eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @khomool3
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی وقتتون رو گرفتیم ، ضمن اینکه اگر با سوالاتمون ناراحتتون کردیم ، حلال بفرمایید اگر مطلبی صحبتی مونده و بنده فراموش کردم بفرمایید جهت فیض . تقدیر و تشکر فراوان از فرزند گرامی شهید بدرلو که دعوت ما را پذیرفتند و در جمع ما حاضر شدن و زندگی پدر بزرگوارشان را روایت کردند امیدواریم که ادامه دهنده راهشون باشیم وشرمنده روی مبارکشون نباشیم از حاج آقای بدرلو التماس دعای ویژه داریم . همچنین از همراهی و صبر و شکیبایی همراهان با وفای کانال کمال سپاسگزاری را دارم هدیه به روح مطهر شهید دفاع مقدس غلامحسن بدرلو همه باهم فاتحه را قرائت بفرمایید.
ممنونم از لطفتون ببخشید مزاحم وقتتون شدم التماس دعا
روح پدرم شاد که فرمود به استاد فرزند مرا عشق بیاموزو دگر هیچ
چه ‌عاشقـانه‌ دویدند به ‌سوے شهـادت حواست ‌به ‌صداے‌ بےسیم‌ هایشان‌ هست؟!! پیامشان ‌واضح ‌است اما ، خش‌خش ‌دنیا گوش‌ ما رو ‌پُر کرده..... 🌹 دل اگر به دلدار ندهی دلت دل نمیشود 🌹 عاشق اگر نباشی شهادت نصیبت نمیشود @parastohae_ashegh313
• •«قريبٌ من القلب و لو بيننا ألف بلد»• به قلبم نزدیکی، حتی اگر بینمان هزار شهر فاصله باشد .. . °• @parastohae_ashegh313
✨♥️ گفت : اگر قرار باشد اين انقلاب به من نيـاز داشـته باشـد و مـن بـه شما ، من ميروم نياز انقلاب و كشورم را ادا كنم ، بعد احساس خـودم را ولي به شما يك تعلق خاطر دارم. گفت: « من مانع درس خواندن و كار كردن و فعاليت هايتان نميشوم ، به شرطي كه شما هم مانع نباشيد. حرفش كه تمام شد گفتم : اول بگذاريد من تأييدتان بكنم ، بعد شـما شرط بگذاريد. تا گوشهاش قرمز شد. چشم هاش هم پر از اشك بود. 🌱 شهيد منوچهر مدق @parastohae_ashegh313
بارالها! 🕊 ازاینکه به بنده حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بردارم تورو سپاس می گویم وازاینکه توفیقم دادی که درجبهه درکنار خالصان ومخلصان راهت قدم بردارم ،تورا شکر وسپاس میگویم .دراین راه دیدارخودت نصیبم گردان!🥀 ┄┅═══🍃🌸🍃═══┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═══🍃🌸🍃═══┅┄
🌺🌺🌺 شب چهارشنبه سوری، کلی تیر و آر.پی.جی طرف عراقی ها زدیم. بیچاره ها هول برشان داشت که نکند ما قصد حمله داریم. پتویی سیاه روی سرم انداختم و در حالی که با قاشق به پشت کاسه می زدم، جلوی سنگر بچه ها رفتم؛ تا مثلاً سنت «قاشق زنی» را هم احیا کرده باشم. از شانس بدم، برادر نوروزی – مسئول محور – در سنگر بچه ها بود. پتو را که زد کنار، کلی کنف شدم. بچه ها هم از خدا خواسته، زدند زیر خنده. حسین که یک مشت فشنگ ریخته بود توی کاسه ام، پرید و کاسه را از دستم قاپید و در رفت. شنبه شب، یکم فروردین 1361، بر خلاف دوران کودکی، حال و حوصله سال تحویل را نداشتم؛ رفتم و گوشه سنگر خوابیدم. یکی از بچه ها کتری بزرگی را که صبح، با کلی زحمت، با خاک و گونی شسته بود، تا شاید کمی از سیاهی آن کم شود، روی «چراغ والور» گذاشت. بوی تند نفت آن و شعله زردش، حال همه را گرفته بود؛ ولی چه می شد کرد؟ 🌺🌺🌺 ادامه دارد..... •┈┈••✾•🌜🌝🌛•✾••┈┈• @parastohae_ashegh313 •┈┈••✾•🌜🌝🌛•✾••┈┈•
شهید وقتی خورد و ضارب فرار کرد، جلو آمد و گفت: ؟ آخه به تو چه ربطی داشت...؟ علی با صدای ضعیفی گفت: حاج آقا فکر کردم شماست، خواستم از شما دفاع کنم... ❥|• @parastohae_ashegh313
«مسائل اقتصادی و مادی، اگر لحظه ای مسئولین را از وظیفه ای که بر عهده دارند، منصرف کند، خطری بزرگ و خیانتی سهمگین را به دنبال دارد.» صحیفه امام، ج 21، ص 328. ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا