eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @khomool2 🌹بیسیم چی: نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
#صبــح می‌جویم تــو را در #هستی و آفاق و شعر🌱 تا که جان گیرد زِ #تــو این #صبــح بی آغاز من♥️ #سلام_بر_شهدا ❤️ #صبحتون_شهدایی❤️ #شهید_ابراهیم_هادی ❤ ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
خانم «زهره هادی» فرزند ششم و آخر خانواده «هادی» است. او که نسبت به دیگر اعضای خانواده کمتر حضور شهید «هادی» را درک کرده است، درباره برادرش می گوید: ایشان اگرچه عمر کوتاهی داشت اما به معنای واقعی کلمه مرد و همچون معلم بود. هنگامی که با شهید درد و دل می کنم همیشه از او می خواهم از این که او را به خوبی نشناختم، مرا ببخشد. از خواهر شهید می پرسم برای معرفی برادر شهیدتان چه برنامه هایی دارید؟ و او این گونه پاسخ می دهد: شهدا نیازی به معرفی ما ندارند. در حال حاضر برای شناسایی شهدا از خانواده ها آزمایش «دی ان ای» می گیرند. از ما هم خواستند تا آزمایش دهیم تا شاید در پاکسازی «فکه»، پیکر شهید هادی هم شناسایی شود اما ما قبول نکردیم. وقتی ابراهیم دوست داشت که گمنام شود و بدنش را برای ماندن روی خاک تربیت کرده بود، ما هم به خواسته شهیدمان احترام می گذاریم و نباید این شادی را از او بگیریم. روح ابراهیم با ماست. مادرمان پس از شهادت ابراهیم بسیار گریست و از فراق سوخت اما حالا که مادر هم پیش ابراهیم رفته است، ما هم همان کاری را می کنیم که ابراهیم دوست داشت. بعضی از دوستان و نزدیکان می گویند که تلاش کنید تا کوچه ای به اسم شهید «هادی» شود اما پاسخ این است که مگر شهدا این راه را انتخاب کرده اند که کوچه به نامشان شود؟! خون بهای شهدا که این کارها نیست! ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
✍خاطرات نویسنده کتاب سلام بر ابراهیم،هیچ‌وقت مشخص نبود و همیشه همه می‌پرسیدند چه‌کسی این کتاب را نوشته و همیشه این سوال را از ناشر می‌پرسیدند و ناشر هم همیشه اعلام می‌کرد نویسنده نمی‌خواهد نامش گفته شود، همانند خود ابراهیم هادی که می‌خواست گمنام بماند، اما در آستانه میلیونی‌شدن تیراژ کتاب، نویسنده آن هم معلوم شد. محسن عمادی، مدیر موسسه شهید ابراهیم هادی، خودش نویسندگی کتاب را به‌عهده داشته است. او می‌گوید: «خواستیم فقط نام خود شهید هادی باشد و دنبال اسم و رسم از کنار او نبودیم، فقط خود ابراهیم مهم بود. سال ۸۶ با گروهی 10 نفره شروع به‌کار کردیم که دو نفر از اینها نیز امروز از شهدا هستند. من مسئولیت انتشارات شهید هادی را به‌عهده دارم و به‌خاطر همین نیز نگاه رسانه‌ای به سمت من است؛ درحالی که گروهی مشغول این کار بوده‌اند؛ اما نمی‌خواهند اسمی از آنان برده و مطرح شوند. این کتاب به گفته علما چندین سرفصل اخلاقی را بیان می‌کند؛ شهیدی که بسیار متشرع بود و به این موضوع دقت می‌کرد که اعمالش مورد رضایت خدا باشد. اوج خاطرات او را می‌توان درمورد مسابقات کشتی قبل از انقلاب دید؛ چنان‌که کاری کرد شبیه آنچه پوریای ولی انجام داده بود. در عملیاتی در دوران دفاع‌مقدس وقتی رزمندگان به مشکل برخورده بودند، ابراهیم رو به نیروهای دشمن اذان صبح می‌گوید و این باعث می‌شود که دشمنان ما که از قضا شیعه بودند، با صدای اذان او، خودشان را تسلیم کنند؛ چون این ۱۸ نفر به گفته خودشان ترسیدند چیزی شبیه کربلا رخ دهد. همین ۱۸ نفر بعدتر به‌واسطه آیت‌الله حکیم آزاد می‌شوند و در عملیاتی علیه رژیم بعث، به شهادت می‌رسند واما سرانجام ابراهیم در ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچه‌های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید. او همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند چرا که گمنامی صفت یاران محبوب خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور. ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
درشهرِ ڪوچڪـِ خود گمنام بود... حالا دنیــــ🌏ـــــا او را می‌شناسد آری شهـــ🕊ـــادت با آدمی چنین میڪند هرچـه #گمنام‌ـتر مشهورتـــ❤️ـــر #شهید_ابراهیم_هادی #گمنامی_بجوییم #صبحتون_شهدایی @parastohae_ashegh313
صبح ها🌤 دلواپسی‌هایم را در عطر نگاهت گم می کنم و با صبح بخیر چشمانت نَفَس می‌گیرم😊 #شهید_ابراهیم_هادی ❤ #صبحتون_شهدایی ❤ ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
