#پرتو1044
#سرگذشت #مادر_شهيد را بخوان و #تنها_گريه_كن
#علي_شيرازي
وقتي فكر ميكنم #ارباب ما #صاحب تمام آبهاي #دنيا بود و حالا #صدقه سري #بزرگواري اش، #ظرف #آب #تربت از در #خانه ي من بيرون ميرود، اما خودش #تشنه روي #خاك افتاده بود، جگرم خال ميزند. اينها را #زمزمه ميكنم و مينشينم برايش #گريه ميكنم؛ خودم #تنهايي !
تنهاي #تنها ديدم يك #مامور ، #پسر #نوجواني را گير انداخته، نگهش داشته روي #لاستيك #داغ نيم سوخته و اين #بچه #جرئت ندارد فرار كند. هي پايش را بر ميداشت و ميگذاشت. زير لب زمزمه كردم: يا حضرت زهرا! مادر! كمك كن اين بچه رو از دست اين نامرد نجات بدم. #چادرم را دور كمرم محكم كردم و پريدم بيرون، دست بچه را كشيدم دنبال خودم و گفتم... ادامه این مطلب را در آدرس زیر مطالعه کنید
http://partosokhan.ir/page.asp?Number=1044&Category=384
@partosokhan_ir