eitaa logo
مدرسه فلسطین
11.2هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
909 ویدیو
98 فایل
دقیقا آدرس رو درست اومدید، اینجا جمع بی‌تاب‌ها و بی قراران «قــصه فلسطیــنه» 🌱هیچ کدومتون اتفاقی اینجا نیستید🌱 اینجا راوی قصه فلسطین شو👇 https://palstory.ir/ در خدمتیم: @palestinestory_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روز پیش، در آخرین روز ماه صفر، به عنوان مداح و سخنران در یک مجلس عزاداری دعوت شدم. موضوع صحبت من درباره شهادت امام رضا (ع) بود. در سخنانم حدیثی از امام رضا (ع) درباره بیداری و غافل‌نشدن از حیله‌های دشمن بیان کردم. سپس با خواندن یک بیت شعر درباره غزه، حال و هوای مجلس تغییر کرد. ناگهان یکی از خانم‌ها با گریه گفت:«ظهور نزدیک است.» من هم پاسخ دادم: «ان‌شاءالله، پس ما هم باید بساط ظهور را فراهم کنیم و در برابر دشمن ظالم سکوت نکنیم.» مگر نه این‌که همان طفل غزه، طفل من است؟ چرا سکوت کنم؟ سینه‌ام پر از سخن است... اگر انسانم و مسلمانم، جوان جان‌به‌کف غزه نیز هم‌وطن است. 🕊️ صحبت‌هایم را با توضیح نقشه منطقه به پایان رساندم و بانوان آن مجلس استقبال گرم و پرشوری از حمایت از غزه داشتند. امروز نیز در مجلسی دیگر حضور داشتم. یاد رضایت و همراهی بانوان آن روز در ذهنم زنده شد و به لطف خدا، بار دیگر توانستم درباره نقشه منطقه، غزه و فلسطین سخن بگویم. 👤 خانم حوریه شبانی | تهران ، شهرستان قرچک 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
ما قرار بود در غرفه کودک امام‌زاده شعیب برای بچه‌های زائر روایتگری کنیم. البته این اولین بارم نبود؛ چون در روز قدس و چند بار دیگه هم برای بچه‌ها روایت داشتم. باید بگم واقعا از بهترین تجربه‌های روایتگری من بود. چون هم دوره‌ها رو گذرونده بودم و هم چند بار قبلاً برای بچه‌ها روایت کرده بودم، تونستم هم به زبان کودکانه قصه رو تعریف کنم و هم به سوال‌های بچه‌ها جواب بدم. در آخر هم خودم چند تا سوال از بچه‌ها پرسیدم و یکی از بچه‌ها که داوطلب شد، یه روایت کوتاه گفت. هر جا مکث می‌کرد، من ادامه صحبتش رو می‌گرفتم و همین باعث شد اون هم با علاقه روایتش رو کامل کنه. این تجربه برای من خیلی شیرین بود، چون با داشتن برنامه قبلی، هم خودم آرامش بیشتری داشتم و هم بچه‌ها با شوق بیشتری همراه شدند. 😊 خانم ساجده شمس‌آبادی | تهران 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
من راوی قصه‌ی غصب و غارت سرزمین ما هستم؛ و هر جایی، میدان روایتگری من است. لازم نیست برایم موکب برپا کنند، من خودم میدان را می‌سازم... میدان من همان‌جاست که انسانی باشد، جایی که گوشی برای شنیدن باشد. این روزها که زائرانی از سراسر ایران 🇮🇷 مهمان امام رضا(ع) بودند، من هم تصمیم گرفتم از این فرصت استفاده کنم. از یکی از روستاهای گرگان به سمت خورشید خراسان حرکت کردیم. اطراف حرم قدم می‌زدم؛ هر جا جمعی بود همان‌جا را میدان روایتگری می‌دانستم. حتی وقتی خانواده‌هایی قبول نمی‌کردند، ناامید نمی‌شدم و سراغ افراد دیگر می‌رفتم. خانواده‌ی اول نه، دومی نه... اما بالاخره خانواده‌ی سومی قبول کردند. پرچم منطقه‌مان را روی زمین پهن کردم و روایت را آغاز کردم. هدیه‌ی ما به خانواده‌هایی که گوش می‌دادند، یک پیکسل نقشه فلسطین بود که با شوق می‌پذیرفتند و پشت گوشی‌هایشان می‌چسباندند.