در سرمـ نیست🍁 بجز حال و هواے تـــــو و عشـق✨ شادمـ از اینکہ همہ حال و هوایمـ🕊 تـــــو شدے🌱 #شهید_ابراهیم_هادی ❤ #روزتون_متبرک_با_یادشهید💐 ┄┅═✧❁❤️❤️❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁❤️❤️❁✧═┅┄
از آن راهی که رفتی برگرد اینجا دلی به اندازه‌ی نبودنت تنگ است #شهید_ابراهیم_هادی #صبحتون_شهدایی♥️✨ @parastohae_ashegh313
📚 📝 « از خیابان 17 شهریور عبور می‌كردیم. من روی موتور پشت سر ابراهیم بودم. ناگهان یك موتورسوار دیگر با سرعت از داخل كوچه وارد خیابان شد. پیچید جلوی ما، ابراهیم شدید ترمز كرد. جوان كه ظاهر درستی هم نداشت داد زد: هو چیكار می‌كنی؟ دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی پایین بیاید و جوابش را بدهد ولی لبخندی زد و گفت: سلام خسته نباشید! موتورسوار عصبانی یكدفعه جا خورد. مكث كرد و گفت: سلام، معذرت می‌خوام، شرمنده. بعد هم حركت كرد و رفت.» ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🕊🕊🕊 همراه ابراهیم راه می رفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پسر بچه ای محکم توپ را شوت کرد. 🕊🕊🕊     توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد. به طوری که ابراهیم لحظه روی زمین نشست. صورتش سرخ سرخ شده بود.🕊🕊🕊     خیلی عصبانی شده بودم. به سمت بچه ها نگاه کردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش.     پلاستیک گردو را برداشت. داد زد: بچه ها کجا رفتید! بیایید گردوها رو بردارید!🕊🕊🕊     بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت کردیم. توی راه با تعجب گفتم:داش ابرام این چه کاری بود!؟🕊🕊🕊     گفت: بنده های خدا ترسیده بودند. از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد. اما من می دانستم انسانهای بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل می کنند. •┈┈••✾•🇮🇷🕊🇮🇷•✾••┈┈• @parastohae_ashegh313 •┈┈••✾•🇮🇷🕊🇮🇷•✾••┈┈•
حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: 🦋🦋🦋 داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن 🦋🦋 شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری 🦋 ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جاخورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت 🦋 ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد 🦋🦋🦋 و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت هر چند خیلی از بچه ها می گفتند : بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه می ائیم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد 🦋🦋 اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد. 🦋🦋🦋 البته ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد 🦋 مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند 🦋 ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد •┈┈••✾•🦋🦋🦋•✾••┈┈• @parastohae_ashegh313 •┈┈••✾•🦋🦋🦋•✾••┈┈•
#شهید_ابراهیم_هادی #سیره‌_شهدا ‌موتور سواری جلوی ابراهیم پیچید ابراهیم سریع ترمز کرد. موتورسوار داد زد: هووووی چیکار می کنی!؟ همه می دانستند آن جوان مقصر است منتظر بودم ابراهیم با آن بدن قوی حسابش را برساند اما ابراهیم لبخندی زد و گفت: سلام خسته نباشید! جوان خجالت کشید و گفت: سلام معذرت می خوام شرمنده بعد که دلیل این کار را از ابراهیم پرسیدم: جواب داد؛ دیدی با یک سلام عصبانیت طرف خوابید تازه معذرت خواهی هم کرد! حالا اگر من می خواستم داد بزنم و دعوا کنم فقط باعث درگیری می شدم..! ❥|• @parastohae_ashegh313
#سیره_شهدا #شهید_ابراهیم_هادی بیسیم چی عراقی زخمی روی زمین افتاده بود و آه و ناله می کرد.یکی از بچه ها اسلحه اش را مسلح کرد و به سمت جوان عراقی راه افتاد.بیسیم چی عراقی مرتب می گفت:الامان الامان! ابراهیم ناخوداگاه داد زد:می خوای چیکار کنی؟! گفت: میخوام راحتش کنم. ابراهیم جواب داد: رفیق، تا وقتی تیراندازی می کردیم او دشمن ما بود،اما حالا که اومدیم بالای سرش ،او اسیر ماست! بعد هم به سمت بیسیم چی عراقی آمد و او را از زمین بلند کرد و روی کولش گذاشت و حرکت کرد همه با تعجب به رفتار ابراهیم نگاه می کردیم. یکی گفت:آقا ابرام، معلومه چی کار می کنی؟! از اینجا تا مواضع خودی سیزده کیلومتر باید توی کوه راه بریم . ابراهیم هم برگشت و گفت: این بدن قوی رو خدا برای همین روزها گذاشته! بعد به سمت کوه راه افتاد. ❥|• @parastohae_ashegh313