توسل شهید حاج رسول استوار به حضرت زهرا( سلام الله علیها) رمز پیروزی در عملیات آزادسازی نبل و الزهراء
سردار شهید حاج رسول استوار ارادت عجیبی به حضرت زهرا(س) داشت و در همه سختی ها و بن بست ها به ایشان توسل می کردند، توی سوریه که بودیم تعریف می کردند : شب عملیات نبل و الزهراء ، آسمان مهتابی بود و هوا روشن؛ بیم آن می رفت که عملیات لو برود و بچه ها شناسایی بشوند
یکی از بچه ها همانجا دو رکعت نماز خواند و متوسل شد به حضرت زهرا(سلام الله علیها) و از ایشان کمک خواستند؛ دقایقی بعد ابری آسمان را پوشاند و مانع شد بر چشمان مسلحین تکفیری و جلوی دیدشان را گرفت ، آن شب عملیات کردیم و نبل و الزهراء بعد از 3 سال از محاصره خارج شد. بعدها فهمیدم اون کسی که اون شب به حضرت زهرا(سلام الله علیها) توسل کرده بودند خود حاج رسول بودند.
#حاج_رسول
#شهید_استوار
موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار🔻
@ostovar313
صمیمی
حاج یدالله با بچه ها متواضعانه برخورد می کرد. صمیمانه مانند بقیه با بچهها، بازی می کرد.
در پادگان ابوذر، با بچهها والیبال بازی می کردیم. قرار بود هر که در حین بازی خراب کرد بیرون زمین برود و پشت خط بایستد.
حاجی یک ضربه اشتباه زد. تا برگشتم با ناراحتی بگویم برو پشت خط، دیدم خودش رفته پشت خط ایستاده!
گفت: ناراحت نباش! من رفتم پشت خط. یک نفر را بفرست جای من بایستد.
رفتار او در این زمینه برای همه درس بود. با این که جانشین فرمانده تیپ بود، با بچهها راحت ورزش و بازی می کرد. در بازی هم مانند بقیه عمل می کرد.
راوی: یعقوب وهابی.
#شهید_کلهر
#شهید_مقاومت
#شهدای_البرز
#شب_جمعه
#یاد_شهدا
🌸با نشر این مطلب در نشر معارف شهدا سهیم شوید
به کانال موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار بپیوندید🔻
@ostovar313
17.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همهکاره در این عالم و آن عالم «حسین» است.
از زبان «خادمالرضا» بشنوید...
«شب زیارتی»
به کانال موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار بپیوندید🔻
@ostovar313
سلام لطفا برای شفا و سلامتی تمامی بیماران خاصه برادر رزمنده و جانباز آزاده ماندمحمدنبی عظمتی که به خاطر عظمت ایران اسلامی سالها رنج و اسارت و جانبازی را تحمل کرده و الان در بیمارستان است دعا بفرمایید🤲
✅✅موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار
@ostovar313
آن عراقی
در ادامه عملیات فتح المبین در چنانه، حدود هفتصد هشتصد نفر از عراقیها را اسیر کرده بودیم و می خواستیم آنها را به عقب منتقل کنیم. حاج کلهر هم آنجا حضور داشت و مشغول سر و سامان دادن به نیروها بود. ابتدا دستور دادتا عراقیها را توی صف مرتب کنیم. بعد چند نفر از نیروها را برای محافظت از اسرا گذاشت و گفت: یک تعداد سمت راست ستون حرکت کنید و مراقب باشید تا کسی خطا نکند.
خود او هم در کنار ستون حرکت می کرد.
در میان عراقیها، یکی بود که جثه بزرگی داشت و قوی بود. او در حین حرکت سعی می کرد تا ستون را منحرف و خودش را به حاجی نزدیک کند. کم کم صف منحرف شد و آن عراقی به حاجی رسید. در یک لحظه، پرید روی او تا بلکه با به خطر انداختن حاجی بتواند دیگران را تهدید کند و راه را برای فرار عراقیها هموار کند. حاجی فورا آن عراقی را از پشت سر بلند کرد و در مقابل خود به زمین کوبید.