☺️ حتی در مسیر برگشت، فرصت داخل اتوبوس را هم از دست ندادم. اولش بعضی‌ها نسبت به مسئله فلسطین دچار چالش بودند، اما بعد پذیرفتند و گفتند: شما کار درستی می‌کنید که مردم را آگاه می‌کنید. پس همین کافی است که حتی یک نفر از این قصه‌ی پرغصه آگاه شود. تو هم میدان را دستت بگیر و با امید جلو برو ✌️✨ همه‌ی این‌ها را از لطف آقا امام رضا(ع) می‌دانم که اجازه دادند در حرمش قدمی برای ظهور فرزندش بردارم🌹 قصه‌ای که باید شنیده شود... قصه‌ی فلسطین 🇵🇸❤️ 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐 || @palestinestory
بالاخره امروز بعد از دو ماه توقف، کلاس سرود ما دوباره برقرار شد 🎶🌹 و در پایان کلاس، روایتگری قصه‌ی فلسطین را برای بچه‌های گلم داشتم. همیشه به آن‌ها افتخار می‌کنم که هر جا و در هر زمینه‌ی امام‌زمانی باشد، گوش به زنگ هستند و پای کار ✋🇮🇷. تمام این همراهی و پای‌کار بودن بچه‌های پاک و معصوم، از برکت حضور امام زمان عزیزمان است؛ الحمدلله 🤲✨. بعد از تعریف قصه‌ی فلسطین و ماجرای «منطقه‌ی ما»، بچه‌ها علاقه‌مند شدند که لیست محصولات صهیونیستی را داشته باشند تا از این به بعد مراقب باشند و کالاهای اسرائیلی را نخرند 🛒🚫. و شیرین‌ترین بخش روایت این بود که وقتی از بچه‌ها پرسیدم:«کدام‌تان دوست دارید مثل مربی‌تان راوی شوید و همین ماجرا را برای مردم تعریف کنید تا آن‌ها هم حقیقت اسرائیل را بدانند؟» همه با شوق گفتند: ما 👤خانم عاطفه عبدی | بجنورد 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
کم‌کم به لحظاتی نزدیک می‌شدم؛ لحظه‌ی جمع کردن بساط موکب و سفره‌ی زائرین. اما دلم نمی‌آمد… هنوز دنبال محفلی بودم تا برای چندمین بار از مظلومیت و غصب و غارت مکانی مقدس بگویم؛ از فریاد بی‌صدای کودکان غزه. چشمم به محفلی دایره‌ای از دختران جوان – شاید دهه هفتاد و هشتاد – افتاد. سلاحم را در دست گرفتم؛ نقشه‌ی منطقه و پیکسل آیینه‌ای… پیش رفتم: «سلام خانم‌ها، زیارت قبول… میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟» با لبخند گفتند: «بفرمایید.» سر صحبت باز شد. گاهی با تکان دادن سر، حرف‌هایم را تأیید می‌کردند، گاهی نکته‌ای اضافه می‌کردند، و حتی سوال می‌پرسیدند:«اگر دیگران مخالف باشن، به‌نظرتون چی باید بگیم؟» الحمدلله این لطف تو بود یا رب؛ محفلمان دوستانه شد، همسو و هم‌عقیده. ولی وقت کم بود و کاروان باید راه می‌افتاد. با دعای خیر خداحافظی کردیم… سرم را برگرداندم؛ محفل دیگری مرا حریص‌تر کرد. این بار دخترانی ۱۰، ۱۲ ساله، سرگرم بازی‌های کودکانه. اما از وجودشان حیا و متانت می‌بارید. سلام کردم: «بچه‌ها خوبین؟ میشه کنار شما بشینم؟» با مهربانی گفتند: «بله خانم.» این بار با مأموریتی جدید مهمان‌شان شدم. صندوقی از جنس همدلی در دست داشتم؛ صندوقی که درونش اتحاد، ایثار و مهربانی نهفته بود؛ صندوقی با عنوان «در تپش قلب جهان سهیم باشیم». ماجرای صندوق از اولین روضه‌ی نازدانه‌ی سه‌ساله‌ی ارباب شروع شد… هدایایی که بر سفره گذاشته شد، جرقه‌ای در ذهنم زد: کمک برای غزه. و این شد که صندوق همدلی ما با مبلغ دو میلیون، راهی سرزمین عشق و ایثار شد. در میان آن دختران معصوم، آرام گرفته بودم که دختری گندم‌گون چشمش به صندوق افتاد. با دیدن تراول‌های داخل آن گفت:«خانم، میشه یکی از این تراولا رو به من بدی؟» یک لحظه در مسیری سنگلاخ گیر کردم… ذهنم پر شد از سوال و دلسوزی. پرسیدم: «دخترم می‌دونی این پول‌ها مال کیه و برای کجاست؟» گفت: «نه.» این شد مقدمه‌ای برای روایت ساده و کودکانه از غزه… و چه زیبا همراهی می‌کردند؛ مثال می‌زدند و نشان می‌دادند که از قلب جهان بی‌خبر نیستند. پایان روایت ما اما شیرین‌تر از آغاز شد. آن دخترک، با صدایی کودکانه اما عمیق گفت:«خانم، هرچه در راه خدا بدهیم، چند برابرش را خدا به ما برمی‌گرداند.» 👤خانم کیانی | ایلام ، شهرستان ایوان 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
با اینکه دیشب خیلی نخوابیده بودم، صبح خواستم کمی بیشتر استراحت کنم. اما یک لحظه دیدم موکب شلوغ شد؛ جمعیتی وارد شدند که نمی‌دانستم اهل کجا هستند. حمایل‌های سبز زیبایی بر گردن داشتند، چهره‌های نورانی و زیبا، ولی زبانشان ایرانی نبود. با خودم گفتم: «کاش می‌شد برایشان درباره غزه روایتگری کنم.» اما خستگی و درد پاهایم مرا پشیمان کرد و دوباره سرم را روی همان کوله‌ای گذاشتم که این مدت بالش فکرها و دغدغه‌هایم شده بود. ناگهان خانم شمس‌آبادی آمد و گفت: «با این خانم رفتم آب‌جوش آوردم، چای ایرانی خواسته بودند.» مثل برق از جا پریدم و پرسیدم: «اینا اهل کجان؟» گفت: «آذربایجانی.» پرسیدم: «فارسی بلدند؟» با انگشت دختری خوش‌سیما را نشان داد و گفت: «فقط او فارسی بلد است.» انگار دنیایی به من داده باشند! بلند شدم و با شوق گفتم: «الان وقتشه!» کمی صبر کردم تا چایشان تمام شود، بعد خودم را به جمع‌شان رساندم و به همان دختر خانم گفتم: «می‌شود بعداً چند دقیقه با شما صحبت کنم؟» با لبخند گفت: «کمال میل.» بعد از چند لحظه، دایره‌ای تشکیل دادیم. از کوله‌ام ـ که صندوقچه خاطرات شیرین سفرم بود ـ یک نماد فلسطین و نقشه‌ای برداشتم و شروع کردم. من حرف می‌زدم و او برای بقیه ترجمه می‌کرد. آن‌ها به قلبشان اشاره می‌کردند از درد غزه، و به آسمان نگاه می‌کردند به نیت ظهور. فضای عجیبی بود؛ چند خانم ایرانی هم نزدیک آمدند و وقتی ماجرا را فهمیدند، با زبان آذری به جمع پیوستند. وقتی صحبت‌هایم تمام شد، دیدم اشک در چشمان دختر جمع شده بود. بعد گفت: «برای کربلا از چه مسیری می‌آیید؟» توضیح داد که مسیرشان طولانی است: ترکیه، آنکارا، بعد آذربایجان... و هزینه سفرشان ۱۵۰ میلیون برای هر نفر! با خودم گفتم: «این چه عشقی است حسین جان! از کجا تا کجا، با چه سختی و هزینه‌ای، بی‌عذر و بهانه عاشقت می‌شوند.» بعد گفت: «من هر جا کاری دارم، مکتوب برای اباالفضل می‌نویسم، همیشه جواب می‌دهد. این بار هم در حرم امام حسین به من تربت دادند. همه فرزندانم را با تربت آقا به دنیا آورده‌ام.» برایم از عشق خواهر و برادری امام رضا