eitaa logo
. پنـاھ .
2.9هزار دنبال‌کننده
211 عکس
96 ویدیو
0 فایل
به هرچیز در جهان پناه بیـاوری در امان خواهـے ماند ؛ اما كافيست انسان بفهمد بی‌پنـٰاهی را♥️ اینجا پست‌گذاری صرفا دلیه‌ . برامون بنویسید👇🏽⁩ https://harfeto.timefriend.net/17236698783802 زیر مجموعہ‌‌یِ عین‌شین‌قاف🌿(: @aen_shin_ghaf ماهِ‌ما @mahsin_scarf
مشاهده در ایتا
دانلود
جان داد خواهر یک نظر بر روی تَل کن💔¡
- عصر داشتم کتاب میخوندم و چای میخوردم ؛ شنیدم ك مامانم به بابام میگفت : ‹ اونجا همه بودن ، خواهرام ؛ داداشام . اما هرجا ك تو نباشی ، فرقی نمیکنه کیا هستن ؛ من جایی ك تو نیستی غریبم ! 🤍›
در من اگر شوقی هم بود تمام شد .
دلخوش نشستہ‌ام کہ شاید گذر کنۍ لعنت بہ شایدۍ کہ مہیا نمیشود .
Reza Sadeghi - Gamoonam128 (UpMusic).mp3
3.61M
گمونم یه روزی دلم پای عشقت بمیره . .
اون لحظہ‌ای کہ بهش نگاه میکنی ، می‌بینی اونم داشتہ نگاهت می‌کرده 👀 >
خـدا یہ جا بهمـون میگہ : «إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا» حواسـم بهت هست و مراقبتـم .🪴
🌸^^
" در دل رنج ها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود. نه بخفتن ، نه بگشتن ، نه به خوردن ، الا به دیدار یآر .🫀"
🌿📃 - سوار تاکسی میشم . . هدفون رو میذارم رو گوشم و به آهنگ‌های همیشگیم گوش میدم . هوا خیلی سرد شده و تا تونستم لباس پوشیدم که یه وقت سرما نخورم . . آخه بهم میگفتی تو از اونایی که وقتی مریض میشی ؛ زمین و زمان رو بهم میدوزی و کولی بازی درمیاری . طبق عادت میرم تو گالری گوشیم . . یکی از عکسامون رو باز میکنم و روت زوم میکنم . عکس مال روزیه که ساندویچ فلافل دستمونه و گفتی اینو بخوریم . انگار باروت خوردیم و با صدای بلند خندیدیم . چقدر همه چی قشنگ بود . مگه نه؟! - دوسش داشتی؟! به طرف صدا برمیگردم و موزیک رو خاموش میکنم . مردِ میانسالی که پیشم نشسته ، بهم زل زده . از این نگاه خیره اش کلافه میشم . - نمیخواد جواب بدی . جوابمو فهمیدم . امان از آدم‌هایی که تو گوشی ملت سرک میکشن ، تازه سوالم میپرسن . با حرص گوشیم رو میذارم تو کیفم که دیگه این مرد پررو فضولی نکنه . - خوبه آدم به کسی ك دوسش داره فکر کنه ؛ اما وقتی نباشه خیلی بد میشه . . خیلی . کاش بهش گفته باشی . به سمتش برمیگردم دیگه نمی‌تونم ساکت بمونم . ± آقا اصلا کار خوبی نمیکنی ك تو گوشی بقیه سرک میکشین . میخنده . . - من اصلا ندیدم چیکار میکنی و چی میبینی فقط ازت یه سوال پرسیدم . میدونی میخواستم با یکی حرف بزنم یه خورده آروم شم دخترم . . آخه من بهش نگفتم . ± چیو به کی نگفتین؟! - چهل سالِ پیش به اجبار با ملیحه ازدواج کردم . جفتی نمیخواستیم همو اما مجبور بودیم با هم بریم زیر یه سقف . . اون موقع‌ها جدایی و طلاق رسم نبود . با هم زندگی کردیم و شدیم رفیق هم . به همدیگه بدجوری عادت کرده بودیم . ملیحه میگفت این رابطه عاشقانه شروع نشد که بخوایم بچه دار شیم و یکی دیگه رو بندازیم تو این زندگی . دوتایی باید از پسش بربیایم . جفتمون همیشه یه حسرتی تو نگاهمون بود . چند روز پیش یهو حالش بد شد بردمش بیمارستان . . دکتر گفت تومور کل مغزش رو گرفته و احتمال بهوش اومدنش خیلی کمه . گفت خانمتون تا الان علائمی نداشته؟! چجوری تا الان نفهمیدین؟! به خودم گفتم اگه از اول عاشق ملیحه بودم میفهمیدم . . بلدش میشدم . اما نشدم . . اشک از چشماش روون میشه . - امروز ملیحه رفت تو حالت مرگ مغزی . دیگه برنمیگرده دکتر این‌جوری میگفت . دارم از بیمارستان برمیگردم . ± متاسفم . - الان میدونم که چه قدر ملیحه رو دوستش داشتم اما هیچ‌وقت بهش نگفتم . اولش اجبار بود ولی بعدش . . چه حسرتی دارم من . . آخ . زیر چشماش رو پاک میکنه . تاکسی رسیده و باید پیاده بشیم . مرد پیاده میشه و بلند داد میزنه : - بهش بگووو دخترم . . میره و تو تاریکی گم میشه . کنار خیابون روی جدول میشینم . دوباره عکست رو باز می‌کنم . . ± با خودم زمزمه‌ میکنم : ‹ بهش گفتم اما نموند :) › - نگار طاهری
سلام . درخواست کرده بودین که ماهم میتونیم داستان های کوتاه رو براتون بفرستیم ؟ اگر خواستید میتونین داستان های کوتاه رو به ایدی بنده ارسال کنین🌸 @Henas_72
امیدوارم بہ "عزیزِ دلِ کسی بودن" مبتلا بشید .