eitaa logo
پارچه سرای متری ونوس
13.4هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم فروش انواع پارچه های #متری 💥ارسال به سراسر کشور💥 برای سفارش به ایدی زیر پیام بدید👇👇 ثبت شفارس به ایدی زیر @sefaresh_venos ادمین تبادل ایدی زیر @Mhmd490 رضایت مندی و کد پیگیری ارسالی ها👇 @rezayat_mushtari
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚دعای زیبای فرج آقاامام زمان رازمزمه کنیم،ان شاالله بزودی چشمانمان به جمال زیباومنورش نورانی گردد💚 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⚜ ذکر صالحین ⚜ 🔹به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه كرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم ؟! » جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است كه آن را رام نكرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.» پرسیدم: «پس تو چه كاره ای؟» پاسخ داد: (( هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز 🔹امام علی علیه‏ السلام : هر کس به حساب نفس خود رسیدگی کند به عیبهایش آگاه شود. 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
○°●•○•°💢🦋💢°○°●°○ #رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی #قسمت_چهارم✍ #بخش_چهارم 🌼🌸نتیجه ی کار ای
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی 🌼🌸این حق رویا بود؛ نباید این کارو باهاش می کردی اصلا چرا پولو به تو دادن ؟ همین طور که لبهاش می لرزید گفت : والله اثاث کشی خرج داره مال من تنها که نبوده, خوب گذاشتم رو پول خونه فکر کردم منو رویا نداریم که …. اونم داره تو این خونه غذا می خوره پول تو جیبی می گیره خوب من یک میکانیک ساده ام از کجا می خوام بیارم این مدت خرج اونو بدم تازه بیشترم خرج کردم ….. 🌸🌼گفتم دستت درد نکنه پس من آدم نبودم که ازم بپرسی شاید اگر بهم می دادی خودم به فکر این بودم که سر بار تو نباشم ….. ولش کن من خودم همه چیز رو فهمیدم عمو لطفا این قضیه رو روشن کنین که سهم منو بدن من برم زیر نظر شما یک جایی برای خودم بگیرم دیگه بعد از امشب که برادرم دست منو گرفت و زنش منو زد دیگه تو این خونه امنیت ندارم . 🌼🌸هادی پرید وسط… که این چه حرفیه؟ تو خواهر منی …کی ؟ من دست تو رو گرفتم؟ داشتی اون بدبخت رو که اینقدر زحمت تو رو کشیده می کشتی بابا تو دیگه کی هستی ؟ فکر نمی کردم اینقدر بی چشم ورو باشی …. گفتم ولش کن هادی من نمی خوام با شماها بحث کنم ، می خوام تکلیفم روشن بشه بعد رو کردم به عمو و گفتم : خونه ای که میگن من توش سهم دارم بیاین تماشا کنین ، اتاق من کجاس ؟ و بردمش تو اتاقم خانم خبیری زد تو صورتش و گفت بمیرم الهی …آخه چرا این خونه ی به این بزرگی تو اینجا باشی؟ حالا گیرم که سهم هم نداشته باشی اینجا نم داره فردا روماتیسم می گیری …. 🌸🌼اعظم اومد وسط که تف به روت بیاد ما نگفتیم یک کم موقتی بیا اینجا تا جا بجا بشیم (رو کرد به خانم خبیری ) به خدا این دختر لوس و نُنره … انگار از دماغ فیل افتاده می خواد مظلوم نمایی کنه قرار نیست که تو این اتاق باشه خوب ما بهش گفتیم که تو اتاق های دیگه نیاد؟ فقط اثاث شو گذاشتیم اینجا, بابا تو چه سلیته ای هستی؟ و شروع کرد به دادو هوار زدن که به خدا دیگه خسته شدم چقدر این دختر پر رو و بی حیا رو تحمل کنم؟ آخه هر چیزی حدی داره … 🌼🌸من مونده بودم و می ترسیدم عمو حرف منو باورنکرده باشه ولی زن عمو عصبانی شد که بابا خدا رو خوش نمیاد پولاشو گرفتین این اتاق رو هم بهش دادین لا اقل رفتارتون که می تونه خوب باشه ، این چه طرز برخورده شما دارین جلوی ما بهش توهین می کنین ؟ یک مرتبه اعظم با صدای بلند هوار زد که : به شما چه مربوط نفهمیدم سر پیازی یا ته پیاز ؟ برین خونه تون و به کار فامیلی دخالت نکنین اینا خواهر برادرن امروز همدیگر رو بکشن گوشت همو می خوردن ولی استخون همدیگر رو چال می کنن ، برین لطفا بیشتر از این بال به بالش ندین بچگی کرده شما رو خبر کرده ممنون که اومدین حالا بسلامت ….