🍃قند پارسی/ حکایتی از گلستان سعدی
🍁پادشاهی با نوکرش در کشتی نشست تا سفر کند ، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را می دید و تا آن وقت رنجهای دریانوردی را ندیده بود ، از ترس به گریه و زاری و لرزه افتاد و بی تابی کرد ، هرچه او را دلداری دادند آرام نگرفت ، ناآرامی او باعث شد که آسایش شاه را بر هم زد ، اطرافیان شاه در فکر چاره جویی بودند ، تا اینکه حکیمی به شاه گفت : اگر فرمان دهی من او را به طریقی آرام و خاموش می کنم .
🍂شاه گفت :" اگر چنین کنی نهایت لطف را به من نموده ای."
🥀حکیم گفت : "فرمان بده نوکر را به دریا بیندازند. "شاه چنین فرمانی را صادر کرد. او را به دریا افکندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا سرانجام موی سرش را گرفتند و به داخل کشتی کشیدند. او در گوشه ای از کشتی خاموش نشست و دیگر چیزی نگفت .
🍁شاه از این دستور حکیم تعجب کرد و از او پرسید : "حکمت این کار چه بود که موجب آرامش غلام گردید ؟ "
🍂حکیم جواب داد : "او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت کشتی را نمی دانست ، همچنین قدر عافیت را آن کس داند که قبلا گرفتار مصیبت گردد."
🍁ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
🍂حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است
🥀فرق است میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در
منبع: گلستان
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
میگن آدمی توی زندگیش بُرده که عاقبت به خیر بشه.
💎اصلش اینه که خلاصه همه دعاهای خوب عاقبت به خیریه، اصلا رستگاری توی عاقبت به خیریه.
هزاریام جیبت پرپول باشه و دنیا به کام عاقبت به خیری که نباشه همهش باد هواست...
💎کلی بدبختی و بیماری و غم هم اگر سهم یکی باشه از دنیا، عاقبت به خیری که باشه همه رو میشوره و میبره.
عاقبت به خیری اما اسمش روشه دیگه باید صبر کرد تا عاقبت! همین جوری که نمیشه گفت یکی عاقبت به خیر شده...
ممکنه یهو راه آدم، مرام آدم، حال آدم یه طوری عوض شه که عاقبتش شر بشه؛ واسه همینه که عاقبت به خیری مهمه و نمیشه راحت گفت فلانی عاقبت به خیر شده...
💎شما که سنی ندارین آقا، حالا سبیل مشکیتون خاکستری شده؛ ما هم بغض کردیم از این تغییر رنگ اما پیری کجا؟ شما کجا؟! واسه همین حالا راه درازه و طولانی به امید خودش؛ اینه که علیالقاعده باید کلی راه مونده باشه تا عاقبت به خیری...
💎نمونده اما! واسه شما نمونده! جلو هر آدمی اسمتونو که میاری لبش به لبخند باز میشه؛ با خودت میگی اگر کسی به آقای مجری چپ نگاه کنه از خجالتش حسابی در میای! بعد میبینی تا حرفتون میشه، توو دل همه قند آب میکنن انگار! هرکی از یه طرف مدل خودش بنا میکنه به قربون صدقه رفتن؛ هم ما آدم معمولیا هم حتما همه عروسکا...
💎یه جوری هم قربونتون میرن که اصلا فیلمی الکی نیستا؛ میدونم که میگم! یعنی شما اگر جون بخواین دعوا میشه سر دادنش! وقتی میخندین آدمی که تا دو ساعت قبلش با خودش فکر میکرد کاش توی این دنیای پر غم و غصه دنیا نمیومد اصلا یا اگرم میومد توو این جغرافیای نفرینشده نبود؛ با خودش میگه چه خوب که دنیا اومدم تا شما و دنیاتونو ببینم. با خودش میگه اگر به دنیا میومدم و ایرانی نبودم و تمام عمرم نمیفهمیدم آقای مجریای هست، کلاهقرمزی و پسرخالهای هست؛ جیگر و پشه و گابی و بچه و دختر همسایه و قیمه و... اگر یه جایی از دنیا زندگی میکردم و هیچوقت خنده شما رو کنار عروسکاتون نمیدیدم چی؟! به خودت میای میبینی داری خدا رو شکر میکنی که دنیا اومدی، ایرانم دنیا اومدی! نه توی عصر و زمونه حال خوشش! توی همین عصر و زمونه پر و غم و غصهش که شما هستین و خوشگل میخندین...
💎خب اگه اینا که نوشتم و میدونین و میدونم و میدونیم که عین حقیقته عاقبت به خیری نیست؛ پس چی عاقبت به خیریه؟! برای دیدن عاقبت به خیری شما نباید صبر کرد، شما عاقبت به خیر دنیا اومدین...
💎این مدل عاقبت به خیری معجزهست، یه معجزه بیتکرار...
📹سینما گرام
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
حافظ شیرازی
غزل شماره ۴۶۵
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی🌹
آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی🎶
مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا
و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی🌿
میگشتم اندر آن چمن و باغ دم به دم🌺
میکردم اندر آن گل و بلبل تاملی
گل یار حسن گشته و بلبل قرین عشق❤️
آن را تفضلی نه و این را تبدلی
چون کرد در دلم اثر آواز عندلیب🎵
گشتم چنان که هیچ نماندم تحملی
بس گل شکفته میشود این باغ را ولی🌷
کس بی بلای خار نچیدهست از او گلی
حافظ مدار امید فرج از مدار چرخ🌏
دارد هزار عیب و ندارد تفضلی💐
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#حافظ
حکایت پنجم از باب اول گلستان سعدی
📜سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فراستی زاید الوصف داشت هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه او پیدا.
⭐️بالای سرش ز هوشمندی
میتافت ستاره بلندی
👑فی الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمال صورت و معنی داشت و خردمندان گفتهاند توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل نه به سال ابنای جنس او بر منصب او حسد بردند و به خیانتی متهم کردند و در کشتن او سعی بی فایده نمودند.
❇️دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست
⌛️ملک پرسید که موجب خصمی اینان در حق تو چیست؟ گفت در سایه دولت خداوندی دام مُلکُه همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمیشود الاّ به زوال نعمت من و اقبال و دولت خداوند باد
❇️توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است
❇️بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجیست
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
❇️شوربختان به آرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه
❇️گر نبیند به روز شپّره چشم
چشمه آفتاب را چه گناه
❇️راست خواهی هزار چشم چنان
کور بهتر که آفتاب سیاه
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
توصیف حکایت پنجم گلستان به زبان ساده
❇️سرهنگي پسري داشت ، که در کاخ برادر سلطان ، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم ، ديدن هوش و عقل نيرومند و سرشاري دارد، و در همان زمان خردسالي ، آثار بزرگي در چهره اش ديده مي شود:
⬅️بالاي سرش ز هوشمندي***مي تافت ستاره بلندي
❇️اين پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت ، زيرا داراي جمال و کمال بود که خردمندان گفته اند: ((توانگري به هنر است نه به مال ، بزرگي به عقل است نه به سال .))
❇️مقام او در نزد شاه ، موجب شد، آشنايان و اطرافيان ، نسبت به او حسادت ورزيدند، و او را به خيانتکاري تهمت زدند، و در کشتن او تلاش بي فايده نمودند، ولي آنجا که يار، مهربان است ، سخن چيني دشمن چه اثري دارد؟
شاه از آن سرهنگ زاده پرسيد: ((چرا با تو آن همه دشمني مي کنند؟))
❇️سرهنگ زاده گفت : زيرا من در سايه دولت تو همه را خشنود کردن مگر حسودان را که راضي نمي شوند مگر اينکه نعمتي که در من است نابود گردد:
⬅️توانم آن که نيازارم اندرون کسي***حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است
بمير تا برهي اي حسود کين رنجي است * که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
شوربختان به آرزو خواهند* مقبلان را زوال نعمت و جاه
گر نبيند به روز شب پره چشم * چشمه آفتاب را چه گناه ؟
راست خواهي هزار چشم چنان * کور، بهتر که آفتاب سياه
(بنابراين نبايد از گزند حسودان هراس داشت ، زيرا اگر شب پره لياقت ديدار خورشيد ندارد، از رونق بازار خورشيد کاسته نخواهد شد.)
