eitaa logo
پرتو اشراق
784 دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
14.3هزار ویدیو
58 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 🌹 انتظاری که ندارم سرِ پا برخیزی ▪ از علی اکبرِ من، هیچ نمانده چیزی ▪ بدنت را زِرِه اینگونه نگهداشته است 🌹 گوشه اش باز شود روی زمین می ریزی! 🌐 @partoweshraq
🕑 💠🌹💠 💚 حضرت (قدس‌ سره): 🎙یک نفر، (سلام‌ الله‌ علیه)، دویست نفر را کشت. مگر شوخی است؟! ▪[آن‌ها هم او را] تقطیع کردند، مثل اینکه دویست مرتبه او را کشتند. 📙 برگرفته از کتاب رحمت واسعه، ص ۶٨. 🌐 @partoweshraq
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ✝ شفای دختر مسیحی توسط ابوالفضل العباس (سلام الله علیه) 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_5940538364255011326.mp3
3.73M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ✝ شفای دختر مسیحی توسط (سلام الله علیه) 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕓 💠🚻💠 #مشاوره_خانواده 📣 خانمها بدانند: 🍲 به شوهران خود پیشنهاد نذری بدهید. با اینکار هم به یکدیگر در پیشرفت معنوی کمک کرده‌اید و نیز برکت بسیار عجیبی از لحاظ مادی ومعنوی در زندگیتان نازل می‌شود. 🌹 از طرفی ائمه علیهم السلام عنایت ویژه‌ای به حل مشکلات شما خواهند داشت. 📖 وعده خدا در قرآن است که هرگز به نیکی نمی‌رسید مگر از اموالی که علاقه‌مند آنهایید در راه خدا انفاق کنید. 🌐 @partoweshraq
🔺طلبه مضروب مشهدی درگذشت ▪ طلبه مضروب مشهدی که چندی پیش از سوی فردی در کوچه باغ عنبر مشهد مورد حمله قرار گرفته و با چاقو مصدوم و مضروب شده بود ساعتی قبل درگذشت. 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🔺طلبه مضروب مشهدی درگذشت ▪ طلبه مضروب مشهدی که چندی پیش از سوی فردی در کوچه باغ عنبر مشهد مورد حمله
▪این طلبه مشهدی با ۳ بچه و مستأجر را #روحانی‌نماهایی کشتند که مال اندوزی‌شان ورد زبانها شده و به مردم فخر میفروشند و پستها را تصاحب کرده‌اند اما برای مردم کاری نمیکنند! 🌐 @partoweshraq #محمد_تولایی
⚠ آغاز جنگ رسمی جریان غربزده با استقلال ملت ایران 😐 وقتی دستیار ویژه روحانی در مصاحبه با رسانه آمریکایی علیه قوه قضائیه، حجاب و نیروهای امنیتی تخریبگری و تهمت پراکنی می کند. 🌐 @partoweshraq
🔥برخی نتایج تَکرارلیست امید خاتمی ۱.تجاوز ۲.اختلاس ۳.جاسوس پروری ۴.نفوذ ۵.مدرک جعلی ۶.هتاکی به مقدسات ۷.وطن فروشی 🔺به مَردم باید آگاهی داد عامل اصلی مشکلات معیشتی-هویتی شان شخص #باغی_انقلاب خاتمی و یارانش هستند تا در دام تَکرار باز گرفتار نشوند. 🌐 @partoweshraq #سرمایه_های_اسرائیل_در_ایران #تفاله_های_غرب
🔥 توهین مرتضی آذرخیل (طراح جلد همشهری جوان) به اباعبدالله(ع) ⚠ناجوانمردان! یادتان باشد سیلی توهین به اباعبدالله(ع) را در همین دنیا خواهید خورد. 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و سی و هفتم ✋همانطور که با کف دست راستم کمرم را فشار می‌دادم تا دردش آرام بگیرد، پرسیدم: ❓چرا برات مقدور نیس؟ خب ما فکر می‌کنیم الان یه سال تموم شده و باید اینجا رو تخلیه کنیم! 🌊 از موج محبتی که به دریای دلم افتاده بود، صورتش به خنده‌ای شیرین باز شد و با کلامی شیرین‌تر ستایشم کرد: 💖 قربون محبتت بشم الهه جان که انقدر مهربونی! 🏻 سپس نگاهش رنگ نگرانی گرفت و با دلواپسی ادامه داد: - ولی الهه جان! تو باید استراحت کنی! ببین الان چند لحظه نشستی، باز کمرت درد گرفته! اونوقت می‌خوای با این وضعیت اسباب کشی هم بکنیم؟ به خدا این جابجایی برای خودت و این بچه ضرر داره! 🏻سرم را کج کردم و به نیابت از مادر دل شکسته‌ای که امروز به خانه‌ام پناه آورده بود، تمنا کردم: - مجید! نگران من نباش! من حالم خوبه... 👌🏻و شاید نمی‌خواست زیر بارش نرم احساسم تسلیم شود که دیگر نگذاشت حرفم را ادامه دهم و با قاطعیتی مردانه تکلیف را مشخص کرد: 🏻نه! 🏻و در برابر نگاه معصومم با لحنی ملایم‌تر ادامه داد: ☝من می‌دونم دلت سوخته و می‌خوای براشون یه کاری کنی، ولی باید اول به فکر خودت و این امانتی که خدا بهت داده باشی! اگه خدای نکرده یه مو از سرِ این بچه کم شه، من تا آخر عمرم خودم رو نمی‌بخشم! مگه یادت نیس اونروز دکتر چقدر تأکید کرد که باید استراحت کنی؟ مگه نگفت نباید سبک سنگین کنی؟ مگه بهت هشدار نداد که هر فشار روحی و جسمی ممکنه بهت صدمه بزنه؟ پس دیگه اصرار نکنی! 💓 ولی من این خانه را برایشان ضمانت کرده بودم که از اینهمه قاطعیتش تهِ دلم لرزید و با دلخوری سؤال کردم: ⁉ پس نمی‌خوای امشب دل امام جواد (علیه‌السلام) رو شاد کنی؟ 👌🏻بلکه به پای میز محاکمه مذهب تشیع تسلیم شود، ولی حرفش، حدیث دل نگرانی برای من و دخترم بود که باز هم در برابرم مقاومت کرد: 🏻الهه جان! همون امام جواد (علیه‌السلام) هم میگه اول هوای زن و بچه خودت رو داشته باش، بعد به فکر مردم باش! این چه ایثاریه که من به خاطرش، جون زن و بچه‌ام رو به خطر بندازم؟ 💓 از اینکه نمی‌توانستم متقاعدش کنم، کاسه سرم از درد سرریز شد و باز قلبم به تپش افتاد و دیگر حرفی برای گفتن نداشتم که سنگین از جا بلند شدم. 🚪دستم را به کمرم گرفتم تا به اتاق خواب بروم، ولی هنوز حرفی روی دلم سنگینی می‌کرد که سرِ پا ایستادم. 🏻با نگاهی که دیگر به گرداب ناامیدی افتاده بود، به چشمان کشیده و مهربانش پناه بُردم و تنها یک جمله گفتم: - بهم گفت به جان جواد الائمه (علیه‌السلام) در حق دخترش خواهری کنم! 👁 و دیگر ندیدم آسمان چشمانش چطور به هم ریخت که با قدم‌های کُند و کوتاهم به سمت اتاق خواب رفتم و روی تختم دراز کشیدم. ✋دستم را روی پهلویم گذاشته و رقص پُر ناز حوریه را زیر انگشتانم احساس می‌کردم و خیالم پیش حبیبه خانم و دخترش بود که نتوانسته بودم برایشان کاری کنم که صدای مهربان مجید در گوشم نشست: 🏻یعنی تو به خاطر امام جواد (علیه‌السلام) قبول کردی که از این خونه بری؟ 🚪در پاشنه در اتاق ایستاده و تکیه‌اش را به چهارچوب داده بود تا ببیند در دل همسر اهل سنتش چه می‌گذرد که بغضم را فرو خوردم و صادقانه پاسخ دادم: 🏻من مثل شماها به امام جواد (علیه‌السلام) اعتقاد ندارم، یعنی فقط می‌دونم یه آدم خوبی بوده و از اولاد پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و اولیای خداست، ولی نمی‌تونم مثل شماها باهاش ارتباط برقرار کنم. ولی وقتی از ته دلش منو به جان امام جواد (علیه‌السلام) قسم داد، دهنم بسته شد. 🏻 و نمی‌دانستم با بیان این احساس غریبم، با دست خودم دریای عشقش به تشیع را طوفانی می‌کنم که چشمانش درخشید و با لحنی لبریز ایمان زمزمه کرد: 👁 دهن منم بسته شد! 