و حضرت معصومه گفت، عشقی بی‌ریا و بی‌ادعا. وقتی فهمید تبرک مشهد ندارم، حسرت خورد. اما من از کوله‌ام تبرک‌هایی از کربلا آوردم و به او دادم. خیلی ذوق کرد. اسمم را پرسید، گفتم: «شهین، یعنی ارزش و مقام.» خوشش آمد. اسم خودش را که گفت: «خیاله»، انگار پر از رمز و راز بود. وقت خداحافظی بغضم شکست. مرا در آغوش گرفت و گفت: «تو نعمت خدا بودی برایم.» من هم آیینه‌ای که نماد فلسطین بود و نقشه‌ای که همیشه برای روایتگری همراهم داشتم، به او دادم و رسالتی را به او سپردم: روایتگری در محافلی که سه‌شنبه‌ها در مسجد آذربایجان برگزار می‌کنند. هنوز بیرون موکب بودند که برایشان آب بردم. وقتی برگشتند، آب‌های اضافه را برای ما آوردند. بار دیگر مرا در آغوش گرفت. این بار بوی غربت و دلتنگی می‌داد؛ دل کندن برایش سخت شده بود. خیاله‌خانم... دختری که در دل سفر، برایم مثل یک خواهر شد. 👤خانم کیانی | ایلام، شهرستان ایوان 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
تجربه‌ای تلخ اما سازنده از روایت قصه فلسطین یکی از تجربه‌های ناراحت‌کننده‌ من در مسیر روایتگری قصه فلسطین این بود که یک روز با نقشه منطقه رفتم مجلسی برای روایتگری، اما متأسفانه اجازه صحبت به من ندادند. باز هم ناامید نشدم و موضوع را با مسئول سازمان تبلیغات اسلامی شهرمان مطرح کردم. ایشان در ابتدا استقبال کرد و حتی گفت: «ما برای شما همین نقشه‌ها را چاپ می‌کنیم.» اما بعد از چند بار مراجعه، هیچ خبری نشد و هر بار دست خالی برگشتم. 😔 جالب اینجاست که بعد از پیگیری‌های مکرر، یک روز ایشان در جلسه‌ای صریح گفت: «نه… نمی‌شود. بعداً خبرتان می‌کنیم.» تا اینکه بالاخره از من دعوت شد روایتگری کنم؛ اما وقتی شروع کردم، دیدم به صحبت‌هایم توجهی نمی‌شود و برخی مربیان هم اعتراض می‌کردند: «بحث سیاسی نکنید، فقط از قرآن و اهل‌بیت(ع) بگویید.» من هم گفتم: «باشه.» و روز بعد از مقتل امام حسین(ع) آغاز کردم. توضیح دادم که به امام حسین(ع) هم گفتند: «یا سلاحت را زمین بگذار و با ما بیعت کن، وگرنه جنگ خواهیم کرد.» بعد از ماجرای عاشورا و نام یزید و شمر، به یزید و شمر زمانه خودمان رسیدم. آن روز دلسرد شدم، چون کسی توجهی به حرف‌هایم نکرد. اما با صبر و تلاش، چند روز بعد روش روایتگری‌ام را تغییر دادم؛ این بار هم نقشه منطقه را با خودم بردم، هم از قرآن استفاده کردم و هم از روایات اهل‌بیت(ع). همین ترکیب باعث شد بتوانم پیامم را بهتر منتقل کنم. این تجربه برای من درس بزرگی بود:راوی باید همیشه «مسلح» باشد؛ مسلح به نقشه منطقه‌ای، آیات قرآن و کلام اهل‌بیت(ع). ✊📖🗺️ 👤 خیریه الهایی | خوزستان 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
