🚩خیلی از مشکلات داخل کشور ما ناشی از نبود صفت راستگویی است. یعنی شما حرفی را که می زنید، مطابق با واقع باشد. فضای مجازی را ملاحظه کنید که بر اثر حرف، بدون واقعیت به این، به آن، به بالا، به پایین، به همدیگر، یک فضاي دروغ در کشور به وجود می آید؛ اینها اشکال است.
💠امام خامنه ای
21/12/1397
@chekhabarazkoja
🔴مقابله با #فساد دانه درشت ها
💢#مجلس_خبرگان_رهبری در نشست روز گذشته خود يک انتخاب داشت و آن هم تعيين حجتالاسلام والمسلمين سيدابراهيم رئيسي به نايبرئیسی مجلس خبرگان رهبري بود. آقاي رئیسی جايگزين مرحوم آيتالله هاشميشاهرودي شده و فرصتي براي ايشان فراهم شده است تا در اين مجلس مهم نقش مؤثري ایفا کند و از اين اعتبار براي نقشآفريني مؤثرتر در #قوه_قضائیه بهره گيرد.
🔷اکنون فرصتي تاريخي در آغاز دهه پنجم انقلاب اسلامي براي رئیس انقلابي دستگاه قضا فراهم آمده است تا اهداف بر زمين مانده مهم انقلاب اسلامي را در عرصه گسترش #عدالت برقرار کند. اولويت و فوريت دستگاه قضايي #فساد_ستيزي است. مبارزه با اژدهاي هفتسر فسادـ که در هر جا که پا ميگذاريم رد پايي از آن قابل مشاهده استـ
🔷در اين روزگارِ افزايش گرانيها و دوچندان شدن فشارهاي اقتصادي، بيش از هر چيز ديگري به مسئله افکار عمومي بدل شده است. همه انتظار دارند رئیس جديد خيلي زود با رويکردي انقلابي به ميدان مبارزه با فساد وارد شود.
🔷مهمترين شاخصه در اين ميدان قاطعيت در برخورد با جرایم است. اين قاطعيت تنها به کلام و زبان محقق نمیشود؛ بلکه بايد خود را در عمل و در مواجهه با جرایم و مفاسد نشان دهد. مجرم در هر جايگاه و مقامي باشد، #مجرم است و بايد با آن برخورد شود؛ اما انتظار جامعه از دستگاه قضايي انقلابي، برخورد جديتر با دانهدرشتهاست! آنها هم بيشتر خوردهاند و بيشتر به جامعه لطمه وارد کردهاند و هم چون پشتشان به حمايتهايي گرم بوده است، در معرض گريز از دست #قانون و محکمهاند! از این رو انتظار میرود اگر قرار است عدالت برقرار شود، آنان که بيشتر خوردهاند و بردهاند، با برخورد قاطعتري مواجه شوند و اين تنها از عهده دستگاه قضايي انقلابي برميآيد؛ چرا که در مسير برقراري عدالت در مواجهه با دانهدرشتها مشکلات بيشتر بوده و روحيه محافظهکارانه ناتوان از ايستادگي در برابر هجمه #تهديدها و #تطميعها خواهد بود.
🔷رهبر معظم انقلاب نيز تأکيد دارند: «دستگاه قضايي بايد براي رسيدگي به پروندههاي مفاسد اقتصادي از بهترين، قويترين و پاکيزهترين قضات استفاده نمايد و بدون هيچگونه #تبعيضي اصل را بر برخورد با دانهدرشتها قرار دهد.» (1381/4/17) اميد که سال 1398 سال تجلي مبارزه دستگاه قضايي با مفاسد دانهدرشتها باشد.
@chekhabarazkoja
🌵 #طنز_خبری_هفته 🌵
🌵زبان حال آجیل جات شب عید🌵
🌵تخمه: خب... خب... خب میبینم که باز عید اومد و ما عزیز شدیم.
