🏜️ مصر، در آتش قحطی می سوخت؛
🏰 پسران یعقوب به کاخ عزیز مصر پناه آوردند؛
آذوقه می خواستند.
🍪 سفره مهمانی پهن شد.
👥 قرار شد هر کس پیش برادر مادری اش بنشیند.
👳🏻♂️ بنیامین اما سر سفره ننشست!
🌹 عزیز مصر علت را پرسید.
☝🏻بنيامين، برای برادر ناشناسش، قصه ی خود او را تعريف کرد.
👳🏻♂️ گفت: برادری مادری داشتم؛
اسمش یوسف بود؛
🐺 اینها او را با خود به صحرا بردند؛
وقتی برگشتند گفتند گرگ یوسف را خورد!
🌹 یوسف پرسید:
از غم فراق او چه کردی؟!
👳🏻♂️ بنیامین گفت:
☝🏻خدا یازده پسر به من داد،
نام همه آنها را برگرفته از نام یوسف گذاشتم (تا همیشه یاد او باشم).
📚 تفسیر عیاشی، ج ۲، ص ۱۸۳ و ۱۸۴.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#یاد_حضرت
#داستانک_مهدوی