وقتی راوی قصه فلسطین بشی، دیگه یک جا موندن معنایی نداره؛ چون باید همیشه قصه‌گو باشی و این داستان مظلومیت رو به گوش همه مردم دنیا برسونی. امسال به دلیل بیماری مادرم توفیق سفر به دیار عشق و حضور در اربعین حسینی رو نداشتم. اما به مرز چذابه رفتم و در چند موکب شروع به روایتگری کردم. اونجا فهمیدم که مردم رو باید در این کار بسیج کرد؛ چون هر جا نقشه منطقه رو نشون می‌دادم، با تعجب می‌گفتند: «این منطقه شماست؟!» و خبر نداشتند که چه ماجرای بزرگی پشت این روایت هست. برای همین، با موکب‌داران صحبت کردم، ماجرا رو توضیح دادم و در پایان، لینک مدرسه فلسطین رو بهشون معرفی کردم. شکر خدا خیلی‌ها استقبال کردند. من الهامی از خوزستان، شهرستان اهواز، یک راوی قصه فلسطینم ✊🇮🇷 بیاید با هم این روایت رو به گوش همه برسونیم. 👤خانم خیریه الهایی | خوزستان 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
روایتگری در یادواره شهدای جنگ تحمیلی در جریان ۱۲ روز جنگ تحمیلی که داخل کشورمون 🇮🇷 رخ داد، عده‌ای از هم‌وطنان عزیزمون به شهادت رسیدند. به همین دلیل، در مسجد جامع شهرستان قرچک مراسم یادواره شهدا برگزار شد. در حیاط مسجد هم کارهای فرهنگی برگزار می‌شد و یکی از این فعالیت‌ها، روایتگری «منطقه ما» از طرف کانون خدمت رضوی بود. من با دیدن این صحنه، کنارشون رفتم و درخواست کردم که من هم روایتگری کنم. در این شلوغی، یک نفر پرچم فلسطین 🇵🇸 و حزب‌الله را در دست داشت و همراه بچه‌ها و نوجوان‌ها فریاد می‌زدند: ✊ «مرگ بر آمریکا!» ✊ «مرگ بر اسرائیل!» 👤خانم حوریه شبانی | تهران، شهرستان قرچک 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
هر هفته در مسیر طریق المهدی (عج)، جمعی از منتظران بقیة الله(عج) از حرم حضرت معصومه(س) به مسجد مقدس جمکران پیاده می‌روند. عمودها، موکب‌ها و نوای مداحی مسیر، فضایی اربعینی به راه می‌دهد. در موکب عمود ۸۵، بنر ما نصب است و دو هفته‌ای است که این محل، جایگاه راویان «منطقه ما» شده است. غروب سه‌شنبه این هفته، وقتی می‌خواستم نقشه را جمع کنم، متوجه شدم که خانواده‌ای نگاهشان به نقشه قفل شده است. جلو رفتم و پرسیدم: «فرصت دارید تا برایتان توضیح دهم؟» چند ثانیه مکث کردند و بعد متوجه شدم که عربی صحبت می‌کنند و فارسی نمی‌دانند… خانواده‌ای نجفی که کنجکاو بودند، شنیدند و من شروع به روایت کوتاهی کردم، سعی کردم با فضای عراق و شرایط آن هماهنگ باشد. با پرسشی مثل: «چرا بین ایران و عراق جنگ شد و اساساً چرا منطقه ما هیچ‌گاه آرامش ندارد؟» سعی کردم مفاهیم و اهمیت همدلی در منطقه را منتقل کنم. پدر خانواده کلی سؤال در ذهنش داشت، اما زمان محدود بود و هر دو مجبور به رفتن شدیم. او نقشه‌ای درخواست کرد تا بعداً با آن اطلاعاتش را تکمیل کند. 🔻پ.ن: تا اربعین فرصت زیادی باقی نمانده. حتی اگر فارسی عربی‌مان کامل نیست، چند کلیدواژه‌ی عربی درباره قصه و غصب و غارت منطقه بدانیم کافی است تا پیام خود را منتقل کنیم. همچنین دانستن سابقه‌ای ضد استعماری عراق مثل:«ثورة العشرین» [انقلاب ۱۹۲۰ علیه استعمار انگلیس] اشغال عراق توسط آمریکا و بلوکه شدن پول نفت می‌تواند برای روایتگری مفید باشد، چون این مسائل هنوز هم ادامه دارد. 👤آقای رفیعی| قم 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
