🍃قند پارسی/ حکایتی از گلستان سعدی
🍁 یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همیگردید و نظر میکرد. سایر حکما از تأویل این فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: "هنوز نگران است که ملکش با دگران است."
🍂بس نامور به زیر زمین دفن کردهاند
کز هستیش به روی زمین بر نشان نماند
🥀وآن پیر لاشه را که سپردند زیر گل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
🍁زندهست نام فرّخ نوشیروان به خیر
گر چه بسی گذشت که نوشیروان نماند
🍂خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زآن پیشتر که بانگ بر آید: فلان نماند
🍃منبع :گلستان سعدی باب اول در سیرت پادشاهان
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃قند پارسی/ من اینجا مسافرم
🍁جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
🍂جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟...
🥀زاهد گفت: مال تو کجاست؟
🍁جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.
🍂زاهد گفت: من هم.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃قندپارسی/پندانه
🍁ازحکیمی پرسیدند که چرا استماع تو از نطق تو زیادت است؟
🍂 گفت: زیرا که مرا دو گوش داده اند
و یک زبان
یعنی دو چندان که می گویی
می شنوی
🥀کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند ، تو از پیش مگوی
🍁از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
🍃خواجه نصیر طوسی
اخلاق ناصری
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
⚫️ مناسبتی
🖤شب قدر؛ چه بلایی به سرت آمده بابای همه
باورم نیست که خیبر شکن از پا افتاد
حضرت واژهی بر خواستن از پا افتاد
کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد شکست
یا علی هیچ کس از لطف تو ناکام نبود
پدری مثل تو همبازی ایتام نبود
هر شب کوفه منور ز نگاهت میشد
شمع بزم فقرا صورت ماهت میشد
چه بلایی به سرت آمده بابای همه
تیغ که سر زده بر سر زده بابای همه
نه فقط بین سرت فاصله انداخته است
بین چشمان ترت فاصله انداخته است
زخمهای دل ایتام پی مرهم توست
مرد ویرانه نشین منتظر مقدم توست
همه بودند و امام از همه بیکستر بود
زینبای وای دوباره سر یک بستر بود
✍صابر خراسانی
🏴ایستگاه پارسی
@parsidost
⚫️ مناسبتی
🖤 شب قدر/شهادت امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام
تا تَرَک خورد سَرَش دُخترش اُفتاد زمین
دست بگذاشت رویِ معجرش اُفتاد زمین
بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو
تا که از ضَرب علی با سرش اُفتاد زمین
به سرش خورد، ولی پهلویِ او درد گرفت
دید از ضربۀ در همسرش اُفتاد زمین
کَس نفهمید که عباس چگونه آمد
بارها تا بِرِسَد مَحضَرَش اُفتاد زمین
خواست تا خانۀ زینب رویِ پا راه رَوَد
دو قدم رفت، ولی پیکرش اُفتاد زمین
دخترش دید زمین خوردنِ بابایش را
دخترش دید و خودش آخرش اُفتاد زمین
چقدر از رویِ تَل تا لبِ گودال دوید
چقدر بینِ همه خواهرش اُفتاد زمین
ذوالجناح آه ببین نیزهای او را هول داد
از رویِ زین به زمین با سَرَش اُفتاد زمین
دید پایین قدمهاش سَنان میخندید
دید بالایِ سرش مادرش اُفتاد زمین
✍حسن لطفی
🏴ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃اصطلاح" آب خنک بخوره"از کجا آمده است؟
🍂در تهران قدیم که برق و یخچال نبود. خنک ترین آب شهر برای قناتی بود، که بعدها زندان قصر برروی آن بنا شد.
🍂از آن به بعد هر کس که به زندان قصر می افتاد به شوخی می گفتند طرف رفته "آب خنک بخوره "و این گونه به تدریج این اصطلاح برای همه کسانی که به زندان می افتادند رایج شد. /آخرین خبر
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃شاعرانه/ "عید بر عاشقان مبارک باد" از مولانا
🍁عید بر عاشقان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد
🍂عید ار بوی جان ما دارد
در جهان همچو جان مبارک باد
🥀بر تو ای ماه آسمان و زمین
تا به هفت آسمان مبارک باد
🍁عید آمد به کف نشان وصال
عاشقان این نشان مبارک باد
🍂روزه مگشای جز به قند لبش
قند او در دهان مبارک باد
🥀عید بنوشت بر کنار لبش
کاین می بیکران مبارک باد
🍁عید آمد که ای سبک روحان
رطلهای گران مبارک باد
🍂چند پنهان خوری صلاح الدین
بوسههای نهان مبارک باد
🥀گر نصیبی به من دهی گویم
بر من و بر فلان مبارک باد
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃داستانک/ دق کردن سردار
🍁وقتی سپاهیان خسته از راهی دراز به کنار رودخانه رسیدند، پیکری آویخته بر تکه سنگی در میانه رودخانه دیدند.
او را از آب بیرون کشیدند. از دروازه مرگ بازگشته بود ...
🍂چهار روز در میان آبهای رودخانه ای مهیب و سیاه بر روی تکه سنگی که تنها می توانست سرش را از آب بیرون نهد ...
🥀فردای آن روز سردار سپاه وقتی از او پرسید: در این چهار روز به چگونه ماندن اندیشیدی و یا به چگونه مردن؟
🍁نگاهی به صورت مردانه سردار افکند و گفت: تنها به این اندیشیدم که باید شما را ببینم و بگویم می خواهم سربازتان باشم.
🍂چهار روز پس از انتشار خبر کشته شدن نادرشاه افشار، جنازه آن مرد را در حالی که از غصه مرگ سردار بزرگ ایران زمین، دق کرده بود، یافتند.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃شاعرانه/ "کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت" از حافظ
🍁فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
🍂طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
🥀من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
🍁سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
🍂نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
🥀کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
🍁تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
🍂می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
🥀پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
✍حافظ
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃قند پارسی
📔برآن شدیم قدمی در پاسداست زبان پرافتخارکهن پارسی و تمدن ایرانی برداریم
📚 حاوی معادل فارسی کلمات بیگانه، مَثَل ها، حکایات نغز وشیرین، داستانها و اشعار آموزنده
🌀آدرس کانال:
https://eitaa.com/joinchat/3437428884C914415f009
💬 ارتباط با مدیریت، پیشنهاد وانتقاد
🔃 @Namvaran
🍃کانال را به دوستانتان معرفی کنید.
🍃قند پارسی/ حکایتی از ابوسعید ابوالخیر
🍁ابوسعید ابوالخیر در راه بود، گفت: "هر جا که نظر میکنم، بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته. کسی نمیبیند و کسی نمیچیند."
🍂گفتند: "کو، کجاست؟"
🥀گفت: "همهجاست، هر جا که میتوان خدمتی کرد؛
🍁یا هر جا که میتوان به راحتی دلی بهدست آورد. آنجا که غمگینی هست و آنجا که مسکینی هست؛ آنجا که یاری طالبِ محبت است و آنجا که رفیقی محتاج مروت. "
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃ریشه ضربالمثل "تعارف شاه عبدالعظیمی" چیست؟
🍁تعارف غیر واقعی که از دل برنیاید به تعارف شاه عبدالعظیمی معروف است. حال ببینم این اصطلاح از کجا آمده است.
🍂درگذشته، تهرانی ها در شب یا روز جمعه به زیارت آرامگاه حضرت عبدالعظیم میرفتند و بخاطر نزدیکی راه ، همان روز دوباره به تهران برمیگشتند.
🥀 با این حال اهالی شهر ری که کاملا مطمئن بودند که زایر تهرانی حتما به تهران بر میگردد او را دعوت به ماندن
میکردند و به «حضرت شاه عبداعظیم» قسم میدادند که شب را نزد آنان به سر ببرد
🍁 و بدین ترتیب عبارت شاه عبدالعظیمی رفته رفته به تبدیل به صورت ضرب المثل درآمد
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃داستانک/ لطفا هیچ وقت عوض نشو!!!
چند روز پیش رفتم نزدتعمیرکار مانیتور خودرو ،گفتم :
ببخشید مانیتور خودرو ام بنظر نیاز به تعمیر دارد، یهویی خاموش و روشن می شود و تصویر آن می رود.
تعمیر کار گفت: باشه، یه نگاهی بهش میندازم. ممکنه از نظر برقی و یا شاید ... سوخته باشه. اگه سوخته بود باید عوضش کنی؟گفتم: باشه، چک کنید ببینید چه میشه کرد !!!گفتم: من می روم و یکی دو ساعت دیگه بر می گردم .