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و سی و هشتم 🌅 عصر جمعه ٢۶ اردیبهشت ماه سال ٩٣ از راه رسیده و دیگر آماده رفتن از این خانه شده بودیم که به لطف خدا بعد از یک هفته پرسه زدن‌های مجید در خیابان‌های بندر، توانسته بودیم خانه کوچکی با همین مقدار پول پیش پیدا کنیم. 💵 هر چند در همین دو ماه، باز هم هزینه اجاره خانه افزایش یافته و مجبور شده بودیم اندک پس انداز این یکی دو ماه را هم روی پول پیش گذاشته تا مبلغ در خواستی صاحبخانه تأمین شود. 🏻🏻حالا همه سرمایه زندگی‌مان، باقی مانده حقوق ماه گذشته بود و تا چند روز دیگر که حقوق این ماه به حساب مجید ریخته می‌شد، باید با همین مقدار اندک زندگی‌مان را سپری می‌کردیم. 👌🏻با اینهمه خوشحال بودم که هم خانه مناسبی نصیب‌مان شده بود، هم یک هفته مانده به مراسم، این خانه را تخلیه می‌کردیم تا حبیبه خانم و دخترش فرصت کافی برای چیدن جهیزیه داشته باشند. 👨🏻 عبدالله وقتی فهمید می‌خواهیم خانه را تخلیه کنیم، چقدر با من و مجید جر و بحث کرد و چند بار وضعیت خطرناک من و کودکم را به رخم کشید، بلکه منصرف‌مان کند، ولی ما با خدا معامله کرده بودیم تا گره‌ای از کار بنده‌اش باز کنیم و یقین داشتیم به پاداش این خیرخواهی، روزی سرانگشت تدبیر خدا گره بزرگتری از کار زندگی‌مان خواهد گشود. 🌅 چیزی به ساعت شش بعدازظهر نمانده بود که مجید مهیای رفتن به آژانس املاک شد تا به امید خدا، قرارداد اجاره خانه را بنویسد. 🏙 صاحبخانه جدیدمان پیرزن بد قلقی بود که پول پیش را در هنگام امضای قرارداد طلب کرده و بایستی مجید تمام مبلغ پول پیش را همین امروز در آژانس املاک تحویلش می‌داد تا کلید خانه را بدهد. 🍰 دیشب حاج صالح پول پیش این خانه را به همراه یک جعبه شیرینی به درِ خانه آورده و چقدر از مجید تشکر کرده بود که بی‌آنکه جریمه‌ای بگیرد، قرارداد را فسخ کرده و خانه را بی‌دردسر تخلیه می‌کند، هرچند مجید هنوز نگران وضعیت من بود و تنها به این شرط به تخلیه خانه رضایت داده بود که دست به چیزی نزنم و من همچنان دلواپس اسباب زندگی‌ام بودم که در این جابجایی صدمه‌ای نخورند. 💼 مجید گوشه اتاق روی دو زانو نشسته و دسته تراول‌ها را داخل کیف پولش جا می‌داد که با دل نگرانی سؤال کردم: ⁉ می‌خوای پول رو همینجوری ببری؟ ای کاش می‌ریختی تو حسابت، برای صاحبخونه کارت به کارت می‌کردی. 🏻همانطور که سرش پایین بود، لبخندی زد و پاسخ داد: ‌- به خانمه گفتم شماره حساب بده، پول رو بریزم به حسابت، عصبانی شد! گفت من حساب ندارم، اگه خونه رو می‌خوای پول رو با خودت بیار بنگاه! 🏻 از لحن تعریف کردنش خنده‌ام گرفت و به شوخی گفتم: ☝🏻خدا به خیر کنه! حتماً از این پیرزن هاس که همش غُر می‌زنه! 🏻که به سمتم صورت چرخاند و او هم پاسخم را به شوخی داد: - بیخود کرده کسی سرِ زن من غُر بزنه! خیلی هم دلش بخواد زن من داره میره مستأجر خونه‌اش بشه! 🏻از پشتیبانی مردانه‌اش با صدای بلند خندیدم و دلم به همین شیطنت شیرینش شاد شد. 💼 زیپ کیفش را بست و از جا بلند شد که پرسیدم: 🏻مجید! کِی بر میگردی؟ ⌚نگاهی به ساعت مچی‌اش کرد و با گفتن «ان شاء‌الله تا یکی دو ساعت دیگه خونه‌ام. 💼 کیف پول باریکش را زیر پیراهنش جاسازی کرد که باز پرسیدم: ⁉ شام چی دوست داری درست کنم؟ 🏻 دستی به موهایش کشید تا همچون همیشه بدون نگاه کردن به آیینه، موهایش را مرتب کند و با لبخندی لبریز محبت جواب داد: - همه غذاهای تو خوشمزه اس الهه جان! هر چی درست کنی من دوست دارم! 