امروز همراه با سه نفر از راویان منطقه‌ی ما به مصلی نماز جمعه بوشهر رفتیم و برنامه‌ی روایتگری را اجرا کردیم. در صحن مصلی، پوستر محصولات اسرائیلی نصب شد تا مردم عزیز آگاه شوند. هنگام ورود نمازگزاران، از آنها دعوت می‌کردیم که دقایقی شنونده روایت باشند. برخی با علاقه می‌آمدند و به جمع ملحق می‌شدند؛ برخی هم مؤدبانه تشکر می‌کردند و می‌گفتند «التماس دعا» و ما با احترام بدرقه‌شان می‌کردیم. 🔹 عزیزانی که ماندند و به روایت گوش دادند، بسیار تشکر کردند و یکی از آنها گفت: «مطالب و اجرای شما عالی بود.» 🔹 در پایان، به سه خانم جوان پیکسل موبایل هدیه دادیم که برایشان خیلی جذاب بود و از ما تشکر کردند. 👤خانم‌ها قدوسی،بهی‌پور و بازویی | بوشهر شما‌ هم تجربیات روایتگری خودتون رو برای دستیار مدرسه فلسطین، در پیام‌رسان بله بفرستید: https://ble.ir/Palstorybot 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
تجربه روایتگری بعد از کلاس داشتم چمدونم رو می‌چیدم برای سفر. اولین چیزی که گذاشتم توی چمدون، نقشه‌ی منطقه‌ ما بود. با خودم گفتم: «لباس و وسایل هرچی کم و زیاد بشه، اشکال نداره، اما این نقشه همیشه همراهم بوده و باید توی این سفر هم حتما باشه.» چون خیلی وقت‌ها همین نقشه یا دیگر تجهیزات میشد شروع یه گفت‌وگو و روایتگری. مدرس دوره بودم،بعدازظهر کلاس تموم شد. وقتی از جلسه اومدم بیرون، چند تا از بچه‌ها جلو اومدن. یکی از بچه‌ها گفت:«خانم قارلی‌پور، یه دقیقه وقت دارید؟ ما یه سؤال داشتیم.» دومی هم اضافه کرد: «آره، چند تا موضوع برامون گنگه، گفتیم شاید شما بتونید کمکمون.» نشستیم تو کلاس. بچه‌ها شروع کردن سؤال پرسیدن درباره‌ی مسائل کلاس. منم جوابشون رو دادم و کمک‌شون کردم. بعد گفتن:«خانم قارلی‌پور ما حوصله نداریم بریم خوابگاه،میشه پیش شما بمونیم.» منم به یه شرط قبول کردم که براشون روایتگری کنم. رفتیم میزگرد و گفتم سوال درمورد منطقه ما و مخصوصاً فلسطین دارید بپرسید. یکی پرسید:«چرا همیشه از منطقه‌ی غرب آسیا صحبت میشه؟واقعاً چه ربطی به ما داره؟» منم نقشه رو از کیفم درآوردم و پهن کردم روی زمین. گفتم:«ببینید، ماها فکر می‌کنیم فلسطین یا یمن خیلی از ما دوره، اما واقعیت اینه که سرنوشت همه‌مون به هم گره خورده. امنیتی که اینجا داریم، نتیجه‌ی ایستادگی مردمه اونجاست.» و شروع کردم به روایتگری و صحبت درمورد منطقه ما یکی دیگه از بچه‌ها گفت:«یعنی اگه اونا مقاومت نکنن، ما هم آسیب می‌بینیم؟» گفتم:«دقیقاً. منطقه‌ی ما مثل یه خونه‌ست. اگه دیوار همسایه‌ت آتیش بگیره و تو بی‌خیال باشی، دودش زود یا دیر میاد توی خونت.» بچه‌ها با دقت گوش می‌دادند. حس کردم این گفت‌وگو براشون جدی شده. آخرش یکی‌شون گفت:«چه خوب شد که بحث کردیم، ما تا حالا اینطوری بهش نگاه نکرده بودیم.» خلاصه کارت و آینه مدرسه رو بهشون دادم و درمورد مدرسه فلسطین براشون توضیح دادم و گفتم شب بیاین اتاق ما تا نقشه رو هم بهتون بدم که در خوابگاه‌تون برای بقیه شب روایتگری کنید. همون لحظه تو دلم گفتم:«همین لحظه‌ها بهترین فرصت برای روایتگری باشه؛ نه پشت تریبون، نه روی صحنه… همین دور همی‌های ساده، بعد کلاس.» 👤آیشین قارلی پور | فارس شما‌ هم تجربیات روایتگری خودتون رو برای دستیار مدرسه فلسطین، در پیام‌رسان بله بفرستید: https://ble.ir/Palstorybot 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory