ها به پسرمان دادم ڪه ببیند و به محض دیدنشان گریه‌اش شدت گرفت و ساعت‌ ها روے آن‌ها خوابید تازه آن لحظه من روضه حضرت رقیه(س) را درک ڪردم ڪه لحظه‌اے ڪه ایشان طلب پدر ڪرد سر پدر را برایش بردند.💔🥀 ♥️🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍂 🔻ایام شباب محرم سه سال پیش هیئت شباب المهدی، بوستان رازی با آرمان علیوردی اون ایام ایامی بود که روضه‌ها تعطیل شد، فقط فضای باز آزاد بود، هر روز ۴ ساعت برنامه داشتیم و من به شدت خسته می‌شدم ولی آرمان هم قبل هیئت خودمون هم بعد هیئت خودمون می‌رفت و روضه‌های دیگه رو شرکت می‌کرد می‌گفت خادمی کردیم بریم روضه هم بشنویم...
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ _عمرِ شهید آرمان کوتاه بود ، اما با کیفیت بود! _ آرمانِ عزیز یکی از مهم‌ترین دغدغه‌هاش غزه و فلسطین بود ... _به‌روایت‌از‌دوستِ‌شهید 🌹 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دوست شهید نوری: یک روز قبل از سالگرد شهادت بابک بود. هرطور برنامه ریزی میکردم نمیتونستم خودم را به مراسم برسانم. از این که کارهام پیچیده شده بود خیلی ناراحت بودم. به خودم میگفتم شاید بابک دوست ندارد به مهمونیش برسم. شب موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم: خیلی بی معرفتی ، دلت نمیخواهد من بیام؟باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوستت دارم هرچند ازت دلخورم. توی همین فکر ها بودم که خوابم برد. خواب بابک را دیدم: بهت زده شده بودم زبانم بند امده بود. بابک خونه ی ما بود. میخندید میگفت: چرا ناراحتی؟! گفتم:بابک همه فکر میکنن تو مردی. گفت: نترس، اسیر شده بودم ازاد شدم. با هیجان بغلش کرده بودم به خانوادم میگفتم: ببینید بابک نمرده.اسیر بوده. بابک گفت: فردا بیا مهمونیم. گفتم : چه مهمونی؟! گفت: جشن سالگرد ازادیم. گفتم : یعنی چی؟ گفت:جشن ازادیم از اسارت این دنیا. بغضم گرفت شروع به گریه کردم.از شدت اشک صورتم خیس شده بود از خواب بیدار شدم. با چشمام پر از اشک نماز صبح خوندم. برخلاف انتظار تمام مشکلات حل شد و‌نفهمیدم چطوری رسیدم به سالگرد بابک. گفتم بابک خیلی مردی.. 🦋💙 🌹
از زندگی شهید حسن فاتحی