eitaa logo
مدرسه فلسطین
11.2هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
921 ویدیو
101 فایل
دقیقا آدرس رو درست اومدید، اینجا جمع بی‌تاب‌ها و بی قراران «قــصه فلسطیــنه» 🌱هیچ کدومتون اتفاقی اینجا نیستید🌱 اینجا راوی قصه فلسطین شو👇 https://palstory.ir/ در خدمتیم: @palestinestory_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺روایت قصه فلسطین توسط آقای بازدار با الگوی و تکیه بر اشتراکات . _چقدر به اهمیت "مای" منطقه مون فکر کردیم؟ _پیوند نفت و استعمار! _تجزیه منطقه ما بر پایه اختلافات و... 💢 روایت قصه فلسطین و منطقه ما در جمع معلمان و دغدغه مندان فلسطین در نشست "مسئله اول". 🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
مدرسه فلسطین
وزیر دفاع پاکستان: از منافع ایران محافظت خواهیم کرد 🔹اسرائیل به ایران حمله کرده و در این شرایط ما ب
پاکستان به عینه دیده است که در درگیری اخیرش با هندوستان، چگونه رژیم صهیونیستی از هندوستان حمایت می‌کرد و مردم و دولت پاکستان به درک عمیقی از مردم منطقه دست پیدا کرده‌اند که می‌گویند: اگر امروز ساکت بمانیم و متحد نباشیم، آنگاه همه در نهایت هدف قرار خواهند گرفت. برای 🇵🇸به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
امروز روز سوم پیاده‌روی، توی موکب نشسته بودم... خانمی اومد پیشم نشست و انگار دوست داشت هم‌صحبت داشته باشه 😊. لبخندی بهشون زدم و سلام کردم و گفتم: «دوست دارید با هم صحبت کنیم؟» گفت: «بله...» نقشه رو از کیفم در آوردم و جلوش گذاشتم؛ با دقت نگاه می‌کرد 👀. گفتم: «کشورهای غربی برای سلطه‌ی خودشون توی منطقه‌ی غرب آسیا، رژیم جعلی اسرائیل رو به وجود آوردن... این رژیم سه تا مأموریت داشت: پروژه‌ی نیل تا فرات. این نقشه روی بازوی ارتش این رژیم هست؛ هم روی بازو، هم کلاه، و هم روی جیب شلوارشون. معنی‌ش چیه؟ با پروژه، امنیت، اقتصاد و اعتقادات ما رو از بین می‌برن...» کریدورها رو روی نقشه نشونش دادم 🗺️. گفتم: «اسرائیلی‌ها به آفرینش گوییم اعتقاد دارن که...» وقتی این رو گفتم، با حالت تعجب نگاهم کرد . ادامه دادم: «حالا وظیفه‌ی ما چیه...» و توضیح دادم. در آخر، یک پیکسل و نقشه بهش دادم . خیلی خوشحال شد و همون موقع پیکسل رو به موبایلش زد 📱 و تشکر کرد که این مطالب رو براش گفتم. در پایان، التماس دعا گفتیم و خداحافظی کردیم 🤲. 👤خانم طیبه فهیمی | بوشهر 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
روایتگری نوجوانان🙋‍♂ سر ناهار داشتیم با تعدادی از نوجوونای همسفر گفتگو می‌کردیم که یه دفعه دیدم؛محمد بابایی گفت: آقا ببخشید من نتونستم توی موکب ها روایتگری کنم ..من رو حلال کنید...ولی برگردم ایران حتما انجام میدم🙃 من هم بلافاصله گفتم؛دیر نشده عزیزم همینجا و بعد از ناهار برای جمع حاضر؛شروع کنید😉 با خوشحالی دوید و رفت با امیرحسین نظری نقشه منطقه ما رو آورد و نصب کردن... جمعیت رو براشون مهیا کردیم و دونفری یه روایت کوتاه پنج دقیقه ای انجام دادند. یکی سئوال میکرد و اون یکی جواب میداد👬 خودشون به این ترکیب دونفره رسیده بودن و جالب هم در اومد ، حضار خیلی خوششون اومد... وسط روایتگری بود ، یکی از همکاران فرهنگی که بعدا متوجه شدم معاون پرورشی مدرسه هست...با تعجب گفت إ این امیرحسین ماست ؟ داره روایتگری می‌کنه ⁉️ گفت : این دانش آموز مدرسه ما هست ... گفتم حالا دیگه راوی قصه فلسطین هم هست 🇵🇸 و بهش افتخار کنید و براش در مدرسه؛فضا رو مهیا کنید... سر صحبت با ایشان هم باز شد و علاقمند شدن تا در مدرسه آزادگان منطقه ۶ که ۴۵۰ نفر دانش آموز داره؛بریم و روایتگری هم برای کل مدرسه داشته باشیم.👨‍🏫 روایتگری نوجوان‌ها؛اثرات خوبی هم در رشد شخصیت خودشون داره و برای مخاطب هم جذابیت بیشتری داره ...💯 یکی از برکات سفراربعین و تکرار روایتگری در جمع ؛ همین تربیت راوی‌ست 👤آقای شیخ ویسی | راوی در مسیر اربعین 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
مسیر پیاده‌روی اربعین ۱۴۰۴ جاده نجف به کربلا 💡 به فکرم رسید نقشه منطقه ما را روی چادرم نصب کنم و حرکت کنم. الحمدلله این کار باعث ایجاد سؤال و شروع گفت‌وگو شد. 🗺 با استفاده از اینفوگرافی نقشه به زبان عربی و توضیح ۵ دقیقه‌ای آن، توانستم با زائران عراقی هم ارتباط بگیرم و مطالب را منتقل کنم. 🎥 ویدئوی سید حسن نصرالله هم به زبان فارسی و هم به زبان عربی، برای هموطنانمان و عراقی‌ها بسیار جالب و تأثیرگذار بود 😍 💪 اینجا در عراق، بنرهای نصب‌شده و حال‌وهوای میزبانان عراقی همه حکایت از افتخار به پیروزی ایران در جنگ ۱۲ روزه اخیر دارد. الحمدلله 🙏 👤خانم سیما زنوزی | تهران 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
رفقای همدل با مردم غزه در بین الحرمین💞 چه خوبه اربعین کربلا باشی ، بین الحرمین باشی، از همه رنگ و زبانی با هم؛ همدل باشین برای فلسطین و مردم مظلوم غزه 🇵🇸 ایران و العراق؛لایمکن الفراق توی همون شلوغی بین الحرمین وسط عکس گرفتن‌ها... من هم شروع کردم به همزبانی با اونها،نقشه رو نشون میدادم و میگفتم میدونید نقشه چیه ؟ و بعدش که متوجه می‌شدن و میگفتم هدیه هست ،به راحتی قبول میکردند و نصب روی گوشی هاشون📱 یه سلفی یادگاری هم با همشون گرفتم...البته چند نفر از خانم ها هم برچسب گرفتن؛ ولی امکان تصویر میسر نبود... توی همین لحظات دونفر عرب زبان متحدالشکل؛ که میخورد بهشون مامور باشند رسیدن و مشکوک شدن و هی ورانداز کردن که اینا چیه و داستان چیه👥... ولی الحمدلله بخیر گذشت... تجربه خوب و لذت بخشی بود ...مشغول کار خودم بودم که دیدم بچه های مجموعه قرنطینه هم با پرچم های مقاومت اومدن تو بین الحرمین 🇵🇸🇮🇶🇮🇷🇱🇧بعدش فهمیدم البته رفتم داشتم توضیح میدادم که از مدرسه فلسطین هستم و...یکی شون گفت چه جالب از مجموعه آقای بازدار هستید و...در همان حال و فضای شلوغی بین الحرمین تلفنها رد و بدل شدو آغاز تعاملی برای آینده ... برای حرکت بسمت آزادی قدس در همه حرم ها دعای فرج و نصرت مردم غزه و جبهه مقاومت رو از خدای بزرگ درخواست کر دم و بیدار شدن مردم و اینکه ما هم توفیق پیدا کنیم آگاه‌تر شویم و آگاهی بخشیم ...دردمندتر شویم و حرکت کنیم و حرکت دهیم و ...🙏 👤 آقای شیخ ویسی | راوی در مسیر اربعین 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