🌵فندق: تخمه جان, به خودت نگیر! تو همیشه در دسترسی پس زیاد بود و نبودت فرقی نمیکند. ما مهم ایم که قیمتی هستیم. شاید باورت نشه اما تنها تفاوتم با مروارید تو قیمتون بود که الان دیگه حل شده و میتونم برم خواستگاریش.
🌵کشمش: از شما دو تا هیچ انتظاری نیست. اون که مغزش آفتاب خورده تو هم که مغزت فندقیه! بایدم تخیل ببافین! بابا عصر جدید، عصر کشمش هاست. با توجه به مرض قند, ما جایگزین خوبی هستیم. کاسه آجیل نشد، قندون! بهتر هم هست.
🌵نخودچی: منو چی میگی؟ خوش خوراک، زود هضم، مردمی! من محبوب تر ام. بیخود برا خودتون نبافید.
🌵تخمه شمشیری: کاری نکنین که تیزی نثارتون کنم! خوبه میبینین ما قیمتمون از همتون بالاتره باز حرف از قیمت میزنین؟
🌵پسته: خخخخ باز که دارین حرف مفت میزنین!
🌵نخود: اوه! سلطان قیمت اومد!
🌵پسته: بله پس فکر کردین شماها با این ریخت و قیافه هاتون مهمین؟ همینقدر بگم که اگه من بینتون باشم، یعنی همه چی هست اگه من بینتون نباشم میرید زیر خط فقر...
🌵گردو: ببند دهنتو بابا... هر گردی، که گردو نیست. طبق آمار ما فقط خاصی ایم، بقیه تون هوتوتو!
🌵بادام: چخبرهههههه؟
🌵بادام زمینی: عه! پسرخاله اومد. کجا بودی داشتم احساس پوچی میکردم بین اینا.
🌵بادام: نگران نباش اینا برا دچار پارانویدن...
🌵فندق: ....چی چی؟
🌵بادام: هیچی از داداچی مون بادوم هندی یادگرفتم دیدم باکلاسه گفتم. خب آقایون دعوا بسه امسال هممون بالا رفتیم دست هیچکسی بهممون نمیرسه باید ور دل هم باشیم.
🌵[در همین حین فروشنده بادام را به همراه سایر آجیل ها در یک پلاستیک میریزد و به مشتری میدهد.]🌵
#کاکتوس
@chekhabarazkoja
🌵 #طنز_خبری_هفته 🌵
🌵تو جشنواره تلویزیونی جام جم، عادل جایزه بهترین مجری رو برده، هم خودش خیلی خوشحال شد هم خیلیا بهش تبریک گفتن
ولی خب میدونین که کسی تلویزیون نگاه نمیکنه :)🌵
#کاکتوس
@chekhabarazkoja
🌹 #غریب_غرب ۳۰
📖شب ۱۵ خرداد ۵۶ بود که شاه هفتاد خبرنگار خارجی را دعوت کرده بود تا مانور تبلیغاتی بدهند .میرزا افرادش را طوری وارد عمل کرد که چند عملیات را به صورت همزمان در جاهای مختلف تهران انجام دهند.
یک گروه باید بانک صادرات شعبه ی شهباز جنوبی را منفجر میکرد. گروه بعدی دکل های فشار قوی منطقه ی فرح آباد را تخریب میکرد.
گروه سوم مامور شده بود فروشگاه های زنجیره ای کورش و مشروب فروشی های خیابان ری تا سرچشمه را آتش بزند و گروه آخرهم باید انبارهای لاستیک کارخانه ی کیان تایر را در سه راه آذری از بین میبرد.
یک چیزی هم که مدام فکرش را مشغول میکرد ، عملیاتی بود که هم رژیم را سر درگم میکرد و هم مردم را به مبارزه دلگرم تر؛ کاری که میبایست از خلع سلاح پاسگاه مامازند ورامین بزرگتر باشد.
طرح خلع سلاح پاسگاه مامازند را احد داد. چند بار با هم پاسگاه را زیر نظر گرفتند. فهمیدند حیاط بزرگی دارد و خوابگاه سرباز ها به حیاط اسلحه خانه چسبیده .
اتاق رئیس پاسگاه هم رو به حیاط و پشت به اسلحه خانه بود.سرباز ها شب که میشد ، دو به دو نگهبانی میدانند و برای چنین کاری دست کم پنج نفر نیرو لازم بود.دو نفر که بتوانند دو نگهبان را خلع سلاح کنند و دو نفر دیگر که بتوانند سلاح ها را از اسلحه خانه بیرون بیاورند ، نفر آخر باید با ماشین اطراف پاسگاه آماده باشد تا به موقع بتواند سلاح ها را از پاسگاه بیرون بیاورد و فرار کند.
گفت که طرح خوبی است، اما حیاط پاسگاه بزرگ است و امکان دارد قبل از دست به کار شدن شناسایی شوند. قرار شد ورود و خروج آن چهار نفر با موتور باشد تا نگهبان ها غافلگیر شوند و فرصت عکس العمل نداشته باشند. وقت رفتن هم بتوانند با سرعت پاسگاه را ترک کنند.
طرح رابه خوبی اجرا کردند ، اما میرزا راضی نبود. مدام توی فکر کاری بود که بزرگتر باشد.فکرش به جایی نرسید تا وقتی که آقای خمینی آن سخنرانی داغ را راجع به کاپیتولاسیون کرد.
گفت« اگر یک آشپز آمریکایی در ایران ، مرجع تقلید شمارا زیر بگیرد، دولت ایران حق ندارد آن آشپز را محاکمه کند.» گفت « کاری نکنید که باعث خشم مردم ایران شود.» و میرزا به چیزی که میخواست رسید؛ امریکایی ها باید از ایران بروند.
کافه ی خان سالار پاتوق درجه داران امریکایی بود . میرزا می دید که گاه گاهی چند بار سرباز امریکایی دست چند دختر ایرانی را میگیرند و به آنجا می آورند. مردم به آن میگفتند کلوب امریکایی کاباره ی خان سالار.
به مصطفی سپرد تا با عباس علی احمدی طرح انفجار آن را بررسی کنند. گفت «اون قدر برین و بیاین تا شناخته بشین.» این جور وقت ها نقشه همراهش بود و این چیزها را روی نقشه توضیح میداد.
#ان_شاءالله_ادامه_دارد...
@chekhabarazkoja
🌹 #غریب_غرب ۳۱
📖_کافه درست اینجاست. نزدیک به ساختمون تلویزیون . هر کاری لازمه بکنین تا بهتون شک نکنن. ان شاالله خدا کمک میکنه .
تیپشان را تیپ آمریکایی هایی کرده بودند که به کلوب رفت و آمد داشتند. بیست شب رفت و آمدهای پی در پی و کلی انعام که به نگهبان ها و میهمان دار های کافه داده بودند، باعث شد تا همه چیز در شب بیستم عادی باشد. بردن بمب در شب های آخر توی کیفی که همه از روز اول آمدنشان به کافه دیده بودند، ترسشان از لو رفتن را ریخته بود. بمب نود ثانیه ای منفجر میشد. عباس علی به عمرش رنگ مشروب ندیده بود، اما حالا مجبور بود برای رد گم کردن ، لیوان مشروب دست بگیرد.
آنرا توی دستشویی خالی کرد و از کافه بیرون رفت.مصطفی ضامن بمب را کشید و شروع به شمردن کرد . شده بود شصت ثانیه که دید عباس علی دارد برمیگردد. گفت« چی کار داری میکنی؟» عباس علی کیفش را زیر میز جا گذاشته بود و نگهبان داشت آنرا نشان میداد.
اگر برنمیگشت ،کیف بمب لو میرفت .وقت توضیح دادن نبود . صاحب رستوران مشکوک شده بود و مصطفی پشت به او ایستاده بود و نمیدیدش . عباس علی خودش را از دست مصطفی رها کرد و اورا به بیرون رستوران هل داد.
_تو برو.
