#مجردی
💞اثر عوامل #خارجی بر آرامش خانواده
❣برای #حفظ آرامش در خانه، باید مراقب عوامل خارجی ایجاد ناآرامی در خانه هم بود.# متاسفانه بسیاری از اوقات، در زندگیهای جدید و #سبکهایی که برای برنامههای زندگیمان انتخاب میکنیم، آرامش را در نظر نمیگیریم و روی آن به #عنوان یک عامل تعیین کننده انتخابهایمان فکر نمیکنیم.
❣یکی از عوامل خارجی که در #اغلب خانوادهها سهم قابل توجهی از زندگی روزمره را به خود #اختصاص داده، فیلم و برنامههای تلویزیونی است. فیلمهای که در آن انسانهایی با نقشهای #ناآرام نمایش داده میشوند، ممکن است ما را #بخندانند یا بگریانند و یا به ما هیجانی بدهند و ما را #سرگرم کنند اما آن چیزی که از ما میگیرند خیلی گرانتر از آن چیزی است که به ما میدهند و #ضربۀ خود را در دراز مدت وارد خواهند کرد. آنها #آرامش را از ما میگیرند.
❣اثر منفی بسیاری از #موسیقیها هم همین است که آرامش انسان را به هم میزند.
❣امروزه روانشناسی #فیزیولوژیکی، آثار #مخرب چنین موسیقیهایی در #روح انسان را به خوبی بیان میکنند.
🎙#استاد #پناهیان
@oshahid
🍃🌸🍃
#همسرداری❤️💫
ریتم قلب مرد با تن #صدای همسرش ارتباط مستقیم داره
شاید باورتون نشه ولی #خانومایی که لحن #صداشون بالاست به هیچ وجه برای همسرشون #خوشایند نیستن وقتیکه پیش همسرتان هستید، #ملایم صحبت کنید. تن صدایتان را طوری تنظیم کنید که همسرتان از صحبتکردن شما #آرامش بگیرد.
از کلمات وزین و عبارات #محبتآمیز استفاده کنید وگاهی با #صدای کودکانه با همسرتان صحبت کنید اما نه #خیلی زیاد
#لحن آرام و استفاده از واژه های محبت آمیز مثل عزیزم . #عشقم و ... معجزه خواهد کرد
پس خیلی چیزا به لحن #شمابستگیدارد.
🍃🌸🍃
@oshahid
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈چهاردهم ✨
اما خبری از سهیل نبود..داشت دیر میشد و باید کم کم برمیگشتیم خونه.
برگشتم ببینم چکار میکنه؛هنوز روی همون نیمکت نشسته بود و نگاهش به بچه ها بود و فکرمیکرد.😟🤔
محمد اومد سمت ما و گفت:
_بیاید چایی ای،☕️میوه ای،🍎🍐چیزی بفرمایید.کم کم دیگه باید بریم.
سهیل بلند شد و رفت پیش محمد.
ضحی هم از بازی خسته شده بود و بدو رفت پیش باباش.منم دنبالشون رفتم.
محمد و مریم و ضحی یه طرف نشستن و باهم مشغول صحبت شدن.انگار که اصلا من و سهیل نبودیم.😑سهیل هم یه طرف نشسته بود.من موندم چکار کنم.
اینجوری که اینا نشستن من مجبور بودم نزدیکتر به سهیل بشینم.😐
داشتم فکر میکردم که محمد جوری که سهیل نفهمه با اشاره ابرو گفت اونجا بشین.با نگاه بهش گفتم
_نفهمیدم،یعنی نزدیک سهیل بشینم؟؟!!!
نگاهی به سهیل انداخت و با اشاره گفت:_آره.
به سهیل نگاه کردم،سرش پایین بود و با میوه ش بازی میکرد.با بیشتر ازیک متر #فاصله از سهیل نشستم.
وقتی متوجه نشستن من شد خودشو جمع کرد.
تعجب کردم.😟آخه شب خاستگاری همه ش سعی میکرد نزدیک من بشینه.خودشم از حرکتش تعجب کرده بود،آخه به تته پته افتاده بود.🙈
محمد یه بشقاب میوه داد دستم🍎🍐 و دوباره مشغول صحبت با مریم شد.