راهنمایان زوار در طریق نجف به کربلا هم حامی غزه🇵🇸 امیر عباس نوجوان همراه کاروان ما بود که گوشی موبایلش رو در یکی از موکب های عراقی گم کرده بود...📱 پدرش از همکاران ما بود و پیغام داد که باهاش برم و یه تلاشی بکنیم شاید پیدا بشه... از فرصت ها استفاده کردیم و در حین جستجو؛ یارگیری هم میکردیم... آدرس رو پرسیدم و گفتم عمود ۱۳۹۷ موکب تبریزی‌ها کجاست ؟ یکی شون گفت: از عمود ۱۳۵۰ به بعد ظاهراً از دو مسیر میرسن به کربلا (تابلوهای قرمز و آبی رنگ)گفت: اینجا نیست و... یه دفعه یه نفر دیگه شون گفت: چرا چرا همین صد متر بالاتر هست سر چهارراه من دیدم... من خوشحال شدم 🙂و گفتم یه هدیه هم براتون دارم... با ذوق منتظر گرفتن هدیه بودن و وقتی متوجه شدن استیکر نقشه فلسطین هست،بیشتر خوشحال شدن و گفتن ما خودمون پای کار مردم مظلوم فلسطین هستیم و یه سلفی یادگاری هم با هم گرفتیم و... 👤آقای شیخ ویسی | راوی در مسیر اربعین 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
قبل از حرکت به سمت مرز چذابه و کربلا، یک بنر و پرچم برای مدرسه جبهه مقاومت اسلامی در غرب آسیا طراحی کردم؛ مدرسه‌ای که سه شاخه دارد: مدرسه ایران، مدرسه فلسطین و مدرسه اربعین. این طرح را برای چاپ فرستادم. به همراه این بنر، دو بنر منطقه ما، بروشورهای معرفی منطقه، و تعداد زیادی هدیه از جمله: چفیه، تسبیح، پیکسل‌های عکس حضرت آقا، ایران، شهدای مقاومت، سربندهای متبرک امامان، کتاب قصه، دستبند، جا کلیدی و ... را نیز آماده کرده و با خودم بردم. 📍 از همان ابتدای مسیر، در موکب‌های بین راهی از اصفهان تا فریدن، الیگودرز، خرم‌آباد، اندیمشک و شوشِ دانیال نبی(ع)، روایتگری منطقه ما را داشتم. سپس در مرز چذابه نیز در بسیاری از موکب‌ها روایتگری انجام دادم. پرچم منطقه ما در غرب آسیا و بنرها را نصب می‌کردم و با حضور در موکب‌ها روایت منطقه را برای زائران توضیح می‌دادم. از آنجا که به‌عنوان خادم‌یار در چند موکب فعالیت داشتم، روایتگری برایم بسیار آسان‌تر بود. بروشورها را به دو زبان فارسی و عربی چاپ کرده بودم و آن‌ها را به همراه هدایا تقدیم زائران می‌کردم. در کنار آن، ختم سوره‌های مبارکه فیل، نصر، فتح و همچنین قرائت دعاهایی از صحیفه سجادیه (دعای ۱۴) انجام می‌شد. 🙏 خدا را شکر، در مدت ۵ روزی که در مرز، کربلا و نجف حضور داشتم، تا جایی که توانستم روایتگری کردم و منطقه ما را معرفی نمودم. روزهای بسیار خوبی در ایام اربعین حسینی رقم خورد. 👤خانم زهرا دستان | شهرستان مبارکه، شهر علامه مجلسی 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
زمان: حجم: 321.1K
کار با کودک و نوجوان تجربه بسیار شیرینی بود، به‌خصوص اینکه مخاطبان استقبال خیلی خوبی داشتند. جالب بود که علاوه بر بچه‌هایی از شهرهای مختلف، کودک و نوجوان‌هایی از شهر خودمون، سبزوار، هم حضور داشتند. ارتباطی که بین بچه‌ها از شهرهای مختلف برقرار شد، برای ما خیلی جذاب بود. 👤خانم سلطانی فخر | سبزوار 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
کم‌کم به لحظاتی نزدیک می‌شدم؛ لحظه‌ی جمع کردن بساط موکب و سفره‌ی زائرین. اما دلم نمی‌آمد… هنوز دنبال محفلی بودم تا برای چندمین بار از مظلومیت و غصب و غارت مکانی مقدس بگویم؛ از فریاد بی‌صدای کودکان غزه. چشمم به محفلی دایره‌ای از دختران جوان – شاید دهه هفتاد و هشتاد – افتاد. سلاحم را در دست گرفتم؛ نقشه‌ی منطقه و پیکسل آیینه‌ای… پیش رفتم: «سلام خانم‌ها، زیارت قبول… میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟» با لبخند گفتند: «بفرمایید.» سر صحبت باز شد. گاهی با تکان دادن سر، حرف‌هایم