آقایِ امام حسین(ع)
ما خستهایم،
از دنیایی که هر چی فراق داشت
یک جا نوشت پایِ ما...
#یک_داستان_کوتاه 🌿📃
- خسته از سرکار برگشتم خونه . .
مشغول خوردن شام بودم ك داداشم با گوشیش یه آهنگ گذاشت .
طفلکی خبر نداشت من با اون آهنگ چقدر خاطره دارم .
ولی مادرم میدونست چون بعد رفتنش . .
بارها و بارها میومد تو اتاق و میدید من این آهنگ رو گذاشتم .
و کز کردم گوشه تختم .
مادرم گفت :
آهنگ رو قطعش کن .
گفتم : نه نه بزار باشه بزار بخونه .
رفتم تو فکر رفتم تو خاطرات . .
چشماش ، موهاش ، خندههاش ، حرفاش . .
بغض کردم .
همینجور که تو فکر بودم ؛
داشتم با غذا بازی بازی میکردم هی دونههای برنج رو از این سمت به اون سمت میبردم .
مادرم گفت :
داری دنبال چی میگردی بین اون برنجا دیگه . .
هیچوقت نمیتونی اون رو پیدا کنی .
تازه اگه پیدا هم کنی . .
اون هیچوقت سهم تو نیست لقمه دهن تو نیست .
به زور یه قاشق خوردم ؛
اما انقدر بغض داشتم که پرید تو گلوم . .
مادرم یه لیوان آب بهم داد .
گفت : بیا بخور تو گلوت نمونه .
آب رو خوردم به مادرم نگاه کردم چشمام پر اشک شد .
گفتم : گیر کرده مادر . .
نمیره .
چند سال گذشت .
اما از گلوم پایین نمیره .
هنوز که هنوزه . .
زیر گلوم خاطراتش گیر کرده .
مادر یه چیزی بده بخورم اینا دیگه تو گلوم گیر نکنه .
مادرم اشک ریخت .
دیدم داداشمم داره گریه میکنه .
اومد پیشم گفت :
داداش منو ببخش . .
دیگه هیچوقت این آهنگ رو نمیزارم .
اصلا پاکش میکنم .
گفتم : داداش آهنگ رو پاک میکنی . .
خاطراتش رو چی .
اونم میتونی پاک کنی؟!
چشماش . .
چشماشم میتونی پاک کنی؟!
لوس بازیاش ، دلبریاش؟!
± خنده هاش؟!
آخ خنده هاش :)!
- امیرعلی اسدی
ما آدمهای معمولی، وقتی دلدار بهمون بیمحلی میکنه ازش دلزده میشیم.
در بدترین حالت و جنتلمنانهترین حالت، میگیم حتما دلش نخواسته ما رو ببینه و بهمون اعتنا نکرده. ولی محتشم کاشانی اینطوری نیست. محتشم کاشانی پا رو یه قدم فراتر میذاره و میگه که ببین اگه اون دوست نداره من رو ببینه و از دست من عصبانیه، من هم آرزو میکنم که هر چه زودتر بمیرم تا دیگه کامش تلخ نشه. ببینید تو رو قرآن:
«ای طبیب دهر چون تلخ است از من مشربش
شربت از زهر اجل ده جان بیمار مرا»
گرچه با دوریِ او زندگیام نیست، ولی
یاد او میدمدَم جان به رگ و پوست هنوز.
غیـر از تو جاۍ هیچکـس نیست در دلـم؛
این مسئلہ میـانِ منـو عشـق حـل شـدهاست .