در آن لحظه، لرزه بر اندام اسرا افتاد. دیگر هیچ کدام جرات نمی کردند دست از پا خطا کنند و تا مقصد ، آرام و بی سر و صدا پیش رفتند و فهمیدند که آنجا جای این کارها نیست.
راوی میثم محمودی
#شهید_کلهر
#شهید_مقاومت
#شهدای_البرز
🌸به موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار بپیوندید🔻
@ostovar313
نگاه ما
حاج کلهر در عملیات موجب تقویت روحیه رزمندگان می شد چون از چیزی نمی ترسید. در عملیات والفجر کنارش ایستاده بودم. آتش دشمن آن قدر سنگین بود که می خواستیم زمین دهان باز کند و ما را ببلعد ولی او عین خیالش نبود. راحت فرماندهی و نیروها را هدايت می کرد. وقتی سوت خمپاره را می شنیدیم یا می دیدیم گلوله های رسام به طرفش می آیند منتظر بودیم خیز برود ولی او فقط لبخند می زد و به کار مشغول بود. زمانی که با حاجی بودم جرات نداشتم که با شنیدن سوت خمپاره خیز بروم. چنان نگاه می کرد که از خجالت آب می شدم. آن شب هم تا صبح با هم بودیم و بعد که درگیری سبک تر شد، از هم جدا شدیم. وقتی برگشتم حاجی مرا دید و با همان لبخند همیشگی گفت: دیدی اهل بیت همه زنده اند. به طور غیرمستقیم می گفت: تا خدا نخواهد ، هیچ اتفاقی نمی افتد ولازم نیست بترسم.
وقتی توی خط حضور داشت ، همه روحیه می گرفتند. وقتی می دیدند زیر آتش سنگین دشمن راحت کارش را می کند، آنها هم راحت تر و شجاعانه تر زیر آتش حرکت می کردند. کافی بود حاجی هم مثل بقیه با شنیدن سوت خمپاره و دیدن گلوله ها خیز برود، آنگاه بچه ها جرات نمی کردند حتی سر از سنگر بیرون بیاورند.
راوی: حسین احمدیان
#شهید_کلهر
#شهدای_البرز
#شهید_مقاومت
🇮🇷کانال موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار 🔻
@ostovar313
مناجات
زمان عملیات والفجر مقدماتی نزدیک صبح برای نماز بلند شدم. در اردوگاه رسم بر این بود که یک ساعت قبل از نماز صبح از بلندگو قرآن و مناجات پخش می شد تا کسانی که می خواهند نماز شب بخوانند، بیدار شوند.
از چادر بیرون آمدم تا بروم وضو بگیرم. داشتم می رفتم که صدای ضعیف گریه ای به گوشم رسید. دقت کردم . صدا از سوی چادر حاج یدالله بود. جلو رفتم و از روی در چادر نگاه انداختم . دیدم با حالتی محزون توی چادر نشسته و گریه می کند. حالت عجیبی بود. برای لحظه ای سرجایم میخکوب شدم. از ترس اینکه متوجه ام بشود، نتوانستم بمانم.
فردا صبح، وقتی حاج یدالله را دیدم، یاد شب گذشته افتادم. گفتم : حاج آقا ! التماس دعا. این شبها دست ما را هم بگیرید و دعا بفرمایید.
او بدون اینکه به روی خود بیاورد، با شوخی گفت: بعدا بیا یک کتاب دعا به تو بدهم . تا دیگر برای دعا کردن، التماس نکنی!
و خندید و رفت.
راوی: حمید رضا پارسا.
#شهید_کلهر
#شهید_مقاومت
#شهدای_البرز
🌸با نشر این مطلب در نشر معارف شهدا سهیم شوید
به کانال موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار بپیوندید🔻
@ostovar313