را تأیید می‌کردند، گاهی نکته‌ای اضافه می‌کردند، و حتی سوال می‌پرسیدند:«اگر دیگران مخالف باشن، به‌نظرتون چی باید بگیم؟» الحمدلله این لطف تو بود یا رب؛ محفلمان دوستانه شد، همسو و هم‌عقیده. ولی وقت کم بود و کاروان باید راه می‌افتاد. با دعای خیر خداحافظی کردیم… سرم را برگرداندم؛ محفل دیگری مرا حریص‌تر کرد. این بار دخترانی ۱۰، ۱۲ ساله، سرگرم بازی‌های کودکانه. اما از وجودشان حیا و متانت می‌بارید. سلام کردم: «بچه‌ها خوبین؟ میشه کنار شما بشینم؟» با مهربانی گفتند: «بله خانم.» این بار با مأموریتی جدید مهمان‌شان شدم. صندوقی از جنس همدلی در دست داشتم؛ صندوقی که درونش اتحاد، ایثار و مهربانی نهفته بود؛ صندوقی با عنوان «در تپش قلب جهان سهیم باشیم». ماجرای صندوق از اولین روضه‌ی نازدانه‌ی سه‌ساله‌ی ارباب شروع شد… هدایایی که بر سفره گذاشته شد، جرقه‌ای در ذهنم زد: کمک برای غزه. و این شد که صندوق همدلی ما با مبلغ دو میلیون، راهی سرزمین عشق و ایثار شد. در میان آن دختران معصوم، آرام گرفته بودم که دختری گندم‌گون چشمش به صندوق افتاد. با دیدن تراول‌های داخل آن گفت:«خانم، میشه یکی از این تراولا رو به من بدی؟» یک لحظه در مسیری سنگلاخ گیر کردم… ذهنم پر شد از سوال و دلسوزی. پرسیدم: «دخترم می‌دونی این پول‌ها مال کیه و برای کجاست؟» گفت: «نه.» این شد مقدمه‌ای برای روایت ساده و کودکانه از غزه… و چه زیبا همراهی می‌کردند؛ مثال می‌زدند و نشان می‌دادند که از قلب جهان بی‌خبر نیستند. پایان روایت ما اما شیرین‌تر از آغاز شد. آن دخترک، با صدایی کودکانه اما عمیق گفت:«خانم، هرچه در راه خدا بدهیم، چند برابرش را خدا به ما برمی‌گرداند.» 👤خانم کیانی | ایلام ، شهرستان ایوان 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
با اینکه دیشب خیلی نخوابیده بودم، صبح خواستم کمی بیشتر استراحت کنم. اما یک لحظه دیدم موکب شلوغ شد؛ جمعیتی وارد شدند که نمی‌دانستم اهل کجا هستند. حمایل‌های سبز زیبایی بر گردن داشتند، چهره‌های نورانی و زیبا، ولی زبانشان ایرانی نبود. با خودم گفتم: «کاش می‌شد برایشان درباره غزه روایتگری کنم.» اما خستگی و درد پاهایم مرا پشیمان کرد و دوباره سرم را روی همان کوله‌ای گذاشتم که این مدت بالش فکرها و دغدغه‌هایم شده بود. ناگهان خانم شمس‌آبادی آمد و گفت: «با این خانم رفتم آب‌جوش آوردم، چای ایرانی خواسته بودند.» مثل برق از جا پریدم و پرسیدم: «اینا اهل کجان؟» گفت: «آذربایجانی.» پرسیدم: «فارسی بلدند؟» با انگشت دختری خوش‌سیما را نشان داد و گفت: «فقط او فارسی بلد است.» انگار دنیایی به من داده باشند! بلند شدم و با شوق گفتم: «الان وقتشه!» کمی صبر کردم تا چایشان تمام شود، بعد خودم را به جمع‌شان رساندم و به همان دختر خانم گفتم: «می‌شود بعداً چند دقیقه با شما صحبت کنم؟» با لبخند گفت: «کمال میل.» بعد از چند لحظه، دایره‌ای تشکیل دادیم. از کوله‌ام ـ که صندوقچه خاطرات شیرین سفرم بود ـ یک نماد فلسطین و نقشه‌ای برداشتم و شروع کردم. من حرف می‌زدم و او برای بقیه ترجمه می‌کرد. آن‌ها به قلبشان اشاره می‌کردند از درد غزه، و به آسمان نگاه می‌کردند به نیت ظهور. فضای عجیبی بود؛ چند خانم ایرانی هم نزدیک آمدند و وقتی ماجرا را فهمیدند، با زبان آذری به جمع پیوستند. وقتی صحبت‌هایم تمام شد، دیدم اشک در چشمان دختر جمع شده بود. بعد گفت: «برای کربلا از چه مسیری می‌آیید؟» توضیح داد که مسیرشان طولانی است: ترکیه، آنکارا، بعد آذربایجان... و هزینه سفرشان ۱۵۰ میلیون برای هر نفر! با خودم گفتم: «این چه عشقی است حسین جان! از کجا تا کجا، با چه سختی و هزینه‌ای، بی‌عذر و بهانه عاشقت می‌شوند.» بعد گفت: «من هر جا کاری دارم، مکتوب برای اباالفضل می‌نویسم، همیشه جواب می‌دهد. این بار هم در حرم امام حسین به من تربت دادند. همه فرزندانم را با تربت آقا به دنیا آورده‌ام.» برایم از عشق خواهر و برادری امام رضا و حضرت معصومه گفت، عشقی بی‌ریا و بی‌ادعا. وقتی فهمید تبرک مشهد ندارم، حسرت خورد. اما من از کوله‌ام تبرک‌هایی از کربلا آوردم و به او دادم. خیلی ذوق کرد. اسمم را پرسید، گفتم: «شهین، یعنی ارزش و مقام.» خوشش آمد. اسم خودش را که گفت: «خیاله»، انگار پر از رمز و راز بود. وقت خداحافظی بغضم شکست. مرا در آغوش گرفت و گفت: «تو نعمت خدا بودی برایم.» من هم آیینه‌ای که نماد فلسطین بود و نقشه‌ای که همیشه برای روایتگری همراهم داشتم، به او دادم و رسالتی را به او سپردم: روایتگری در محافلی که سه‌شنبه‌ها در مسجد آذربایجان برگزار می‌کنند. هنوز بیرون موکب بودند که برایشان آب بردم. وقتی برگشتند، آب‌های اضافه را برای ما آوردند. بار دیگر مرا در آغوش گرفت. این بار بوی غربت و دلتنگی می‌داد؛ دل کندن برایش سخت شده بود. خیاله‌خانم... دختری که در دل سفر، برایم مثل یک خواهر شد. 👤خانم کیانی | ایلام، شهرستان ایوان 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory
تجربه‌ای تلخ اما سازنده از روایت قصه فلسطین یکی از تجربه‌های ناراحت‌کننده‌ من در مسیر روایتگری قصه فلسطین این بود که یک روز با نقشه منطقه رفتم مجلسی برای روایتگری، اما متأسفانه اجازه صحبت به من ندادند. باز هم ناامید نشدم و موضوع را با مسئول سازمان تبلیغات اسلامی شهرمان مطرح کردم. ایشان در ابتدا استقبال کرد و حتی گفت: «ما برای شما همین نقشه‌ها را چاپ می‌کنیم.» اما بعد از چند بار مراجعه، هیچ خبری نشد و هر بار دست خالی برگشتم. 😔 جالب اینجاست که بعد از پیگیری‌های مکرر، یک روز ایشان در جلسه‌ای صریح گفت: «نه… نمی‌شود. بعداً خبرتان می‌کنیم.» تا اینکه بالاخره از من دعوت شد روایتگری کنم؛ اما وقتی شروع کردم، دیدم به صحبت‌هایم توجهی نمی‌شود و برخی مربیان هم اعتراض می‌کردند: «بحث سیاسی نکنید، فقط از قرآن و اهل‌بیت(ع) بگویید.» من هم گفتم: «باشه.» و روز بعد از مقتل امام حسین(ع) آغاز کردم. توضیح دادم که به امام حسین(ع) هم گفتند: «یا سلاحت را زمین بگذار و با ما بیعت کن، وگرنه جنگ خواهیم کرد.» بعد از ماجرای عاشورا و نام یزید و شمر، به یزید و شمر زمانه خودمان رسیدم. آن روز دلسرد شدم، چون کسی توجهی به حرف‌هایم نکرد. اما با صبر و تلاش، چند روز بعد روش روایتگری‌ام را تغییر دادم؛ این بار هم نقشه منطقه را با خودم بردم، هم از قرآن استفاده کردم و هم از روایات اهل‌بیت(ع). همین ترکیب باعث شد بتوانم پیامم را بهتر منتقل کنم. این تجربه برای من درس بزرگی بود:راوی باید همیشه «مسلح» باشد؛ مسلح به نقشه منطقه‌ای، آیات قرآن و کلام اهل‌بیت(ع). ✊📖🗺️ 👤 خیریه الهایی | خوزستان 🇵🇸🇮🇷 به مدرسه فلسطین بپیوندید: 🌐|| @palestinestory