eitaa logo
استاد محمد شجاعی
307.5هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
851 فایل
گروه رسانه منتظر رسانه رسمی استاد محمد شجاعی استاد و پژوهشگر بین‌المللی «انسان شناسی الهی» 👤 پشتیبان @poshtiban_pasokhgoo 📞 روابط عمومی ۰۲۱۵۵۹۶۱۴۱۲ ۰۲۱۵۵۹۰۸۰۳۸ 🌐 سایت montazer.ir 📢 جهان خبر @jahan_khabar 📥 آرشیو مباحث @archive_ostad_shojae
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📡 دو پوستر بالا سرفصل‌های سخنرانی استاد شجاعی در جلسات امروز دوشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۲ می‌باشد.👆 ✘ فایل صوتی و تصویری این دو جلسه را نیز می‌توانید در دو آدرس زیر در «آرشیو پخش زنده» وب سایت مدیا منتظر مشاهده نمایید: ※ لینک جلسه ۱۵ زندگی زیبا : media.montazer.ir/زندگی-زیبا-جلسه-15/لینک جلسه ۱۶ زندگی زیبا : media.montazer.ir/زندگی-زیبا-جلسه-16/ 🎞 منتظر: رسانه رسمی استاد محمد شجاعی @ostad_shojae | montazer.ir
« زندگی زیبا » کارگاه «» مجموعه سخنرانی‌ در شهر با موضوع «شرح رساله حقوق امام سجاد علیه‌السلام» است. جلسات برگزار شده‌ی این کارگاه در آدرس زیر در وب سایت مدیا منتظر منتشر شده است و جلساتی که در آینده برگزار می‌گردند نیز، بعد از اینکه همان شب در آرشیو پخش زنده منتشر می‌شود، به همین صفحه اضافه خواهند شد👇 👉 media.montazer.ir/?p=36330 منتظر | رسانه رسمی استاد محمد شجاعی @ostad_shojae
※  بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
※ بزرگ ترین تصویری که بشر توانسته از گستردگی کهشکشان ها درک کند چگونه است ؟ @ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: خدای نزدیک و عاشقی که هم می‌بینم و هم نمی‌بینمش! ✍️ نزدیک به صد نفر نشسته بودند! من در انتهایی‌ترین نقطه‌ی سالن نشسته بودم روی یک صندلی و بر اتاق اشراف داشتم. • احساس کردم پدرم نه در نقطه‌ای که نشسته راحت است و نه روی آن صندلی! با اینکه او هیچ‌وقت حتی در چهره نیز از شرایط رنج‌دهنده ابراز ناراحتی نمی‌کند، اما من این سختی را با سلول به سلول بدنم حس می‌کردم. • پسر بزرگم را صدا کردم، همان صندلی را که روی آن نشسته بودم دادم دستش و یک نقطه در سالن را نشانش دادم و خواهش کردم که بابا را به همان نقطه روی همین صندلی منتقل کند. انجام داد و من آرام گرفتم. • صبحِ دو روز بعد داشتیم باهم درمورد آن روز صحبت می‌کردیم. یکدفعه گفت : راستی مامان، وقتی آن روز صندلی را برای باباجان می‌گذاشتم درک کردم دقیقاً تمام نیازِ آن لحظه‌اش همین تغییر مکان بود، با خودم فکر کردم که فقط یک آدم عاشق می‌تواند بدون حرف زدن، حتی بدون نگاه، نیاز کسی را تشخیص دهد. فقط کسی که آنقدر نزدیک شده که در این وجود حل شده باشد. • او گفت و من اشکهایم چکید! با خیسی هر اشکی که روی گونه‌هایم می‌غلتید و من حسش می‌کردم، به این فکر می‌کردم که عشق اگر این است، پس آنچه تو به پایمان ریخته‌ای اسمش چیست؟ همینکه برای کنترل و تعادل احساس همین لحظه‌ی من، ساختار دقیقی به نام اشک در وجودم طراحی کردی، چقدر عشق پشت همین یک نعمت پنهان است؟ اینکه تا در درونم به طلبی صادق می‌رسم، یقین دارم که طلب مرا قبل از آنکه ایجاد شود پاسخ گفته‌ای و امروز وقتش هست، ضریبِ عشقش چند است؟ ما نبودیم و تقاضامان نبود، لطف تو، ناگفته‌ی ما می‌شنود... ✘ عاشق فقط تو ... ما ادای عاشق‌ها را درمی‌آوریم. @ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| • جنس خدا از چیه؟ • خدا چطوری لمس و فهم میشه؟ • خدا چطوری می‌تونه از خودم به من نزدیک‌تر باشه؟ @ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| چرا نمیشه خدا رو دید؟ بزرگترین مانع برای لمس و فهم خدا، در وجود ما چیه؟ @ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خلاف عادت.mp3
7.94M
