کتابخانهی خیابان نوزدهمـ🇮🇷
روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند
روز و شب دارد
روشنی دارد، تاریکی دارد
پایین دارد، بالا دارد
کم دارد، بیش دارد
دیگر چیزی از زمستان نمانده
تمام میشود
بهار میآید:))...
1402/11/09
2024/01/29
در نیمهی روز قامت بسته بودیم.
#محمود_دولت_آبادی
#قهوه_های_آرام
#University
حرف های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه میکنی؛
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه باخبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر میشود
آی...
ای دریغ و حسرتِ همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!:)))))
#قیصر_امین_پور
#قهوه_های_آرام
آخر به چه درد میخورد
آفتاب اسفند
این که جای پای تو را
آب کرده است...((:
1402/12/01
#محمد_شمس_لنگرودی
#قهوه_های_آرام
#عبور_از_روز
در لحظهای که به او فکر میکنم او را
بیشتر دوست دارم. او از آدمهایی بود
که فکر کردن به آنها دیدنِ آنهاست... .
#یدالله_رویایی
#قهوه_های_آرام
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند سقوط مانده تا پرنده شدنم؟!
1403/04/02
#قهوه_های_آرام
#عبور_از_روز
من احتمال دیدن اویم
در باجهٔ کتابفروشی
من احتمال خواندن اویم
در ناگهانِ صفحهٔ گوشی(برای مدت مدیدی!)
#سعید_مبشر
#قهوه_های_آرام
از تبِ عشق به من، طعنهی بیمار زدند.
*خداوند نگهدار adult cold باشد.
#قهوه_های_آرام
#روشنترین_رنگ_لحظهها
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ🇮🇷
بنوشید از این آواز. 02:47 #Song
من
با تو راه میروم و حرف میزنم؛
وز شوق ِاین مُحال
که دستم به دست توست،
من
جای راه رفتن
پرواز میکنم.
#فریدون_مشیری
#قهوه_های_آرام
جام دريا از شراب بوسهی خورشيد لبريز است،
جنگل شب تا سحر تن شسته در باران،
خيال انگيز!
ما به قدرِ جامِ چشمان خود، از افسون اين خمخانه سرمستيم
در من اين احساس:
مهر میورزيم،
پس هستيم!
#فریدون_مشیری
#قهوه_های_آرام
گیجم؛ مثل اسفند
که معشوقهی زمستان است
اما همه میخواهند
دستش را
در دست بهار بگذارند..!
#فرشته_رضایی
#قهوه_های_آرام
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ🇮🇷
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چَشم فتانم که کید سح
تا چشم کار میکند
تو را نمیبینم.
از نشانهایی که دادهاند
باید همین دور و برها باشی،
زیر همین گوشه از آسمان
که میتواند فیروزهای باشد
جایی در رنگهای خلوتِ این شهر
در عطر سنگین همین ماه
که شب بوها را
گیج کرده است.
پشت یکی از همین پنجرهها
که مرا در خیابانهای در به در این شهر
تکثیر میکند.
تا به اینجا،
تمام نشانیها
درست از آب درآمده است.
آسمان
ماه
شب بوهای گیج
میز صبحانهای در آفتاب نیمروز
فنجان خالی قهوه
ماتیک خوشرنگی
بر فیلتر سیگاری نیم سوخته
دستمال کاغذیای که بوی دستهای تو را میدهد،
و سایهی خُنکی که مرغابیان
به خُرده نانی که تو بر آن پاشیدهای
تک میزنند.
میبینی که راه را
اشتباه نیامدهام.
آنقدر نزدیک شدهام
که شبیه تو را دیگر
به ندرت میبینم
اما تا چشم کار میکند
تو را نمیبینم،
تو را ندیدهام،
تو را…
#عباس_صفاری
#قهوه_های_آرام
خیلی ببار ابر! که دائم /از تربتم درخت بروید/این آرزوی اول من بود
از آرزو به بعد چه بودم/کبریت نیم سوختهای که/در حسرت درخت شدن بود
باران به شیشه زد که بهار است/گفتم خدای من! چه بپوشم؟ /پس بانگ زد کسی درِ گوشم
ای جامهات لبم که انار است! /آن قرمزی که دوخته بودم/پیراهنت نبود کفن بود
دریا برای مردن ماهی /بیاختیار فاتحه میخواند/ماهی به خنده گفت که گاهی
هجرت علاج عاشق تنهاست/اما درون تابه نمیپخت/از بس که بیقرار وطن بود
قلبم! تو جز شکست به چیزی/هرگز نخواستی بگریزی/هرگز نخواستی بستیزی
با اژدهای هفت سری که/در شانهات به طور غریزی/آمادهی جوانه زدن بود
چشمت چکیده بود به عالم/من غرق چکّههای تو بودم/اما زمان سر آمده بود و
بارانِ تند بند نیامد/جان از تنم در آمده بود و/بارانیام هنوز به تن بود
خیلی برَنج بال ملائک! /بال کسی شکسته در اینجا/خیلی مرا ببند به زنجیر!
دیوانهای نشسته در اینجا/دیوانه را ببند به زنجیر/این آرزوی آخر من بود!
#حسین_صفا
#قهوه_های_آرام