9⃣7⃣ #ضرب_المثل «باد آورده را باد می برد!»
⚔ در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ شد و در این جنگ ایرانی ها پیروز شدند و قسطنطنیه که پایتخت روم بود به محاصره ی ایران در آمد و سقوط آن نزدیک شد.
🏛 مردم رم فردی را به نام هرقل به پادشاهی برگزیدند.
💎 هرقل چون پایتخت را در خطر می دید، دستور داد که خزائن جواهرات روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندریه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کند، گنجینه ی روم بدست ایرانیان نیافتد.
⛵ این کار را هم کردند. ولی کشتی ها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و چون کشتی ها در آن زمان با باد حرکت می کردند، هر چه کشتی بانان تلاش کردند نتوانستند کشتی ها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتی ها به سمت ساحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود در آمد.
💎💰 ایرانیان خوشحال شدند و خزائن را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند.
👑 خسرو پرویز شادمان شد و چون این گنج در اثر تغییر مسیر باد به دست ایرانیان افتاده بود، آن را، گنج باد آورده نام نهاد.
👌🏻از آن روز به بعد هرگاه ثروت و مالی بدون زحمت نصیب کسی شود، آن را باد آورده می گویند.
💎 این گنج باد آورده دو بار از خزانه ی خسرو پرویز به سرقت رفت و یک بار هم در سال ۶٢٨ میلادی بود که هرقل، تیسفون را غارت کرد که اتفاقاً همه از این گنج باد آورده بوده است و از آن تاریخ، عبارت «باد آورده را باد می برد» به ضرب المثل تبدیل گردیده است.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
پرتو اشراق
💠🌴💠 #غـدیـرنـامـہ
🏴 پس از درگذشت پيامبر اسلام (صلى اللَّه عليه و آله) يك نفر يهودى پيش ابوبكر آمد و گفت:
👳🏻 پرسشهايى دارم كه جز پيامبر و يا وصىّ او نمىداند!!
👤ابوبكر: هر چه مى خواهى، بپرس!!
👳🏻 مرد يهودى: آن چيست كه خدا ندارد؟ آن چيست كه نزد خدا نيست؟ و آن چيست كه خدا نمىداند؟
👤 ابوبكر، عصبانى شد و به وى گفت:
🗡 «اين سؤالهاى مردمِ بىدين است» و تصميم به كشتن او را گرفت!!
👥👥 ساير مسلمانان حاضر نيز كيفر آن مرد را كشتن مىدانستند!!
👌ابن عباس كه در آنجا حاضر بود گفت: درباره اين مرد، بى انصافى كردند.
👤 ابوبكر: نشنيدى كه الآن چه گفت؟
☝ابن عبّاس: اگر مىتوانيد، جوابش را بدهيد، وگرنه ببَريدش پيش على، كه به او پاسخ مىدهد؛ چون من از پيامبر شنيدم كه به على بن ابى طالب مىفرمود:
🔅«خدايا! دلش را هدايت كن و زبانش را استوار بدار».
👥👤 ابوبكر و ساير حاضران از جا بلند شدند و پيش على عليه السلام آمدند.
👤 ابوبكر: يا ابا الحسن! اين يهودى از من، مانند زنادقه و بىدينها سؤال مىكند!
🌹امام علی علیه السلام رو به يهودى كرد و فرمود:
🔅چه مىگويى؟
👳🏻 مرد يهودى: من سؤالهايى دارم كه جز پيامبر يا وصىّ او پاسخش را نمىداند!
🌹 امام عليه السلام:
🔅مسائل خود را مطرح كن.
👳🏻 مرد يهودى، همان مسائل را تكرار كرد.
🌹 امام عليه السلام:
🔅اما آنچه خدا نمىداند، همان چيزى است كه شما يهودىها مىگوييد:
🕎 «عزير، پسر خداست». خدا نمی داند كه فرزند دارد.
🔅و اما آنچه نزد خدا نيست، ستم به بندگان است كه نزد او نيست.
🔅و اما آنچه خدا ندارد، همتاست، كه او بى همتاست.
👳🏻 مرد يهودى با شنيدن اين سخن، شهادتين را بر زبان جارى كرد و مسلمان شد و ابوبكر و حاضران، على عليه السلام را «برطرف كننده اندوه»، لقب دادند.
📚 الغدير، ج ٧، ص ١٧٩.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
4_5764705774706099294.mp3
9.72M
🎧 #بشنوید | #سرود فوق العاده شنیدنی
🎼 ای دین و زندگی من مولا...
