eitaa logo
. پنـاھ .
2.9هزار دنبال‌کننده
211 عکس
96 ویدیو
0 فایل
به هرچیز در جهان پناه بیـاوری در امان خواهـے ماند ؛ اما كافيست انسان بفهمد بی‌پنـٰاهی را♥️ اینجا پست‌گذاری صرفا دلیه‌ . برامون بنویسید👇🏽⁩ https://harfeto.timefriend.net/17236698783802 زیر مجموعہ‌‌یِ عین‌شین‌قاف🌿(: @aen_shin_ghaf ماهِ‌ما @mahsin_scarf
مشاهده در ایتا
دانلود
- یه دیالوگ حقی از یه سریال شنیدم ك پیرمرده به پسر جوون میگفت : وقتی تو سکوت تلاش میکنی کسی نمیدونه به چی حمله کنه :)!′′
هدایت شده از - حُـب -
مےگفت: ‏خدایا ما رو بہ کسے مبتلا کُن کہ بویِ تو رو بده !
' 💖 .
یا مَن اِلیه شکَوتُ اَحوالی ای کسـی ك شکایتِ احـوال خـویش بہ درگـاه او برم . .
'که تو آرامش قلب منی🫀:)'
آرزوی منی ای کاش به گورت نبرم .
وقتش که بگذره دیگه نمی‌چسبه! نه چیزی به دل، نه دل به چیزی . .
خواننده هه داشت می‌خوند: " دیدی دلشوره‌هام بی‌جا نبودن؟ " دلشوره داشتم! پیام دادم: - کجایی؟ طول کشید تا جواب بده + سرِ کار عزیزم! می‌دونی که چقدر سرمون شلوغه این روزا! می‌دونستم! یعنی خودش گفته بود که وقتِ سر خاروندن نداره این روزا، انقدر که کار ریخته سرشون! ناخن انگشت شستمو گرفتم به دندون، براش نوشتم: - نبینمت امروز؟ بعد حساب کردم آخرین باری که دیده بودمش کی بود؟ هفته ی قبل؟ یا هفته ی قبل ترش؟ نیم ساعت بعد جواب داد + امروز نمیشه، تا دیروقت گیرِ کارم! باشه ای زیر لب گفتم و بدون اینکه جوابی به پیامش بدم، سرک کشیدم تا توی آینه ی جلو، خودمو ببینم. استرس داشتم، زیاد! قابلمه ی بقچه پیچ ماکارونی رو بغل کردم و بی اختیار لبخند زدم، لابد خیلی ذوق می‌کرد! دستامو گذاشتم روی فرمون ماشین و صورتمو تکیه دادم بهش و نگاه گردوندم سمت تک و توک همکاراش که داشتن از پیاده رو رد می‌شدن، با خودم فکر کردم یعنی چقدر طول می‌کشه؟ نیم ساعت شد؟ نشد! پاشو که گذاشت توی پیاده رو، دیدمش. لابد کارش زودتر تموم شده بود! بقچه به بغل پیاده شدم از ماشین و قدم برداشتم سمتش، فرصت نشد برسم بهش و صداش کنم. کسی قبلِ من، طول خیابونو دوئید و خودشو انداخت توی بغلش و من... غافلگیر نشدم زیاد! خودم نخواستم یا مجالش نبود؟ نمی‌دونم! راهِ رفته رو برنگشتم، ادامه دادم مسیرمو! بهش که رسیدم سر بلند نکردم که چشمای بهت زده شو ببینم، که چشمای خیسمو ببینه... خیره شدم به بند کفشایی که خودم یه روزی انتخابشون کرده بودم و بقچه ی دستمو گرفتم سمتشو تکونش دادم و جون کندم تا بگم: - بیا! برای تو پختمش! اون روز که نشسته بودی رو به روم و کله کرده بودی توی گوشی و لبخند می‌زدی و وقتی پرسیدم چی توی گوشی انقدر جذابه که دو دقیقه بیخیالش نمیشی و به من و من افتادی که چیزی نیست، می‌دونستم یه چیزی هست! بعد که گفتی یه کلیپ آشپزیه که خانومه داره ماکارونی می‌پزه با کلی رب و چقدر هوس کردی، می‌دونستم داری دروغ میگی، ولی دوست داشتم باورت کنم! می‌خواست چیزی بگه اما با دیدن همکاراش ساکت شد، منتظر شدم تا صدای پاها دورتر بشه... خیالش که جمع شد از رفتنشون، دست دراز کرد سمت بازوم، دو قدم رفتم عقب‌تر. سربلند نکردم... - خر نبودم! حالیم بود هیچ آدمی، اونقدری سرش شلوغ نیست که قدِّ یه پیام دوستت دارم و یه تماس پنج دقیقه ای و یه نیم ساعت بیا ببینمت، وقت نداشته باشه؛ ولی دلِ لاکردارم قبول نمی‌کرد، الانم نیومدم واسه حق‌خواهی و جنگ و دعوا، اهلش نیستم... با مشت آروم کوبیدم سرِ دلم - فقط اومدم که دست از حماقت برداره این لامذهب! صدای زیر و زنونه ی پر عشوه ای که تا حالا ساکت بود، پر شد توی گوشم " چه میگه این؟ این دیگه کیه؟ " سر برنگردوندم؛ نگاهم به زمین بود هنوز! آروم گفتم: - هیشکی عزیزم! من اگه کسی بودم، شما الان اینجا نبودی! ولی حواست باشه، اونی که یه بار خواست و تونست و خیانت کرد، هزار بار دیگه هم می‌تونه... قطره ی اشک سمجو با دست پس زدم و بقچه رو هول دادم توی دستاش - بگیرش! ماکارونیه، با کلی رب! با هم بخورینش! فرصت ندادم چیزی بگه یا کاری کنه. حتی نگاهشم نکردم برای بار آخر؛ عقب گرد کردم سمت ماشینو بی سر و صدا دور شدم از اون فضا و اون آدما... صدای هق هقم نمی‌ذاشت بشنوم، وگرنه مطمئنم خواننده هه هنوزم داشت می‌خوند: " دیدی دلشوره هام بی‌جا نبودن؟ " - طاهره‌اباذری‌هریس 🪴
9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزیز عراقی من . .🌚
شب‌ها پیش از آنکه به خواب برویم چقدر حرف داشتیم ك بزنیم، انگار حرف‌هاۍ ما تمامی نداشت. چند بار پیش آمد ك طلوع را دیدیم و رنگ خواب ندیدیم! آخر چه شد، ك حال دیگر می‌آییم و خسته و بی‌صدا می‌خوابیم؟! شب‌ها دگرگون شده؟ حرف‌ها تمام شده؟ یا ما تمام شده‌ایم؟! - نادر ابراهيمی 🌚
-وَ اِن تَجهَر بِالقَولِ فَاِنَّهُ یَعلَم . .
. پنـاھ .
-وَ اِن تَجهَر بِالقَولِ فَاِنَّهُ یَعلَم . .
حرف دلت را به زبان بیاوری یا نیاوری، خدا خاطرات پنهانی ات را میداند؛ و حتی پنهان تر از آن هم میداند🌱 '.