خودمون یک جوری حلش می کنیم بسلامت …. 🌸🌼عمو گفت نه خیر این خبرا نیست ,, چرا داری شلوغ می کنی ؟ من در مقابل دوستم برای دخترش احساس مسئولیت می کنم چه بخواین و چه نخواین من کنارشم از اینجا جم نمی خورم تا تکلیف اون روشن بشه ……. بعد هادی حالت گریه به خودش گرفت و چشماش پر از اشک شد و گفت : عمو… رویا…. جون و دل منه مگه من می تونم ناراحتی اونو ببینم به خدا به ولای علی اشتباه می کنه من که بد خواهرمو نمی خوام آخه این چه حرفیه شما می زنین …. همه ی این حرفا برای اون اتاقه که اونم بهش گفتم موقتی برو تا جا به بجا بشیم … ( رو کرد به من و گفت ) نگفتم ؟ راستشو بگو نگفتم ؟ …چشم همین امشب ترتیبشو میدم …..اعظم جون برو یک اتاق رو خالی کن ، همین امشب رویا بره توش خیالش راحت بشه …. آخه لوس بازی هم حدی داره …. 🌼🌸اونم قیافه ی مظلومی به خودش گرفت و گفت : باشه بابا خالی می کنم می خواستم چند روز دیگه بکنم همین امشب می کنم تمومه دیگه ؟… .خانم خبیری بغض کرده بود و هی با تاسف سرشو تکون می داد …. عمو هادی رو کشید کنار وبا صدای آهسته باهاش حرف زد اونم هی دستشو می گذاشت روی چشمشو می گفت چشم خاطرتون جمع باشه ….. بعد عمو به من گفت با من بیا کارت دارم ….و خودش راه افتاد و خدا حافظی کرد ولی خانمش بدون هیچ حرفی سرشو انداخت پایین و رفت بیرون …. 🌸🌼دنبال عمو رفتم هادی هم اومد عمو بهش گفت میشه هادی جون تنها حرف بزنم ؟ سه نفری رفتیم دم در خانم خبیری داشت گریه می کرد گفت به خدا آدمی مثل اونا ندیدم فکر کنم هادی مثل زنش شده اینجوری نبود خیلی بچه ی خوبی بود بعد عمو گفت : تو راست میگی یک ریگی تو کفش اینا هست من تا از قضیه سر در نیارم ولش نمی کنم اولا که با امضاء یک وکالت تو خونه, اون نمی تونه نه خونه رو بفروشه نه بخره باید محضری باشه و تو دفتر خونه امضاء کرده باشی پس صبر کن من ته و توشو در میارم ….. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ ✨صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ ﴿۲۶﴾ ✨و در حقيقت انسان را از گلى خشك ✨از گلى سياه و بدبو آفريديم (۲۶) 📚سوره مبارکه الحجر ✍آیه ۲۶ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⚜ ذکر صالحین ⚜ 🌹داستانی زیبا و عارفانه 🔹ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ. ﺍﺯ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ؟ » ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ» ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: نماﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ! ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅﯾﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﯼ؟» ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ! ﻣﺮﺩ، ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﮤ ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ: «ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ. ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟» 🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
کار خـدا نشد ندارد ! او خـوب می داند چطور در و تخته را به هم جور کند خواسته هایت را به او بسپار ! او حتما راهی برای رسیدن به آرزوهایت به تو نشان خواهد داد 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💎حضرت عیسی (ع) و زن زناکار ♥•٠· سران قوم و فریسیان زنی را که در حال زنا گرفته بودند، کشان کشان به مقابل جمعیت آوردند و به عیسی (ع) گفتند: «استاد، ما این زن را به هنگام عمل زنا گرفته ایم. او مطابق قانون موسی باید سنگسار شود. ولی نظر شما چیست؟» آنان می خواستند عیسی (ع) چیزی بگوید تا او را به دام بیاندازند و محکوم کنند. ولی عیسی (ع) سر را پایین انداخت و با انگشت بر روی زمین چیزهایی می نوشت. سران قوم با اصرار می خواستند که او جواب دهد. پس عیسی (ع) سر خود را بلند کرد و به ایشان فرمود: «بسیار خوب؛ آنقدر بر او سنگ بیاندازید تا بمیرد. ولی سنگ اول را کسی به او بزند که خود تا به حال گناهی نکرده است». سپس دوباره سر را پایین انداخت و به نوشتن بر روی زمین ادامه داد. سران قوم از پیر گرفته تا جوان، یک‌یک بیرون رفتند تا اینکه در مقابل جمعیت فقط عیسی (ع) ماند و آن زن. آنگاه عیسی (ع) بار دیگر سر را بلند کرد و به زن گفت: «آنانی که تو را گرفته بودن کجا رفتند؟ حتی یک نفر هم نماند که تو را محکوم کند؟» زن گفت: «نه آقا» 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨ ✨ 🔔 ✍امیدوار باش 🌊آب هـرچـند آلوده شـده باشد حتی لجـن هم شده باشد اگر به دریا برگردد صاف و زلال و پاک می‌شود!! یادت باشـد خـدا دریای رحــمت است و ما چون آب آلوده اگر به آغوش رحــمت او باز گردیم ڪار تمام است و پاک پاک می‌شویم. 💥به‌ بندگانم‌ بگو‌ من‌ آمرزنده‌‌ و مهربانم 📚سوره حجر ۴۹ 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨ ✅ چگونگی تقسیم کارها میان امیرالمومنین (ع) و حضرت زهرا (س) ✍علی(ع) و زهرای مرضیه (س) پس از آنکه با هم ازدواج کردند و زندگی مشترک تشکیل دادند، ترتیب و تقسیم کارهای خانه را به نظر و مشورت رسول اکرم(ص) واگذاشتند، به آن حضرت گفتند: «یا رسول الله ما دوست داریم ترتیب و تقسیم کارهای خانه با نظر شما باشد». پیامبر (ص) کارهای بیرون خانه را به عهده علی (ع) و کارهای داخلی را به عهده زهرای مرضیه (س) گذاشت. علی (ع) و زهرا (س) از اینکه نظر رسول خدا (ص) را در زندگی خصوصی خود دخالت دادند و رسول خدا(ص) با مهربانی و محبت خاص از پیشنهاد آنها استقبال کرد و نظر داد، راضی و خرسند بودند. مخصوصا زهرای مرضیه (س) از اینکه رسول خدا (ص) او را از کار بیرون معاف کرد خیلی اظهار خرسندی می‌کرد، می‌گفت: «یک دنیا خوشحال شدم که رسول خدا (ص) مرا از سروکار پیدا کردن با مردان معاف کرده است». 📚داستان راستان، ج۲، ص۲۷۱ ‌‌🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨ ✅مصاحبه جالب همسر زین‌الدین زیدان بازیکن مسلمان و کاپیتان اسبق تیم ملی فرانسه ✍همسر زیدان که با روزنامه پاریس اسپورت در مورد شوهرش مصاحبه کرد، چند نکته جالب گفت که ذهن همه را به خود مشغول کرد. وی گفت که وقتی زیدان از او خوشش آمد، به او گفته: آیا مسیحی هستی؟ در جواب گفتم، بلی.زیدان با این کلمه چهره‌اش عوض شد و رفت، مدتی گذشت و از زیدان خبری نشد تا کنجکاو شدم و دنبالش راگرفتم، وقتی منزل شخصیش را در پاریس پیدا کردم، با دیدنم تعجب کرد و من هم علت ناپدید شدنش را پرسیدم. زیدان گفت: می‌خواستم با تو ازدواج کنم ولی تو مسیحی هستی و من مسلمان. طی چند ملاقات من شیفته دین و رفتار زیدان شدم و تصمیم گرفتم هم مسلمان شوم و هم همسر زیدان. همسر زیدان می‌گوید: زیدان هیچ وقت نمازش را قطع نکرد و عصبانی نمی‌شد.اما نکته جالب این بود که هر وقت حقوق می‌گرفت یا درآمدی دیگری داشت حسابدارش ۱۰ درصد از آنرا کسر می‌کرد، علت را پرسیدم. زین الدین گفت: این همان زکات است که برایت توضیح داده بودم، ۱۰ درصد درآمدم مستقیم وارد حساب هزار یتیم الجزایری می‌شود. 💥همسرش راز حمله با سر زیدان را به بازیکن ایتالیایی در آخرین بازی ملی‌اش در فینال جام جهانی را بر ملا ساخت. او گفت: زیدان هیچ وقت عصبانی نمی‌شد مگر به اسلام توهین شود. بازیکن ایتالیایی به او گفت: "مسلمان تروریست" زیدان هم کنترلش را از دست داد و با سر به سینه مدافع ایتالیایی ضربه زد. زیدان در این مورد می گوید، این ضربه شیرین‌ترین ضربه‌ای بود که زدم و پانصد هزار یورو جریمه‌اش از آن شیرین‌تر بود و برای دینم تمام اموال و حتی جانم رامی دهم...🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