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
غزل اول از دیوان کلیات شمس
❇️ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها
🌹امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
🌞خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا
✨در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
🍃ای روح بخش بیبدل وی لذت علم و عمل
باقی بهانهست و دغل کاین علت آمد وان دوا
💐ما زان دغل کژبین شده با بیگنه در کین شده
گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا
🌼این سُکر بین هِل عقل را وین نُقل بین هل نَقل را
کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا
🌿تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی
و اندر میان جنگ افکنی فی اِصطِناعٍ لا یُری
🍂میمال پنهان گوش جان مینه بهانه بر کسان
جان رَبِّ خَلِّصنی زنان والله که لاغ است ای کیا
🍁خامش که بس مُستَعجِلَم رفتم سوی پای علم
کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#مولانا
معنی واژهها
❇️بیت ۱: رستخیز: حادثۀ بسیار بزرگی که همه چیز را در هم میکوبد و زیر و رو میکند. قیامت // بیمُنتها: بیپایان. نامُتناهی
❇️بیت ۲: مفتاح: کلید // مستمند: فقیر و بینوا
❇️بیت ۳: حاجب: دربان. کسی که مردم را نزد پادشاه میبرد // خورشید را حاجب: حاجبِ خورشید («را» برای فکِ اضافه است) // مطلب: مطلوب. منظور // مُنْتَها: پایان. نهایت // مُبْتَدا: آغاز. شروع * تعبیر «هم مُنْتَها، هم مُبْتَدا» از قرآن کریم (سورۀ حدید، آیۀ ۳) گرفته شده است.
❇️بیت ۵: بیبَدَل: بیجانشین. بیمانند // دَغَل: فریب و تزویر // عِلّت: درد و بیماری
❇️بیت ۶: کژبین: کسی که کج و خطا میبیند. غلطبین // حور العین: زنانِ زیبای بهشتی (کنایه) امورِ معنوی و الهی // نان و شوربا: (کنایه) امورِ مادی و دنیوی
❇️بیت ۷: سُکر: مستی // هِشتن (هلیدن) رها کردن. ترک کردن («هِل» فعلِ امرِ آن است) // نُقل: مزۀ شراب. آنچه برای تغییرِ ذائقه پس از بادهخواری بخورند (کنایه) مستی و ذوقِ عارفانه // نَقل: حرف زدن و سخن گفتن // بَقل: تره. یک نوع سبزی // نان و بَقل: (کنایه) مسائلِ مادی و دنیایی // شایستن: شایسته و سزاوار بودن // ماجرا: نزاع و کشمکش
❇️بیت ۸: روم: اهالی کشور روم که سفیدپوست هستند (کنایه) سفید و روشن. خوشبخت // زنگ: اهالی زنگبار که سیاهپوست هستند (کنایه) سیاه و تیره. بدبخت // فی إصْطِناعٍ لایُری: در پرورشی که دیده نمیشود
❇️بیت ۹: میمال: (فعلِ امرِ استمراری از مصدر «مالیدن») بسیار زیاد بمال. همیشه بمال // گوش مالیدن: گوشمالی دادن. تنبیه کردن // مینه: (فعل امرِ استمراری از مصدر «نهادن» بسیار زیاد بگذار // بهانه نهادن: متّهم کردن // رَبِّ خَلِّصنی زنان: در حال گفتنِ رَبِّ خَلِّصنی. در حالی که میگفت: پروردگارا! من را خلاصی بخش // والله: به خدا سوگند // لاغ: شوخی // کیا: پادشاه. مِهتر
❇️بیت ۱۰: خامُش: خاموش باش // مُستَعجِل: کسی که عجله دارد. سرآسیمه و شتابناک // عَلَم: پرچم // سوی پای عَلَم رفتن: (کنایه) به پادشاه پناه بردن. به جایی امن رفتن // بنه: (فعل امر از مصدر «نهادن») بگذار. رها کن // درآمدن: وارد شدن. آمدن // الصّلا: (کلمهای که برای فراخواندنِ دیگران به مهمانی از آن استفاده میشد) همه بیایید.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#مولانا