🎤 حاج محمود #کریمی
💠🌴💠 #غـدیـرنـامـہ
🌐 @partoweshraq
4_6046214887816823586.mp3
2.6M
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و چهارم
🏻نمیتوانست تصور کند چه بلایی به سرم آمده که اینهمه ترسیدم و فقط با چشمانی که از غصه حال و روزم به خون نشسته بود، نگاهم میکرد.
🏻🏻با یک دستش، دستم را گرفته بود تا خاطرم به همراهیاش جمع باشد و دست دیگرش را دور شانهام گرفته بود تا تعادلم را از دست ندهم و پا به پای قدمهای بیرمقم میآمد که دیگر نتوانستم خودم را سرِ پا نگه دارم و همه وزن بدنم روی دست مجید افتاد.
👌حالت تهوع آنچنان به گلویم چنگ انداخته بود که گمان کردم تمام محتویات بدنم میخواهد از دهانم بالا بیاید.
🏻سرم به شدت کرخ شده و چشمانم دیگر جایی را نمیدید که بلاخره ناله زیر لبم خاموش شد.
🏻فریاد های گنگ و مبهم مجید را می شنیدم و فشار انگشتانش را روی بازوانم احساس میکردم و دیگر چیزی نفهمیدم.
👁 نمیدانم چقدر در آن برزخ بین مرگ و زندگی دست و پا زدم تا دوباره چشمانم را باز کردم و هنوز کاملاً به حال نیامده بودم که باز همه درد و رنجهای زندگی به جانم هجوم آورد.
🛌 در اتاق کوچکی، روی تختی افتاده بودم و به دستم سِرُم وصل بود. بدنم به تشک چسبیده و توان تکان خوردن نداشتم که صدای آهسته مجید در گوشم نشست:
🏻 الهه...
🛌 سرم را روی بالشت چرخاندم و دیدم با نگاه نگرانش به تماشای حال زارم کنار تختم نشسته و دستم هنوز میان گرمای محبت دستانش پناه گرفته است.
💓 سرم همچنان کرخ بود و نمیتوانستم موقعیتم را درک کنم و فقط دل نگران حوریه بودم که با صدای ضعیفم پرسیدم:
⁉ بچه ام سالمه؟!
🏻مجید لبخندی لبریز محبت نشانم داد و به کلامی شیرین جواب دلشوره مادرانهام را داد:
- آره الهه جان!
❣سپس خونابه غم، نقش خنده را از صورتش بُرد و با صدایی گرفته عمق جراحت جانش را به نمایش گذاشت:
⁉ الهه! چه بلایی سرت اُوردن؟!
👁 که چشمانش از شبنم اشک تَر شد و با بغضی که گلویش را گرفته بود، گله کرد:
🏻الهه! من فکر نمیکردم اذیتت کنن! بخدا فکر نمیکردم بابات باهات اینجوری کنه، وگرنه هیچ وقت تنهات نمیذاشتم! من رفتم تا بابا آروم شه و کمتر باهات اوقات تلخی کنه! بهت گفتم میخوام بیام باهاش حرف بزنم، گفتم میخوام بیام عذرخواهی کنم تا کوتاه بیاد! ولی تو میگفتی صبر کن خودم خبرت میکنم!
🏻 سپس با نگاه عاشقش به پای چشمان بیرنگم افتاد و با صدایی دل شکسته سؤال کرد:
⁉ میخواستی صبر کنم تا کار به اینجا برسه؟ تا جنازهات رو از اون خونه بیارم بیرون؟
🛌 تمام توانم را جمع کردم تا بتوانم در پاسخ دل لبریز دردش، لبخندی تقدیمش کنم که از اوج تأثر سری تکان داد و با حالتی درمانده، تصویر خودم را نشانم داد:
🏻 با خودت چی کار کردی الهه؟ وسط کوچه برای یه لحظه مُردی! رو دستای خودم از حال رفتی! رنگت اونقدر سفید شده بود که واقعاً فکر کردم از دستم رفتی... و هنوز دردنامه دلش به آخر نرسیده، پرستار سالخوردهای وارد اتاق شد و همین که دید بیدارم، با ترشرویی عتاب کرد:
⁉ چند ساعته چیزی نخوردی؟
🏻 مجید مقابل پایش از روی صندلی بلند شد و من از چشمان دلواپسش میترسیدم اعتراف کنم چه جنایتی کردهام که بلاخره زیر لب پاسخ دادم:
🛌 از دیروز... و پرستار همانطور که مایع درون سِرُم را تنظیم میکرد، با تمسخری عصبی پاسخم را داد:
⁉ اگه میخوای بچهات رو بکشی چرا خودت رو اذیت میکنی؟ برو سقطش کن!
