هدایت شده از "خونه"
پِیات میآیم، اما رفتهای.
و من میدانم که دیگر نخواهم توانست ککومکهایت را، که مثل صُوَرِ فلکی روی پوست سفید تو جا خوش کردهاند، یا موهایت که مثل آفتاب به زندگیام روشنایی میبخشید، و یا چشمانت... چشمانت که به رنگ چمنهای زندگی بخش بودند، را ببینم.
تو شکل یک کتاب بودی، شاید هم یک بوم نقاشی.
خط بهخطت به من آرامش میداد و رنگ اجزای صورتت، سفیدی پوستت، طلایی موهایت، سبزی چشمانت، تکتک آنها به زندگی تیرهام رنگ میبخشیدند.
اما حالا که تو رفتهای، رنگهای روشن زندگیام، دارند به رنگهایی کدر و محو تبدیل میشوند و من نمیدانم چگونه بدون تو دوباره به زندگی خاکستریام رنگ ببخشم؟
وایب طبیعت رو میدی، انگار گریههات شبیه بارونن، خندههات مثل آفتاب.
مثل طبیعت جاری و پر از انرژی مثبتی.
تقدیم به خانم متناقضنما.
@paradoxical_ir
از طرف مانا.
@manabook
#به_قلم_خودم☁️