سهیل همونجوری که سرش پایین بود آروم گفت:
_شما این آرامش رو چطوری به دست آوردین؟
-این آرامش رو ✨ #خدا✨ به من هدیه داده.خدا برای هرکاری که آدم بخواد انجام بده #روش_هایی گفته که اگه اونا رو انجام بدیم تأثیر زیادی توی زندگیمون داره،هم تو این دنیا تأثیر داره،هم اگه به #نیت اینکه چون خدا گفته انجام بدیم توی اون دنیا اثر داره.یکی از آثارش داشتن #آرامش توی زندگیه.وقتی توی زندگیت #هرکاری خدا بگه انجام میدی یعنی برات مهمه که خدا ویژه نگاهت کنه.وقتی خدا ویژه نگاهت میکنه دلت آروم میشه.
-آرامشی که با کوچکترین موجی ازبین میره؟😕
-آرامشی که با بزرگترین تلخی ها و سختی ها ازبین نمیره.👌
-یعنی سنگدل شدن؟🙁
-نه.اصلا.اتفاقا همچین آدم هایی خیلی #مهربون هستن،اونقدر که حتی راضی نمیشن دانه ای از مورچه ای بگیرن یا خار تو دست کسی بره.☝️
-متوجه نمیشم.😟
-مثلا امام حسین(ع)خیلی مهربونن. میدونید که با #دخترکوچولوش چطور رفتار میکرد،تحمل گریه های علی اصغرش سخت بود براش.شب عاشورا بوته های خارو از اطراف خیمه ها جمع میکرد که فرداش #خار تو پای بچه ها نره.اما همین امام حسین(ع) #بادشمن سرسختانه میجنگه.⚔ همین امام حسین(ع)هرچی به شهادت نزدیکتر میشه #آرامتر ونجواهاش #عاشقانه_تر میشه.چون خدا داره میبینه.آدم وقتی باور داره خدا نگاهش میکنه میگه خدایا هرچی توبگی،هرچی تو بخوای،من و هرچی که دارم فدای یه نگاه تو.نوکرتم که یه نگاه به من میکنی،منت سرمن میذاری به من نگاه میکنی،چه برسه به نعمت هایی که به من میدی.
باتمام وجودم و با تمام عشقم به خدا این حرفها رو به سهیل میگفتم؛
مثل امروز تو دانشگاه.😊👌اگه یه کم دیگه از عشق به خدا میگفتم از خوشحالی گریه م میگرفت.دیگه ادامه ندادم.
سهیل گفت:
_از کجا میدونید خدا الان،تو این لحظه، برای حالی که توش هستید چی گفته؟مثلا الان شما برای نشستن مشکل داشتید.ازکجا فهمیدید خدا برای این زاویه نشستن شما چی گفته؟
توی دلم گفتم ناقلا حواسش بوده.🙈
بهش گفتم:
_اولش باید #مطالعه کنید.ببینید خدا برای کارهای مختلف چی گفته.قبلا گفتم،مثلا برای غذاخوردن،خوابیدن و چیزهای دیگه.بعد که خوب مطالعه کنید #اخلاق_خدا میاد دستتون.هرجا توی موقعیتی قرار گرفتید که درموردش مطالعه نکرده بودید،به #قلبتون توجه کنید،ببینید دلتون چی میگه.
-مثلا من دلم میگه به ازدواج با شما اصرار کنم.به حرف دلم گوش بدم؟☺️
🦋♥♥♥️•|{ رِیْحانَةُ النَّبْی }|•♥️
#منمحمدرادوستدارم 🍃🌸
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
@oshahid
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈صد و چهل و سوم ✨
بچه ها خواب بودن.😴😴😴نگاهشون میکردم. وحید اومد پیشم.