با خودم گفتم :خوب یکی دو میلیون تومنی افتادم تو خرج.
دو، سه ساعت بعد رفتم سراغش، مانیتور خودرو را سالم بهم تحویل داد.گفتم هزینهش چقدر میشه،
گفت: هیچی، چیز مهمی نبود فقط کابل سوکتش شل شده بود، سفت کردم همین ،کار خاصی نکردم .
تشکر کردم و اومدم بیرون... نشستم تو ماشین ولی دلم طاقت نیاورد. میتونست هر هزینهای رو به من اعلام کنه و منم خودمرا آماده کرده بودم...
بعد از چند دقیقهکنار یک شیرینیفروشیتوقف نمودم و یک بسته شکلات گرفتم ودوباره برگشتم نزدش .بستهشکلاترا گذاشتم رو میز کارش و بهش گفتم: دنیا به آدمهایی مثل شما نیاز داره... لطفاً هیچوقت عوض نشو...!!! یه نگاهی بهم انداخت و متوجه موضوع شد.گفت؛ آقا حرف پدرم رو بهم زدی اونم بهم میگه «همیشه خوب باش و عوض نشو حتی اگه همه بهت بدی کنن!!!» در راه برگشت به این فکر میکردم که تغییر در آدمها به تدریج اتفاق میافته. تنها چیزی که میتونه ما رو در مسیر درستکاری و امانتداری حفظ کنه یک جمله ساده از عزیزترین آدما تو زندگیمونه...
«آدمِ خوب! هیچ وقت عوض نشو...»
*از هزاران، یکنفر اهل دل اند*
*مابقی تندیسی از آب و گِل اَند*
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃عبارت «چشم روشنی» به چه معناست؟
🍁عبارت چشم روشنی کنایه از تهنیت و مبارک باد است و معمولا هدیه ای است که به منظور تبریک گفتن برای کسی فرستاده می شود که یک رویداد خیر و نیکو همانند تولد نوزاد یا رسیدن به مقام و منصب برایش اتفاق افتاده باشد. حال ببینم این عبارت از کجا آمده است.
🍂در واقع این عبارت از داستان حضرت یوسف آمده است پس از آنکه #یوسف پیامبر بعد از سال ها دربدری و سرگردانی به مقام عزیزی مصر رسید و برادرانش در سال قحطی از کنعان به نزد او آمدن و پس از اینکه یوسف از وضعیت پدرش آگاه شد که در این سالها از فراق او بینایی خود را از دست داده است، پیراهنش را به برادرانش می دهد تا به این وسیله حضرت #یعقوب مژده و بشارتی راکه فرزندانش راجع به سلامت و تندرستی حضرت یوسف می دهند باور کند و همچنین نعمت بینایی را که در فراق یوسف از دست داده بود بازیابد و به عبارت دیگر چشمش روشن شود.
🥀وقتی برادران یوسف به کنعان بازگشتند و پیراهن یوسف را برچهره ی یعقوب انداختند، چنان شفا بخش بود که بصیرت و بینایی را به چشم یعقوب بازگرداند. از آن پس به هرنوع هدیه ای که از باب تهنیت و مبارک باد فرستاده می شود به #چشم_روشنی تعبیر می شود تا چون پیراهن یوسف چشم و دل گیرندگان هدایا را روشن کند .
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃داستانک/ فقیر و مرد بخشنده
🍁روزگاری درویشی بود که نه هزار دینار قرض داشت. او وصف محتسبی به نام بدرالدین عمر را شنید که در جود و سخاوت مانند دریا بود و در تبریز زندگی می کرد. درویش به سمت تبریز حرکت کرد تا از او کمک بگیرد اما وقتی به آن شهر رسید مردم به او گفتند محتسب درگذشته است. فقیر در غم فراق آن محتسب گریه ها کرد و ناله ها نمود به طوریکه در شهر زبانزد خاص و عام گشت. فقیر همه شهر را گشت و سرگذشت خود را به این و آن می گفت ولی از آن همه تلاش چیزی به دست نیاورد. مددکار شهر که به بینوایان رسیدگی می کرد مرد فقیر را پیدا کرد و با خود به خانه اش برد. حکایت ها برایش از گشایش هایی که دیده بود گفت تا اینکه به خواب رفتند. محتسب به خواب مددکار آمد و به او گفت هرچه می گفتی من می شنیدم ولی دستوری نداشتم که پاسخ بگویم اما حالا بشنو که من می دانستم مهمانی به دیدن من می آید و مقروض است. من چند قطعه گوهر برای او کنار گذاشته بودم اما اجل مهلتم نداد که خود آن ها را به او بدهم. آن گوهرها را به او بدهید تا مهمانم با دل مجروح برنگردد. از آن ها دین خود را بدهد و بقیه اش را هم خرج کند و مرا هم در دعایش متذکر شود.