| نه کسی توی دانشگاه «خدا شناس» میشه، نه توی حوزه‌های علمیه، نه هیچ کلاس دیگه‌ای! خداشناسی، خدافهمی، خدابینی، دقیقا همون جایی اتفاق میفته که داری ازش فرار می‌کنی! @ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| مرور سوگواره‌ی « راز پنهان فاطمه سلام‌الله‌علیها» در دو دقیقه. « از پشت صحنه تا تشییع شهدا » @ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|فاز سیزدهم ویژه یلدا ※ تصاویر بالا مرور خاطرات یلدای سال گذشته است در فاز دهم طرح همدلی. که ۱۰۰۰ بسته معیشتی شامل یک کیلو گوشت گوسفندی، دو عدد مرغ و پنج کیلو برنج ایرانی هدیه‌ی جمع همدلانه‌ی ما بود به خانواده‌های کم درآمد. • از صبح دیروز که دوره سیزدهم طرح همدلی کلید خورد تا این لحظه ۱۸۲ میلیون و دویست هزار تومان، مجموع هدایای شماست که موفق شدیم فعلاً پانصد پک پنج کیلویی برنج ایرانی را تهیه نماییم. با ادامه‌ی کمکهای شما اما امیدواریم که: • هم اقلام دیگر را برای این پانصد پک که (فقط فعلا برنج آن را خریداری کردیم) تهیه نماییم، • و هم تعداد پک ها را به همان هزار پک سال گذشته برسانیم. ※ علیرغم همه‌ی فشارهای اقتصادی که امسال سفره‌ی اغلب‌‌مان را تنگ‌تر کرده است، اما... قطره‌قطره‌های ما روی هم حتماّ دریا خواهد شد. ـ حساب مشترک (بانک صادرات) به نام، استاد محمد شجاعی ـ سپیده پوررجب
6037697562701133
◽️شماره حساب
0216039311007
◽️شماره شبا
IR320190000000216039311007

@Ostad_Shojae
※  بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ۳۱ آل‌عمران فرمول خدا برای کسانی که می‌خواهند خدا بیشتر دوستشان بدارد. @ostad_shojae | montazer.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: « برکات یلدا کمتر از جمع‌های معنوی و روضه‌ها نیست » ✍️ چند سال پیش بود، شب یلدا ! همه خانه‌ی مامان و باباحاجی بودیم. همه که می‌گویم یعنی همه ها... همه‌ی خواهر برادرها با تمام اعضای خانواده‌هایشان. حتی یک نفر هم کم نبود. • همه چیز خیلی خوب بود و صدای خنده‌ها، آرامی قلبها، و سبکی نشاط تک تک‌مان، هوای خانه را خوشبو کرده بود! • مامان شام سبزی پلو درست کرده بود با ماهی! کمی بعد از شام، احساس کردم هر لحظه درونم یخ‌تر می‌شود و بدنم شل‌تر. حتی لرزشی خفیف در دست و پاهایم حس می‌کردم. حالت تهوع و سرگیجه هر لحظه بر من غالب‌تر میشد. با اینکه سعی کردم کسی چیزی نفهمد اما تغییر رنگ چهره و ضعف و بی‌حالی‌ام را بقیه درک کرده بودند. • رفتم گوشه‌ای از اتاقِ کناری تا کمی استراحت کنم اما سعی کردم حواسم با جمع همراه باشد! مامان که استادِ آمپول‌های تقویتی است، سریع یک آمپول از جعبه داروهایش درآورد و خواست معجزه‌‌وار روبراهم کند. • خوراکیهای شب یلدا بود که یکی یکی خورده می‌شد و من جا می‌ماندم! بازی‌های مختلف بود که یکی یکی انجام میشد و من توان نداشتم شرکت کنم. حتی حوصله گوش کردن به فال حافظ‌هایی که رضا مثل هر سال می‌خواند را نداشتم! ✘ در همین احوالات بودم که حس کردم همه جمع شده‌اند و آماده‌ی یک عکس دسته‌جمعی‌اند، این را از کلماتشان می‌فهمیدم! اولش چند تا عکس تکی گرفتند و چند بار صدایم کردند و منتظر ماندند تا من خودم را جمع و جور کنم و به جمعشان اضافه شوم. اما من .... نرفتم! نه اینکه از شدت بدحالی نتوانم‌ها ... می‌توانستم که بروم! اما نمیدانم چرا آن لحظه را جدی نگرفتم. نرفتم و آن عکس گرفته شد و تمام! ✘ فقط چند ماه بعد، این لحظه تعللِ من، تبدیل شد به یک حسرت همیشگی! چون دیگر ممکن نبود همه‌ی ما بتوانیم در یک قاب باز هم جمع شویم. از هر طرف می‌شمردیم باز «خواهرم» کم بود! کرونا از آن قاب عکس آخر خانه‌ی ما، «خواهرم» را انتخاب کرده بود. • و ما دیگر هیچ وقت در خانه‌ی باباحاجی همه باهم جمع نشدیم... همه که می‌گویم؛ یعنی همه ! @ostad_shojae | montazer.ir