آروم گفتم:
_وحید،از اینکه پدر هستی چه حسی داری؟😊
-قابل توصیف نیست.😍
-بزرگترین چیزی که من بهش افتخار میکنم،#بعدازهمسری_شما،مادر بودنه. حس خیلی قشنگیه که واقعا قابل توصیف نیست.☺️
به وحید نگاه کردم.گفتم:
_من هنوز هدیه مو بهت ندادم ها.😌
وحید لبخند زد.رفتیم تو هال.گفتم:
_خیلی فکر کردم که چه هدیه ای بهت بدم بهتره..ولی هیچ چیز مناسبی به ذهنم نرسید..😇تا دو روز پیش که متوجه موضوعی شدم..هدیه من به شما فقط یه خبره..☺️یه خبر خیلی خیلی خیلی خوب...
یه پاکت✉️ بهش دادم.وحید لبخند زد و گفت:
_تو هم هدیه ت تو پاکته؟😁
منم لبخند زدم.☺️اینبار من با دقت و لبخند نگاهش میکردم.وحید وقتی پاکت رو باز کرد به کاغذ تو دستش خیره موند.✉️👀بعد مدتی به من نگاه کرد.بالبخند و تعجب گفت:
_جان وحید واقعیه؟😳😍
خنده م گرفت.
-بله عزیزم.☺️
-بازهم دوقلو؟😧😳👶🏻👶🏻
-بله.☺️🙈
خیلی خوشحال بود.نمیدونست چی بگه.گفت:
_خدایا خیلی نوکرتم.😍☺️
یک هفته بعد تو هواپیما بودیم به مقصد نجف... 🕌🛫
وحید گفت:
_کجایی؟😉
نگاهش کردم.
-تو ابر ها،دارم پرواز میکنم.😌
خندید.😁
تو حرم امام علی(ع) نشسته بودیم. پسرها خواب بودن😴😴 و فاطمه سادات با کتابش📕 مشغول بود.مثلا مثل ما داشت دعا میخوند.وحید گفت:
_زهرا😊
نگاهش کردم.
-جانم؟😍
جدی گفت:
_خیلی خانومی.😇
بالبخند گفتم:
_ما بیشتر.😉☺️
خندید.بالبخند گفت:
_من تا چند وقت پیش خیلی شرمنده بودم که تو بخاطر من این همه سختی تو زندگیمون تحمل کردی.ولی چند وقته فهمیدم اونی که باید شرمنده باشه من نیستم،تو هستی.☺️
-یعنی چی؟!😅
-فکر میکنم اون همه سختی ای که من کشیدم برای این بوده که چون تو خیلی بزرگی، ☝️امتحاناتت سخت تره.درواقع من هیزم تری بودم که با خشک ها باهم سوختیم.☺️😆
خنده م گرفت.گفتم:
_من از همون فردای عقدمون عاشق این ضرب المثل استفاده کردن های شما شدم.😅
وحید هم خندید.😁جدی گفتم:
_اینم هست ولی همه ی قضیه این نیست.😇
-یعنی چی؟!🤔
-ما نمیتونیم بگیم #حکمت کارهای خدا چیه،چون ما عالم به غیب نیستیم.اما چیزی که به ذهن من میرسه اینه؛
یکی بود،یکی نبود،غیر از خدا هیچکس نبود..
تو میلیاردها آدمی که رو زمین🌏 وجود داره،یه وحید موحد بود و یه زهرا روشن.این دو تا باید تو یه مرحله ای به هم میرسیدن.برای اینکه این دو تا وقتی به هم رسیدن،بهتر بتونن بندگی کنن،باید به یه حدی از #پختگی میرسیدن.وحید موحد #باصبر باید پخته میشد،تو آرام پز.زهرا روشن تو کوره...👌همه ی اتفاقات زندگی ما رو #حساب_کتاب بود.حتی روزها و ثانیه هاش.شاید اون موقع به نظر من و شما وقت خوبی نبود ولی #خدا همه چیزش رو حسابه.