🍂در حضور آفتاب خوش مساغ رهنمایی جستن از نور چراغ
🥀بی گمان ترک ادب باشد ز ما کفر نعمت باشد و فعل هوا
منبع: مثنوی_معنوی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃ضرب المثل/ آبشان از یک جوی نمی رود
🍁عبارت" آبشان از یک جوی نمی رود "زمانی به کار می رود که میان دو یا چند تن در انجام کاری توافق و سازگاری وجود نداشته باشد و این عبارت برای نشان دادن رابطه ی میان آنان استفاده می شود.
🍂در گذشته آب گیری مزارع و باغات جنبه حیاتی داشت و هنگامی که نوبت آبیاری می شد ، آب در جوی هایی به راه می افتاد و هر کس کوشش می کرد، پیش از آن که جریان آب قطع شود زودتر آب خود را بگیرد و این عجله و شتابزدگی و عدم رعایت نوبت و حق تقدم دیگران موجب می شد که کشاورزان هنگام آب گیری گاه با داس و بیل و چوب به جان یکدیگر می افتادند و یکدیگر را زخمی و حتی به قتل میرساندند.
🥀 بنابراین و برای جلوگیری از پیش آمدن چنین مشاجراتی بود که هرکس کوشش می کرد آب مورد نیاز خود را از جویی برندارد که شریک با شخصی باشد که اهل درگیری و مرافعه است ، حالا هم از ضرب المثل "آبشان از یک جوی نمی گذرد " در مورد کسانی مورد استفاده قرار می گیرد که بر سرموضوعی با یکدیگر نمی سازند و با هم مشاجره دارند.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
پرتکرارترين ايرادات شورای نگهبان به مصوبات مجلس در مورد خط و زبان فارسی است./خبرفوری
✍فارسی را پاس بداریم
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
قصه ظهر جمعه
مدیر مدرسه
نویسنده: جلال آل احمد
🔵داستان در مورد معلمی است که از معلمی خسته شده است ،و با رشوه دادن به فردی در کارگزینی کل حکمی برای مدیر مدرسه شدن می گیرد .این حکم را به سازمان فرهنگ منطقه می آورد .رئیس اداره فرهنگ ,ابتدا اورا قبول نمیکند.سپس او به نزد مسئولی که به او رشوه داده است می رود و آن مسئول به او قول می دهد که با رئیس اداره فرهنگ صحبت کند.و در نهایت رئیس اورا می پذیرد, واو به عنوان مدیر یک دبستان که در حاشیه شهر و در یک منطقه در کوهپایه ای قرار گرفته ،انتخاب میشود.
🍀در این مدرسه که بیشتر دانش آموزان آن فرزندان باغبان و کارگران هستند تعدادی از فرزندان افراد سرشناس هم درس میخوانند.و توسط مرد پولداری در اختیار فرهنگ گذاشته شده است تا اطراف ملکش را اباد کند .
🍁در ابتدا مدیر با ناظمی روبرو می شود که همه کاره است و می تواند مدرسه را بدون مدیر اداره کند. او با معلمان مدرسه آشنا می شود .یکی خپل و با لفظ قلم صحبت میکند.و یکی ساکت و مذهبی و دیگری ...خلاصه هر کدام مشخصه خاص خود را داشتند.