🏻 مجید از شدت ناراحتی سر به زیر انداخته و کلامی حرف نمیزد تا پرستار همچنان توبیخم کند:
👌آخه دختر جون! تو باید مرتب یه چیزی بخوری تا قند خونت حفظ شه! اونوقت بیست و چهار ساعت چیزی نخوردی؟ همینه که غش کردی! هنوزم فشارت پایینه!
🏻 سپس به سمت مجید چرخید و با لحن تندی توبیخش کرد:
👈 چه شوهری هستی که زن حاملهات بیست وچهار ساعت گشنگی کشیده؟ مگه نمیخوای بچهات سالم به دنیا بیاد؟
👤 و تا دستگاه فشار خون را جمع میکرد، در برابر سکوت سنگین مجید زیر لب زمزمه کرد:
- حاشا به غیرتت!
🛌 و به نظرم به همان یک نظر، دهان زخمی و صورت کبودم را دیده بود که دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و با زبان تندش، سر به سرزنش مجید گذاشت:
👤 این صورت هم تو براش درست کردی؟ میدونی هر فشاری که بهش وارد میکنی چه اثری رو جنین میذاره؟ از دفعه بعد وقتی خواستی کتکش بزنی، اول به بچهات فکر کن! فکر کن وقتی دست روش بلند میکنی، اول بچهات رو کتک میزنی، بعد زنت رو!
🚪و لابد به قدری دلش به حالم سوخته بود که تا از اتاق بیرون میرفت، همچنان غُر میزد:
⁉ من نمیدونم اینا برای چی بچهدار میشن؟ اینا هنوز خودشون بچهان! اول زن شون رو کتک میزنن، بعد میارنش دکتر!
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
☪ اکمال دین و اتمام نعمت
🎙حجت الاسلام #دارستانی
💠🌴💠 #غـدیـرنـامـہ
🌐 @partoweshraq
1_23609313.mp3
3.33M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
☪ اکمال دین و اتمام نعمت
🎙حجت الاسلام #دارستانی
💠🌴💠 #غـدیـرنـامـہ
🌐 @partoweshraq
🌹 #سواد_زندگی
🌟 ده نكته خوب:
1⃣ ترسناك ترین جاى جهان ذهن شماست.
2⃣ عمل باشید نه عكس العمل، صدا باشید نه انعكاس صدا.
3⃣ مراقب بدن خود باشید، زیرا تنها جایى است كه تا آخر عمر در آن زندگى مى كنید.
4⃣ اجازه ندهید رفتار دیگران آرامش درونى شما را بهم بزند.
5⃣ آرزو كردن براى اینكه جاى شخص دیگرى باشید، یعنى نادیده گرفتن خودتان.
6⃣ ارزش شما با رفتار دیگران با شما، تعیین نمى شود.
7⃣ اگر كسی كار اشتباهی انجام داد، همه خوبی هایش را فراموش نكنیم.
8⃣ قهرمان بودن یعنى ایمان به خود، وقتى دیگران به شما اعتقادى ندارند.
9⃣ كسانى كه در گذشته زندگى مى كنند، آینده خود را محدود مى كنند.
🔟 هیچ یك از ما برنده یا بازنده به دنیا نیامده ایم، انتخاب كننده به دنیا آمده ایم.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🎙پاسخ استاد #رائفی_پور به یک سوال همیشگی
❓ما به روسیه احتیاج داریم یا روسیه به ما؟
🌐 @partoweshraq
#بصيرٺ_و_روشنگرے
⚰ پسر، موقعی که آدم میمیرد، این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره میکنند!
🌉 من امیدوارم که وقتی مردم، یک آدم بافهم و شعوری پیدا بشود و جنازهی مرا توی رودخانهای جایی بیندازد.
👌هر جا که میخواهد باشد، ولی فقط توی قبرستان وسط مردهها، چالم نکنند!!
💐 روزهای یکشنبه میآیند و روی شکم آدم دسته گل میگذارند و از این جور کارهای مسخره...
⁉ وقتی که آدم زنده نباشد، گل را میخواهد چه کار؟ مرده که به گل احتیاجی ندارد!
🌹آدم تا زنده است باید از کسی که دوستش دارد گل هدیه بگیرد...!
📗ناتور دشت | جی دی سلینجر.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7