👈اینکه وحید موحد کی اتفاقی زهرا روشن رو ببینه،
👈اینکه کدوم وجه زهرا روشن رو ببینه که بیشتر عاشقش بشه،
👈اینکه زهرا روشن کی با امین رضاپور ازدواج کنه،
👈اینکه امین رضاپور کی شهید بشه،
👈اینکه پیکرش کی برگرده،
👈اینکه وقتی شهید میشه با کی باشه،
همش رو #حساب_کتاب بود.اگه اون وقتی که اومدی خاستگاری من،من قبول میکردم،الان این #جایگاهی که برات دارم رو نداشتم.اون یکسال زمان لازم بود تا شما منو بیشتر بشناسی.من و شما هر دو مون به این زمان ها نیاز داشتیم. نه شما بخاطر من منتظر موندی،نه من بخاطر شما..
خدا سختی هایی پیش پای ما گذاشت تا کمکمون کنه #بنده_های_خوبی باشیم. میبینی؟ما به خدا خیلی #بدهکاریم.همه ی زندگی ما #لطف خداست،حتی #سختی ها مون هم لطفش بوده و هست..من و شما باهم #بزرگ میشیم. سختی ها مون برای هر دو مون به یه اندازه امتحانه.
-زهرا،زندگیمون بازهم #سخت_تر میشه...کار من تغییر کرده. #مسئولیتم بیشتر شده.ازت میخوام کمکم کنی.هم برام خیلی دعا کن،هم به #مشورت هایی که برای کارم میدی نیاز دارم،هم به #آرامش دادن هات،هم اینکه مثل سابق #پشت_سنگر نیروها مو تقویت کنی.
بالبخند گفتم:
_اون وقت خودت چکار میکنی؟همه کارهاتو که داری میگی من انجام بدم.😅
خندید و گفت:
_آره دیگه.کم کم فرماندهی کن.😁😍
-این کارو که الانم دارم میکنم..😌من الانم فرمانده خونه و شوهرم هستم..یه کار جدید بگو.😉
باهم خندیدیم.😁😃وحیدعاشقانه نگاهم کرد و گفت:
_زهرا،خیلی دوست دارم..خیلی خیلی.😍
-ما بیشتر.☺️
وحید مهرشو گذاشت جلوش و گفت:
_میخوام نماز✨ بخونم،برای #تشکر از خدا،بخاطر داشتن تو.😊
بعد بلند شد و تکبیر گفت.منم دو قدم رفتم عقب تر و #نمازشکر خوندم بخاطر داشتن وحید.
بعد نماز گفتم
💖خدایا *هر چی تو بخوای*.👉تا هر جا بخوای هستم.خیلی کمکمون کن،مثل همیشه...💖
پایان😊
امیدواریم خوشتون اومده باشه از شبهای بعد با رمان جدید و زیبای دیگه باهاتون همراهیم بزرگواران👏👏👏👏👏👏🌹🌹🌹🌹🌹🌹😊 التماس دعا یاعلی
هدایت شده از بنر دونی مون
چند سال بود #نماز میخوندم ولی #آرامش نداشتم 😢
#خدا رو دوست داشتم ولی نمیتونستم راحت باهش ارتباط بگیرم 😔
تا یه روز لینک یک کانال دستم رسید
🍃تازه علت خیلی از اتفاقات زندگیم و فهمیدم
این کانال #زندگی من و عوض کرد..😍
دلم نیومد به شما معرفی نکنم
👈اگه حاجت و گرفتاری داری
اگه میخواین #تحول رو تجربه کنید سریعتر رو لینک زیر بزنید و وارد شید💌👇
#جملات_حکیمانه_آرامبخش 😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1744109600C1a5cd62545
یک قدم👣تا معجزه😱👆
#سمت_خداااااا 🦋👆
🔴 #ایده_معنوی
💠 گاهی به همراه همسرتان به #زیارتگاه و یا #گلزار شهدا رفته و در مکانهای معنوی با همسرتان صحبتهای #معنوی و عرفانی داشته باشید.
💠 اینگونه کارها و سخنان، بسیاری از #دلخوریها، کینهها و زنگار قلب را شسته و حتی #سختیها و گرفتاریهای زندگی را #آسان میکند.
💠 اتصال به #معنویت، مدتها به شما انرژی داده و به زندگیتان #آرامش میبخشد.
همســــــــــــــــــــࢪداࢪے🦋🌸😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد بزرگ است
و
خدا بزرگ تر 🌤
#آرامش🍃