*⚘﷽⚘
.
#بهوقترمان📚
#طَږیقِـعِۺْقْ♥️
#قسمتچهلوهفتم
_الو سلام طهورا خوبی؟ منم میااااااااام.
میام آخر رو با کلی شوق و ذوق گفتم.
_ببخشید! طهورا دستش بنده!
شوق و ذوقم خالی شد تو دره ی خجالت. وااااااای! این....کی بود؟؟؟؟؟
_بـ...ببخشید! شما؟
_طاها هستم خانم نیکونژاد!
هااااااااان؟؟؟(😱)
_بـ...ببخشید! گوشی طهورا دست شما چیکار میکنه؟ اصلا شما واسه چی گوشی رو جواب دادین؟ مگه اسم من رو صفحه نیوفتاده بود؟ لطفا گوشی رو بدین طهورا من حسابشو برسم.
_ببخشید خانم نیکونژاد. طهورا دستش بنده. نمیتونه صحبت کنه!
_صحیح! پس با اجازه!
_یاعلی...
وای خدا! خراب کردم! طهورا شهید نشی(🤦🏻♀)آخه آدم گوشیشو میده داداشش جواب بده؟!
پنج دقیقه در خلأ افکارم غرق بودم و داشتم ذره ذره آب میشدم از خجالت که گوشیم زنگ خورد.
این بار از سر احتیاط و خیلی باادب جواب دادم.
_بله بفرمایید؟
_سلاااااااام سها خانم! حال شما؟ شنیدم سوتی موتی دادی فراوون.
_طهورا خدا بگم چیکارت نکنه. آخه آدم گوشیشو میده دست داداشش؟ آبروم رفت خو! تو که میدونی من با تو چطوری حرف میزنم پشت تلفن.
_آره خب. ولی خودش گوشی رو برداشت. معذرت خواهی هم کرد گفت حواسش به شماره نبوده. وگرنه جواب نمیداد.
_خب حالا. آبرومو بردی. زنگ زدم بگم میام راهیان نور!
_وای جدی؟ ممنوووووووووون.
_تو چرا تشکر میکنی؟ من اونجا ماموریت دارم. باید یه کاری انجام بدم.
_امممم...ماموریت؟ در خدمتیم جناب سرهنگ سها نیکونژاد.
_راستش سرباز جان! مربوط میشه به پسر بیبی گلنساء. حالا باید همه چی رو برات حضوری توضیح بدم.
_به به! چی از این بهتر. فقط اینکه...اجازه هست بعد از جمع آوری اطلاعات، اونارو در اختیار بروبچ تفحص هم قرار بدیم؟ شاید به کارشون بیاد اگر جدید باشه.
_امممم...هنوز نمیدونم. ولی اگر شد حتما.
_چشم قربان. من کی دارم میمیرم از فضولی! کی برام تعریف میکنی این ماموریت جذاب رو؟
_هر وقت شما بگی فرمانده!
_فرمانده که شومایی آبجی! سربازتیم.
_اختیار دارین خواهر!
قرار شد برای نماز مغرب عشا بریم حسینیه معراج شهدا و باهم حرف بزنیم.
همه ماجرا رو واسه طهورا گفتم. حالش یه جوری بود. نمیدونم. خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود و میگفت قدر اتاقی که توش هستی، خونه ای که توش نفس میکشی، وسایلی که ازشون استفاده میکنی و همهی کتابای اون کتابخونه ها رو بدون. نفس یه شهید بهش خورده.
_راستی طهورا!
_بله؟
_الگوی زندگیت کیه؟
_خب...چطور؟
_همین طوری! حالا تو بگو
_راستش، اول حضرت فاطمه(س) بعدش حضرت معصومه(س)...
_جدی؟ چه...قشنگ...
_تو چی؟
_خب...من هنوز الگویی ندارم. یعنی دارما. ولی بابا میگه اون و مرصاد به پای اون الگوهای اصلی نمیرسن. میخوام بدونم اون الگوهای اصلی کیا هستن!
_خب...من بهت نشون میدم...
_ممنون.
#فاطِمہسٰادٰاتْـ_میمـ✏️
🍃کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست🌸
#طریق_عشق
#قسمت47