🌹پند گرفتن از راهزن
👳🏻 #فضیل_بن_عیاض پیش از آن که با شنیدن آیه اى از آیات قرآن توبه کند، راهزن بود.
⛺ وى در بیابان مرو خیمه زده بود و پلاسى پوشیده و کلاه پشمین بر سر و تسبیح در گردن افکنده و یاران بسیار داشت، همه دزد و راهزن!!
🐪🐫🐪 هر مال و جنس دزدیده شده اى که نزد او مى بردند میان دوستان راهزن تقسیم مى کرد و بخشى هم خود برمى داشت. روزى کاروانى بزرگ مى آمد در مسیر حرکتش آواز دزد شنید!
👨🏻 ثروتمندى در میان کاروان پولى قابل توجه داشت، برگرفت و گفت: در جایى پنهان کنم تا اگر کاروان را بزنند این پول برایم بماند!
⛺ به بیابان رفت، خیمه اى دید در آن پلاس پوشى نشسته، پول به او سپرد!!
👳🏻فضیل گفت: در خیمه رو و در گوشه اى بگذار، خواجه پول در آنجا نهاد و بازگشت.
🐪🐫🐫 چون به کاروان رسید، دزدان راه را بر کاروان بسته و همه اموال کاروان را به دزدى تصرف کرده بودند، آن مرد قصد خیمه پلاس پوش کرد.
⛺چون آنجا رسید، دزدان را دید که مال تقسیم مى کردند!
👨🏻گفت: آه من مال خود را به دزدان سپرده بودم!
👳🏻خواست باز گردد، فضیل او را بدید و آواز داد که بیا!
👌چون نزد فضیل آمد، فضیل گفت: چه کار دارى؟
👨🏻 گفت: جهت امانت آمدهام!
👳🏻گفت: همانجا که نهاده اى بردار!
💰 برفت و برداشت!
👥 یاران فضیل را گفتند: ما در این کاروان هیچ زر نیافتیم و تو چندین زر باز مى دهى!
👳🏻 فضیل گفت: او به من گمان نیکو برد و من نیز به خداى تعالى گمان نیکو مى برم، من گمان او را به راستى تحقق دادم تا باشد که خداى تعالى گمان من نیز به راستى تحقق دهد!
📕 برگرفته از کتاب #عرفان_اسلامی نوشته #استاد_حسین_انصاریان
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه
#پندها