مصطفی که از رستوران خارج شد. شمرد؛ سی.نگاهش روی عباس علی ثابت ماند که پشت میز آرام نشسته بود و لب هایش تکان میخورد. شمرد ؛بیست ،نوزده ،هجده،..... عرض خیابان رستوران را طی کرد و شمرد ؛ یازده ، ده ، نه، ....دیگر نمیخواست بشمرد.
_پس چرا نمی آیی عباس؟
شعله های آتش که زبانه کشید و صدای انفجار گوشش را پر کرد، مصطفی آرزو کرد که کاش پیش عباس می ماند.
#ان_شاءالله_ادامه_دارد...
@chekhabarazkoja
🌹 #غریب_غرب ۳۲
📖_من چرا نماندم ؟
_روزنامه های فردا نوشتند« بمب گذار در محل حادثه ماند.» میرزا اولین اطلاعیه ی گروه توحیدی صف را به دو زبان فارسی و انگلیسی نوشت و گفت اعضای گروه آن را حتی برای شهربانی و کلانتری ها بفرستند.
وقتی نام گروه توحیدی صف سر زبان ها افتاد، خیلی از اعضا که جزو شاخه های فرعی گروه خوشه ای او بودند، نمیدانستند خودشان عضو این گروهند.
بعدها وقتی نماینده ی سازمان ملل به ایران آمد و خبر آوردند که شاه دستور داده هیچ اتفاقی نباید بیفتد، میرزا گفت «باید بیفتد.» همان روزها ،هلی کوپتر مستشار های امریکایی در اصفهان و اتوبوس نظامیان امریکایی در تهران منفجر شد و گروه میرزا این انفجار ها را به گردن گرفت.
تابستان ۵۷ تمام شده بود کشتار جمعه ی سیاه در میدان ژاله باعث شده بود میرزا به همه ی شاخه ها و اعضا سفارش کند هوای مردم را در تظاهرات داشته باشند. کلاشینکفش را زیر کتش میگرفت و میرفت لای جمعیت تظاهر کننده .
هنوز به فکرش نرسیده بود که تفنگ را توی کیف برزنتیش بگذارد یا آنرا زیر اورکت بلندی پنهان کند. آن روز زنی از میان جمعیت سراسیمه آمد کنارش و گفت«تفنگت از زیر لباست پیداست ؛گاردی ها میبینند.»
قراربود میرزا از مردم محافظت کند، اما میدید بیشتر این مردم هستند که هوای او را دارند. توی خیابان ها، محله ها، کوچه ها و حتی توی خانه هایشان، وقتی از دست گاردی ها یا ساواکی ها فرار میکردند یا میخواستند خودشان و اعلامیه های همراهشان را گم و گور کنند ، وقتی کسی نبود و و میرسیدند به کوچه ای بن بست و همه چیز برایشان تمام بود، دری باز میشد و کسی به آنها پناه میداد .
میگفتند کدام پشت بام به کجا راه دارد و بعد باید کجا برود و چه جوری فرار کند. حالا هم طوری جلوی میرزا راه میرفت که تفنگش پیدا نباشد . موقع تظاهرات گاردی ها می ایستادند سر چهارراه ها و جمعیت را میپاییدند ، برای همین میرزا هم کسانی را مامور میکرد تا ماشین های گاردی های سر چهارراه را از کار بیندازند یا گاردی هارا بترسانند .
هنوز شاه از ایران نرفته بود و گاردی ها اگر فرمان تیر داشتند ، مردم را میزدند .بعضی سرباز ها هم بودند که تمرد میکردند یا فرماندهانشان را میزدند یا فرار میکردند. وقتی گاردی ها به مردم حمله میکردند، مردم میگفتند «اینها اسرائیلی اند ایرانی نیستند.» باورشان نمیشد کسی هم وطن خودش را بکشد.
شاه که به بهانه ی درمان از ایران رفت ، روزنامه ها نوشتند «شاه رفت.» مردم میگفتند «شاه در رفت.» شاه که رفت ، زمزمه های آمدن آقای خمینی بلند شد.
#ان_شاءالله_ادامه_دارد...
@chekhabarazkoja