🍂در این میان مدیر متوجه میشود که مدیر قبلی مدرسه به خاطر این که سیاسی بوده دستگیر شده و معلم کلاس سوم نیز با او هم عقیده است .مدیر با اخلاق ناظم که مدام بچه ها را با ترکه تنبیه میکرد مخالفت می کند و باعث می شود که او ترکه را کنار بگذارد.مدیر در پی رفع کمبودهای مدرسه به نبود یک فراش پی می برد و از فزهنگ تقاضای فراش میکند.در یکی از روزها مالک به مدرسه می آید و شاکی می شود که ملکش را خراب کرده اند و به مدرسه رسیدگی نمی شود.با آمدن فراش که در همه چیز سررشته دارد مدیر متوجه فراش جدید با معلمها نا سازگار است. و بعد از تحقیقی متوجه تفاوت حقوق فراش با معلمهای مدرسه می شود. و پی به وضعیت اختلاس در فضای آموزشی آن مکان می برد.در نتیجه با کمک فراش مدرسه که اهالی و انجمن مدرسه را میشناسد سعی در برطرف کردن مشکلات مدرسه می کند . و اقداماتی برای کمک به دانش آموزان.در این مدت مشکلات پیاپی به وجوذ می آید. از جمله تصادف معلم کلاس چهارم . که ضلرب آن یک امریکایی ست به او قول همکاری در صورت عدم شکایت می دهد. از سوی دگر معلم کلاس سوم به دلیل سیاسی بودن به زندان می افتد و جایگزین او یک زن می شود که مدیر برای جلوگیری از تنش و اتفاقات ناخوشاین برای او به نحوی اورا از مدرسه بیرون فراری می دهد.
🍂از طرفی دیگر او باید مشکلات بین دانش آموزان را با معلمها سامان دهد. که یکی از معلمان تقاضای زدن یک عکس مستهجن بر روی قاب به عنوان کاردستی از یکی از دانش اموزان می کند.که والدین او متوجه شده و از معلم شکایت میکند.رشوه خواری یکی دیگر از مشکلات دیگر مدرسه بود که بین مسئولین وجود داشت.
🍃مدیر از شرایط موجود در مدرسه به سطوح آمده وتلاشهای خود را بیثمر می بیند. در اخربا شکایت یکی ازوالدین که به فرزند او تجاوز صورت گرفته اقدام به تنبیه یکی از دانش آموزان کرده و به دادگستری خوانده می شود .که در کمال ناباوری مسئله بی ارزش جلوه داده شده و او باز خواست نمی شود.در نهایت او که دیگر علاقه ای به ماندن نداشت از کار خود استعفاء میدهد.
@pasidost
🍃قند پارسی/ حکایتی از گلستان سعدی
🍁پادشاهی با نوکرش در کشتی نشست تا سفر کند ، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را می دید و تا آن وقت رنجهای دریانوردی را ندیده بود ، از ترس به گریه و زاری و لرزه افتاد و بی تابی کرد ، هرچه او را دلداری دادند آرام نگرفت ، ناآرامی او باعث شد که آسایش شاه را بر هم زد ، اطرافیان شاه در فکر چاره جویی بودند ، تا اینکه حکیمی به شاه گفت : اگر فرمان دهی من او را به طریقی آرام و خاموش می کنم .
🍂شاه گفت :" اگر چنین کنی نهایت لطف را به من نموده ای."
🥀حکیم گفت : "فرمان بده نوکر را به دریا بیندازند. "شاه چنین فرمانی را صادر کرد. او را به دریا افکندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا سرانجام موی سرش را گرفتند و به داخل کشتی کشیدند. او در گوشه ای از کشتی خاموش نشست و دیگر چیزی نگفت .
🍁شاه از این دستور حکیم تعجب کرد و از او پرسید : "حکمت این کار چه بود که موجب آرامش غلام گردید ؟ "
🍂حکیم جواب داد : "او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت کشتی را نمی دانست ، همچنین قدر عافیت را آن کس داند که قبلا گرفتار مصیبت گردد."
🍁ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
🍂حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است
🥀فرق است میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در
منبع: گلستان
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
میگن آدمی توی زندگیش بُرده که عاقبت به خیر بشه.
💎اصلش اینه که خلاصه همه دعاهای خوب عاقبت به خیریه، اصلا رستگاری توی عاقبت به خیریه.
هزاریام جیبت پرپول باشه و دنیا به کام عاقبت به خیری که نباشه همهش باد هواست...
💎کلی بدبختی و بیماری و غم هم اگر سهم یکی باشه از دنیا، عاقبت به خیری که باشه همه رو میشوره و میبره.
عاقبت به خیری اما اسمش روشه دیگه باید صبر کرد تا عاقبت! همین جوری که نمیشه گفت یکی عاقبت به خیر شده...