👁 و از نگاه منتظرم فهمید تا جواب دقیقی نگیرم دست بردار نیستم که با خنده‌ای که صورتش را پُر کرده بود، پیشنهاد داد: 👌🏻خُب اگه لوبیا پلو درست کنی، بهتره! ✋🏻 دست روی چشمم گذاشتم و با شیرین زبانی زنانه‌ام درخواستش را اجابت کردم: 🏻به روی چشم! تا برگردی یه لوبیا پلوی خوشمزه درست می‌کنم! 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 ⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜ ✌🏻از پیروزی انقلاب یک ماه گذشت. 👖👔 چهره و قامت ابراهیم بسیار جذاب‌تر شده بود. هر روز در حالی که کت و شلوار زیبایی می‌پوشید به محل کار می‌آمد. محل کار او در شمال تهران بود. ☀ یک روز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است! کمتر حرف می‌زد، تو حال خودش بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: ⁉ داش ابرام چیزی شده 🌷گفت: نه، چیز مهمی نیست، اما مشخص بود که مشکلی پیش آمده! ☝🏻گفتم: اگه چیزی هست بگو، شاید بتونم کمکت کنم. ⏳کمی سکوت کرد: به آرامی گفت: 💅🏻 «چند روزه که دختری بی حجاب، توی این محله به من گیر داده! گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمی‌کنم!» 💭 رفتم تو فکر، بعد یکدفعه خندیدم! ‼ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید: خنده داره؟ ☝🏻گفتم: داش ابرام ترسیدم فکر کردم چی شده؟! 👁 بعد نگاهی به قد و بالای ابراهیم کردم و گفتم: با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست!! ⁉ گفت: یعنی چی؟ یعنی به خاطر تیپ و قیافه ام این حرف رو زده؟! 👌🏻لبخندی زدم و گفتم: شک نکن! ☀ روز بعد ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت. با مو‌های تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار! فردای آن روز با پیراهن بلند به محل کار آمد! با چهر‌های ژولیده تر، حتی با شلوار کردی و دمپایی آمده بود!!! 🗓 ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن وسوسه شیطانی رها شد. 🌷 شهید ابراهیم هادی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
4_5832478846808491122.mp3
3.26M
🎧 | 🎼 دنیا شده آماده ی یک جنگ جهانی... 🎤 کربلایی 🎪 شب ششم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5832478846808491134.mp3
3.87M
🎧 | زیبا 🎼 من قاسمم یتیم مجتبایم... 🎤 حاج 🎪 شب ششم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5832478846808491144.mp3
8.93M
🎧 | زیبا 🎼 سلام ما به صبر و استقامتت... 🎤 حاج 🎪 شب سوم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5832478846808491146.mp3
8M
🎧 | انقلابی و شهدایی 🎼 عاشق حسینیم به اباالفضل... 🎤 حاج 🎪 شب سوم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5832478846808491150.mp3
14.96M
🎧 | زیبا با میانداری نوجوانان حاضر در جلسه 🎼 ما نوجوونا وارث نون حلالیم... 🎤 حاج 🎪 شب پنجم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5837115036371256738.mp3
2.29M
🎧 | 🎼 آبروی دو عالم، آبروی دو عالم... 🎤 کربلایی 🎪 شب هفتم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5837115036371256741.mp3
3.36M
🎧 | 🎼 کاش جانم بود قابل تا فدایت میشدم... 🎤 کربلایی 🎪 شب هفتم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5837115036371256737.mp3
3.8M
🎧 | زیبا 🎼 ساکنِ کربلا یا حسین... 🎤 کربلایی 🎪 شب هفتم ۹۷ 🌐 @partoweshraq