🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️
🍃ایثار و وفا خصلتـــ والاے تو بود
🍂ایمان علے نقش به سیماے تو بود
🍃گر لبـــ نزدے به آبـــ دریا عبّـاس
🍂دریاے ادبـــ میان لبـــ هاے تو بود
⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹
🍃افتادے از بلندے و آقا سرتـــ شڪستـــ
🍂دستتـــ بریده شد و بال و پرتـــ شڪستـــ
🍃وقتے عمود آمد و شقُّ القـمر شدے
🍂تیر ڪمان میان دو چشم تَرتـــ نشستـــ😭
#شب_تاسوعا
#حضرت_ابالفضل_العباس(ع)
#شب_تاسوعا
#حضرت_عباس
گویا ستون از خیمه گاه ناخدا رفت
آن دم که سقّای حرم، صاحب لوا رفت
وقتی خبر آمد علَم از دستش افتاد...
زینب همان دَم تا تَه این ماجرا رفت
در بین زنها حرف چادر بود و معجر
وقتی رمق از جسم سردار وفا رفت
از داغ او ، شد قامت مولا خمیده
در نزد دشمن پشت او تا انحنا رفت
تیغ بلا دستان ساقی را جدا کرد..
دیگر نگویم تا کجا این ماجرا رفت
باران تیر از سمت دشمن شد روانه
تیری به مشکش آمد و.. گویا قُوا رفت
یک نانجیبی ، با عمود آهنین زد
تا عرش اعلا ناله ی اَدرک اَخا رفت
وقتی عمود خیمه را بابا کشیدی...
اشک از دو چشم عمّه هایم بی صدا رفت
زان پس که رفتی ای علمدارم ابوالفضل..
اندر اسارت زینب درد آشنا رفت
باور ندارد مادرت این ماجرا را..
تا پیشواز کاروان ، آن بینوا رفت
قربان دستانت که مشکل می گشاید
حتی مسیحی تا حرم بهر شفا رفت
شاعر: ✍
#حسن_نبی_جندقی
🏴 #شب_تاسوعا
#شب_نهم_محرم
#حضرت_عباس
باز دارند به چشمان ترم میخندند
برغم تو که شکسته کمرم میخندند
تکیه گاه منی و بال و پرمن هستی
همه اینجا به من و بال و پرم میخندند
سر روی خاک نهادی و همه شیر شدند
گرگ هایی که چنین دور و برم
میخندند
ای علمدار حرم ، بعد تو لشکر دارند
بر من و زخمِ به روی جگرم میخندند
رفتنت کار مرا سخت به هم پیچیده
همه دارند به زن های حرم میخندند
✍شاعر:
#محمد_کابلی
🏴#شب_تاسوعا
#شب_نهم_محرم
#حضرت_عباس
مرا فهم مقامش هیچ در باور نمی آید
که قطره از شناسایی دریا بر نمی آید
علمدار حسین است و برای واژه "غیرت"
یقین دارم که مصداقی از او بهتر نمی آید
نمی فهمند دشمن ها کسی که مظهر خوبیست
بگو با صد امان نامه! به سوی شر نمی آید
دهان دشمنش با دیدنش از بهت وامانده ست
بگوید کیست اینک این اگر حیدر نمی آید؟!
کمان ابروان و تیر مژگانش فقط کافیست
از این رو وقت جنگ عباس با لشکر نمی آید
وفایش را بنازم! رفت تا آب و نخورد از آب
در اوج تشنگی هم باز صبرش سر نمی آید
.
.
.
برادر آمده گریان و با اندوه می پرسد:
چرا این تیر از چشمت برادر در نمی آید؟
علمدارم بگو تا با چه رویی خیمه برگردم
بگویم بچه هایم را که آب آور نمی آید؟
عمود خیمه اش را می کشد پایین و می گوید:
عمو دیگر نمی آید، عمو دیگر نمی آید....
✍شاعر:
#امیر_حسین_عظیمی