ممکنه یهو راه آدم، مرام آدم، حال آدم یه طوری عوض شه که عاقبتش شر بشه؛ واسه همینه که عاقبت به خیری مهمه و نمیشه راحت گفت فلانی عاقبت به خیر شده...
💎شما که سنی ندارین آقا، حالا سبیل مشکیتون خاکستری شده؛ ما هم بغض کردیم از این تغییر رنگ اما پیری کجا؟ شما کجا؟! واسه همین حالا راه درازه و طولانی به امید خودش؛ اینه که علیالقاعده باید کلی راه مونده باشه تا عاقبت به خیری...
💎نمونده اما! واسه شما نمونده! جلو هر آدمی اسمتونو که میاری لبش به لبخند باز میشه؛ با خودت میگی اگر کسی به آقای مجری چپ نگاه کنه از خجالتش حسابی در میای! بعد میبینی تا حرفتون میشه، توو دل همه قند آب میکنن انگار! هرکی از یه طرف مدل خودش بنا میکنه به قربون صدقه رفتن؛ هم ما آدم معمولیا هم حتما همه عروسکا...
💎یه جوری هم قربونتون میرن که اصلا فیلمی الکی نیستا؛ میدونم که میگم! یعنی شما اگر جون بخواین دعوا میشه سر دادنش! وقتی میخندین آدمی که تا دو ساعت قبلش با خودش فکر میکرد کاش توی این دنیای پر غم و غصه دنیا نمیومد اصلا یا اگرم میومد توو این جغرافیای نفرینشده نبود؛ با خودش میگه چه خوب که دنیا اومدم تا شما و دنیاتونو ببینم. با خودش میگه اگر به دنیا میومدم و ایرانی نبودم و تمام عمرم نمیفهمیدم آقای مجریای هست، کلاهقرمزی و پسرخالهای هست؛ جیگر و پشه و گابی و بچه و دختر همسایه و قیمه و... اگر یه جایی از دنیا زندگی میکردم و هیچوقت خنده شما رو کنار عروسکاتون نمیدیدم چی؟! به خودت میای میبینی داری خدا رو شکر میکنی که دنیا اومدی، ایرانم دنیا اومدی! نه توی عصر و زمونه حال خوشش! توی همین عصر و زمونه پر و غم و غصهش که شما هستین و خوشگل میخندین...
💎خب اگه اینا که نوشتم و میدونین و میدونم و میدونیم که عین حقیقته عاقبت به خیری نیست؛ پس چی عاقبت به خیریه؟! برای دیدن عاقبت به خیری شما نباید صبر کرد، شما عاقبت به خیر دنیا اومدین...
💎این مدل عاقبت به خیری معجزهست، یه معجزه بیتکرار...
📹سینما گرام
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
حافظ شیرازی
غزل شماره ۴۶۵
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی🌹
آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی🎶
مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا
و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی🌿
میگشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم🌺
میکردم اندر آن گل و بلبل تاملی
گل یار حسن گشته و بلبل قرین عشق❤️
آن را تفضلی نه و این را تبدلی
چون کرد در دلم اثر آواز عندلیب🎵
گشتم چنان که هیچ نماندم تحملی
بس گل شکفته میشود این باغ را ولی🌷
کس بی بلای خار نچیدهست از او گلی
حافظ مدار امید فرج از مدار چرخ🌏
دارد هزار عیب و ندارد تفضلی💐
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#حافظ
حکایت پنجم از باب اول گلستان سعدی
📜سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فراستی زاید الوصف داشت هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه او پیدا.
⭐️بالای سرش ز هوشمندی
میتافت ستاره بلندی
👑فی الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمال صورت و معنی داشت و خردمندان گفتهاند توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل نه به سال ابنای جنس او بر منصب او حسد بردند و به خیانتی متهم کردند و در کشتن او سعی بی فایده نمودند.
❇️دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست
⌛️ملک پرسید که موجب خصمی اینان در حق تو چیست؟ گفت در سایه دولت خداوندی دام مُلکُه همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمیشود الاّ به زوال نعمت من و اقبال و دولت خداوند باد
❇️توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است
❇️بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجیست
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
❇️شوربختان به آرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه
❇️گر نبیند به روز شپّره چشم
چشمه آفتاب را چه گناه
❇️راست خواهی هزار چشم چنان
کور بهتر که آفتاب سیاه
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی